-
@nafas-n در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
گونش در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@nafas-n در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
عجب بابا عجب
پروفت با اسمت به هم نمیخورن
خب ؟؟؟
عوضش کن البته خودت هر طور دوس داری
-
-
@nafas-n
هیچی بیخیال -
بآهار در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
گونش هرجا خوشحالش میکنه
آخه من گفتم میخوام مهربون باشم دیگه بحث نکنم
-
خب
ما یه روز از صبح تا عصر کلاس داشتیم
صبحش هم آزمایشگاه داشتیم
از اون روزایی بود که کلی خسته میشدیمبا یکی از استادامون دو تا کلاس پشت سرهم داشتیم
دیگه بعد از ظهر خسته شدیم
گفتیم بریم بیرون یه کم
رفتیم کافی یه چیزی بخوریم بعد یکی از بچه ها همش استوری میذاره
گفت بیاین یه استوری بریم
این استادونم فالو داریم
گفتم ببین تا برسیم کلاس استاده نگاه کرده
خلاصه استوری کرد هم اون هم بقیهحالا نوشتش چی بود اومم یه روز خسته قبل کلاس شبکه
دیگه پاشدیم اومدیم کلاس
حالا یکم با تاخیر رسیدیم سر کلاس
بعدش هم داشتیم حرف میزدیم
بعد استاده گفت که خب شما که تازه بیرون بودین و تغذیه هم کردین
آروم باشید گوش بدین
گفتم بیا دیدی :| -
M.an در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
یاد این داستان
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!»کسی که خودشو زده به نفهمی رو نمیشه بیدار کرد