-
@Milad91 ناراحت نباشید
-
MaryaM._.sh یه دبیر داشتیم اینقدر جدی بود جلسه اول کلاسش به یه چی خندیدم ضایم کرد نزدیک بود بندازتم بیرون
بعدا البته ازم خوشش اومد رفتم تو فاز جدی و درسخون -
ی خاطره هم بگم
ی روز با اجیم و داداشم رفتیم بیرون
برگشت کلی چیز تو دستم بود با ی جعبه شیرینی
رسیدم ی جای شلوغ کلی آدم
شیرینی از دس من اومد بیفته گفتم داداش ریخت ریخت
خلاصه شیرینی ریخت
حالا هیچ کس نمیخندید جز داداشم و اجیم
ی متر هم ازم فاصله گرفته بودم
هیج کدومم نیومدن کمک
ی پسرهروز بنده خدا کمکم کرد
دلداری داد عیبی نیس
تهش هم برگشت گفت تولدت مبارک
انچنان مظلوم گفتم تولدم نبود
خودم دلم ب حالم سوخت -
-
چقدر خندیدم از خاطره هام
کاش دوباره تکرار شن -
من عاشق جمعه هام
چون تنها روزی هس ک خانوادم کنارهم میبینم:-)