-
گير كرديم تو يه زندگيه مزخرف و تكراري با يه سري ادم مزخرف تر از اون كه فقط بلدن بگن نكن ، نرو ، نكش ، نبين ، نميشه و هزارتا چيز مسخره ي ديگه ...
گم شديم ميون يه سري ادمايي كه فقط بلدن روي يه خط راست حركت كنن و افكار خودشونو به بقيه بخورونن ...
پدر بزرگ ميگفت :
بچه كه بودم ميگفتن دَرس ! درس ! درس ! درس !
بزرگتر شدم گفتن كنكور دانشگاه بازم درس !
دانشگاه كه تموم شد رفتم سربازي !
از سربازي كه برگشتم رفتم دنبال يه كاري كه اخرم هيچ ربطي به اون درسايي كه تو دانشگاه خوندم نداشت .
هي روز شد شب شد ، روز شد شب شد ، روز شد شب شد ، ديدم شد ٧٠ سالم ...پدر بزرگ پير شده بود ! بدون اينكه بفهمه معني زندگي چيه ...
هميشه اسون ترين راه همينه !
رفتنه يه راهِ مستقيم كه اون افكار بكر و ناياب رو ازمون ميگيره و مارو ميبره توي يه زندگي سرد و كسل كننده كه خودِ واقعيمونو يادمون ميره ...پدر بزرگ مُرد ...!
تهِ همون خط مستقيم ...!
اما من نميخوام مث پدر بزرگ باشم ...
نميخوام گم شم ميون اين همه ادم روي يه خط مستقيم با افكار مرده و از دست رفته ...من فرق دارم ...
ميخوام خودم باشم -
آنجا یک قهوه خانه بود
اما ننشستم به نوشیدن دوتا استکان چای، چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آنجا می نشستیم
و نفری یک استکان چای می خوردیم؟
عجله، همیشه عجله!
کدام گوری می خواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام...
« محمود دولت آبادی، روزگار سپری شده مردم سالخورده»
-
نمیدانم این “چیزی شدن” را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
-
سلام
خوبین بچه ها؟؟؟
دلم براتون تنگ شده بود -
reza.a در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
کسی ۴ اثر فلورانس شین رو خونده؟؟؟
من فایل صوتیش رو شبا گوش میدادم