انگيزه
-
نوشتهشده در ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
راستشو بخواین نه یه جمله قشنگ دارم نه حرفی انگیزشی اما منبع انگیزه ی من خیلی بالا تر از ایناست
بزارید اینطوری بگم ما کلا طایفه ای انسان های پولداری هستیم به جز بابای ما که معلمه
من از بچگی تو بی پولی بزرگ شدم و سختی دیدم راستشو بخواین به فامیلامون مثل پسر عم هام یا عموهام خیلی حسودیم میشه چون از اول زندگی فقط خوردن خوابیدن خرج کردن و هیچکدومشون اندازه یه روز من زحمت نکشیدن و خیلی راحتن
واقعا خیلی برام درد اوره اما همیشه به خودم میگم روزی میرسه همشون محتاج من میشن بزار دکتر مهندس معلم یا هر چیزی بشم و اونا فقط با حسرت نیگام کنن اون روز دلم و روحم خنک میشه
اون روز میام اینجا و به این جملاتم نیگا میکنم و یه دل سیر به یاد الانم گریه میکنم
#من-میتونم -
برای خود میسازم دنیایی متفاوت و زندگی متفاوت
-
نوشتهشده در ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۴:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۷:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
نوشتهشده در ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۶:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آقا سلاملکم
همین چند ساعت پیش رفته بودم نونوایی ، بماند که چه قدر ملت اونجا جوک گفتن و خندیدیم از این داستان کرونا و مسخره بازی های با چنگک پول گرفتن
علیرضارو نونوایی دیدم ، درموردش بگم که این پسر امسال از دانشگاه انصراف داد ( رادیو گناباد میخوند...) و سه ماه تعطیلی رفت تهران نونوایی حمالی! ( خونوادش با انصرافش مخالف بودن و تهدید به عدم ساپورت مالی شده بود ، به همین خاطر مجبور شد یه روز ساکشو جمع کنه و یا علی ! بره تهران سر کار! )
سه ماه فیکس کار کرد ، مهر ماه برگشت ، شروع کرد به خوندن با همه ی مشکلاتی که با خونوادش داشت...( که اتفاقاتی که واسه علیرضا توسط خونوادش افتاده خودش یه دیوانه!...)
امروز که دیدمش ، حال و احوال کردیم ، گفتم پسر درسا چطوره؟! یذره مِنُ مِن کرد و و آخرش گفت ببین یه ذره فیزیک مونده ، یدونه الکترو شیمی و چند فصل زیست تستاشو نزدم...!!!
حالا منو میگی
بهش گفتم داداشی دقیقا قد همون چیزایی که تو نخوندی ، من کلا خوندماونم طبق معمول یه "باشه باشه!" نثارم کرد و پوکر وار بهم خیره شد... ( علت این عدم باور وضعیت الانم توسط رفقای قدیمیم ، دوران بی نظیر راهنماییمِ ، دوره ای که وحشیانه درس میخوندم ، دوره ای که این قدر موفقیت داشتم از کشوری و استانی که... ( بعضی وقتا با خودم فک میکنم چشمم زدن!
))
خلاصه یه ذره گپ زدیم و خدافظی کرد رفت...
اومدن و دیدن و رفتنش واسه من مث رد شدن یه ماشین از جاده خاکی های ذهنم بود ، رفت ولی هاله از گرد و خاک توی ذهنم جا گذاشت...
با خودم فک کردم چی شد اون پسر خفن المپیادی که یه روز رویای برگزیده شدن توی جشنواره خوارزمی کشوری رو داشت ، که اینقدر ریتش بالا بود که هر جا و هر وقت نیاز بود صفت "ترین" رو معرفی کنن تو یه فیلد ، قطعا اسم اون بود یا یکی از گزینه ها بود ، بعد ورود به دبیرستان به این روز بیوفته؟! که ریاضیشو با تک ماده قبول شه!!! ( همون ریاضیی که چن جلسه واسه المپیاد کشوریش رفت کلاس!!) که دو تا کنکور تو کارنامه داشته باشه با رتبه72 و 69 هزار!!
به فکر فرو میرم که تفاوت من و علیرضا چیه؟!
اون تصمیم میگیره که دوباره کنکور بده ، میره از دانشگاه انصراف میده
شرایط مالی بهش فشار میاره ، ریلکس بار و بنشو میبنده میره میچسبه به کار
میاد که واسه کنکور درس بخونه ، میشه میخونه !!
ینی فاصله بین تصمیم و عملش به صفر میل میکنه!! همون چیزی که واسه من از اینجاس تا کره ماه!!
پ ن : از بین دوستایی که میشناسم امسال میخوان کنکور بدن ، فقط علیرضاس که مطمئنم پزشکی میاره
اره!
یکم استرس بگیریم!
ما با امثال علیرضا قراره کنکور بدیم ! ( این "ما" رو اول خطاب به خودم میگم که این موقع سال هنوز هیچی بارش نیست و هنوز در خواب زمستانی به سر میبرد!!)
همین
1398/12/18 -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۲۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۶:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام
میخوام امروز یکی از تجربیاتمو براتون بگم 2 سال پیش کلاس هشتم بودم درسم افتضاح بود طوری ک دینیمو با 10 پاس کردم!
چون خونمونو عوض کرده بودیم هیچجا من یه دانش اموز بدبخت درس نخون رو راه نمیدادن
تا اینکه برای ثبتنام با دختره عمومو اینا رفتیم مدرسه شاهد شاگرد اول شده بود و زن عموم کارناممو دید مادرش جلوی مادرم خیلی پز دخترشو داد دخترش بهم درمورد بقیه رشته ها گفت فنی حرفه ای و....
بالاخره من یه مدرسه ی متوسطی پذیرفتن وقتی وارد مدرسه شدم با عشق درس خوندم واقن خوندم یاد اونروز میفتادمو میخوندم با گریه میخوندم خود زنی میکردم موقع درس خوندن و میخوندم
بعد یه مدت مشاور مدرسم بهم گفت نمیتونی تجربی بری از ناراحتی مردم
واسه تیزهوشانم بخاطر معدل بد سالای قبل هم نتونستم ثبت نام کنم نمونه ثبت نام کردم معدل سال نهمم 20 شد از خوشحالی مردم واسه نمونه خوندم
اما خیلی سخت نگرفتم چون گفتم منکه معدلم 20 شده 100 درصد تجربی قبولم
ازمون نمونه هم ترکوندمو اومدم بیرون بعد یه مدت جواب اومد و رشته تجربیم ج شده بود انقد گریه کردم همونجا نشستم روزمین
بعد از 10 روز و جواب نمونه ها اومد و من قبول نشده بودم امیدم برید تموم شد
اما یه روز تو تابستون به خونمون زنگ زدن و خبر قبولیمو شنیدم بال دراوردم از خوشحالیییی
اما الان تو مدرسه نمونه سال دهمم پسرف تحصیلی کردم با امید ادامه میدم مطمئنم که به دندونپزشکیم میرسم
ببخشید وقتتونو گرفتم فقط خاستم بگم در نا امیدی بسی امید است به خودت بیا تازه اول راهی... -
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۷:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۱۹ آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ذره ای از نشانش همین که؛
نهم 20
دهم 18.95
یازدهم 19.29
دوازدهم 19.82نا امیدی
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۳:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@دانش-آموزان-آلاء
خودتون رو نبازین
این روزا سکوی پرتاب و پرشه.
هی نپرسین دیره یا زوده یا نگین دیگه نمیشه !
بخدا که میشه.
خودتون رو نبازین
تسلیم نشین
منم تسلیم نمیشم.
خب؟
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۴:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۴:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده