-
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کندقطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظهها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کندبشکند در هم طلسم کهنه این باغ را
شاخههای خشک و بی بار دعا را تر کندمثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینهها تا ناکجا را تر کندچترهاتان را ببندید ای به ساحل ماندهها
شاید این باران -که میبارد- شما را تر کند -
ناودانها شرشر باران بی صبری ست
آسمان بی حوصله، حجمِ هوا ابری ستکفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری ستپشت شیشه میتپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری ستو سرانگشتی به روی شیشههای مات
بار دیگر مینویسد: «خانهام ابری ست»قیصر امینپور
-
-
-
تارهای بی کوک و کمان باد ولنگار
باران را گو بی آهنگ ببار
غبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی قرارباران را گو بی مقصود ببار
لبخند بی صدای صد هزار حباب در فرارباران را گو به ریشخند ببار
چون تارها کشیده و کمان کش باد آزمودهتر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند
باران را اکنون گو بازیگوشانه بباراحمد شاملو
باران ببار ببار و خيابانها را غرق كن بر سر اين چهار راه در انتظار نوحيم باران ببار و تنگ حوصلگی مكن آب اگر از سر نگذشته باشد کشتی نوح نخواهد رسید نوح خواهد آمد و كبوترش را بر ميدانها و ادارههای دفن شده در توفان رها خواهد كرد تا بر نُک بانکها بنشيند و از رستگاری خبر آورد قدری شتاب كن باران ببين دلالهای چوب چگونه بر هر سويی میدوند و عرق میريزند باران ببار و خيابانها را غرق كن و فقط لامپها را نپوشان كه چهره نوح را ببينيم ما از جماعت كشتی فقط ابليس را می شناسيم
-