-
ی دبیر ادبیات داشتیم
همیشه منو ب خانوم صدا میکرد،
چ دبیر محترم و باادبی
دخترشم پزشکی قبول شد
ی درس داشتیم ادبیات ک پسر و دوستش از گلدسته رفتن بالا و مدیر تنبیه کرد اینارو
من ادبیات هیچ وقت نمیخوندم
گفتم میشه بخونم
گفت اره
عاقا من شروع کردم خوندن
لحظه ب لحظه قیافه مدیر و این دوتا پسر رو تصور میکردم و میخندیدم
ی خط میخوندم
کلی میخندیدم
خلاصه نیم ساعت طول کشید درس تموم شد
بهترین خاطره از زنگ ادبیاتم شد -
MaryaM._.sh پس توام بدجور خوشخنده ای
-
MaryaM._.sh منم معمولا وقتی میخوندم دبیر منصرف میشد بقل دستیم کرم میریخت من میزدم زیر خنده :|
-
MaryaM._.sh اره یه موقع هایی رفیقام میگن تموم شد داری به چی میخندی هووووو
-
Virus در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
MaryaM._.sh پس توام بدجور خوشخنده ای
همه ادما اگه کسی دلشونو نشکنه و ناامیدشون نکنه خوش خنده میمونن
-
Virus من دوتا رفیق داشتم خیلی شیطون بودن
ی چیزی از معلم پیدا میکردن ب من میگفتن
من خندم می گرفت
همیشه سرم میداشتم رو صندلی میخندیدم ک معلم متوجه نشه ناراحت شه -
MaryaM._.sh دقیقا
بنده خدا دبیر شیمی میومد از کنارمون رد میشد یکی از بچه ها با خودکار رو شلوارش نقاشی میکرد