کافــه میـــم♡
-
- باور کنید که آدمی،یک شبه و یهویی و الکی به موفقیت نمیرسد..موفقیت زمان بر است..ابتدا باید قدم اول را برداری تا به جایی که میخواهی برسی
-
- اینکه از یه جایی به بعد تعداد
آدم های زندگیت را کم میکنی نشانه ی
غیر اجتماعی بودنت نیست؛
تو فقط دیگر حال و حوصله ی هر آدمی
با هر طرز فکری را نداری!
🧃
- اینکه از یه جایی به بعد تعداد
-
هیچکس، با هر حدی از فهم و دانایی و همدلی، نمیداند در زندگی دیگران واقعاً چه میگذرد.
کلماتی رد و بدل میکنیم، چیزهایی میبینیم و حس میکنیم، اما هرگز نمیدانیم بر دیگری واقعاً چه گذشته، چه میگذرد.
بسیاری اوقات نمیدانیم بر خودمان هم چه میگذرد!
به همین سادگی، به همین پیچیدگی... -
نگذار حسرتش به دلت بماند! نگذار زمان بگذرد و سالها بعد به آینه نگاه کنی و یک چهرهی شکسته و فرتوت را ببینی که به هیچکدام از آرزوهاش نرسیده!
نگذار زمان، برخلاف میل و آرزوهای تو بگذرد و روزی به تمام آنچه بر تو گذشته نگاه کنی و ببینی که هیچ بخشی از جهانت را دوست نداری، نه دستاوردها و نه آدمها...
برای آرزوهات بجنگ... شکست بخور، خسته شو، تنها بمان؛ ولی بجنگ...
اگر الآن نجنگی، سالها بعد، با زمین و زمان سرِ ناسازگاری و جنگ خواهیداشت، برای تمام کارهای نکرده و عشقهای نداشته و مسیرهای نرفته...
بجنگ و تلاش کن و برس تا وقتی به خودت آمدی و دیر بود، حسرتش را نخوری...#نرگس_صرافیان_طوفان
-
-
دوست عجب امنيت خوبیست
ميتوانی با او خودِ خودت باشی!ميتوانی دردهايت را
هر چند ناچيز
هر چند گران
بیخجالت با او در ميان بگذاری!
از حماقتهايت بگویی...دوست انتخاب آزاد توست، اختيار توست!
نامش را در شناسنامهات نمینويسند،
نامت را در شناسنامهاش نمینويسند!
دوست عُرف نيست
عادت نيست
معذوريت نيست
دوست از هر نسبتی مبراست...!دوست سايبان دلچسبیست
تا خستگیات را با او به فراموشی بسپاری... -
-
- زیاد بهش فکر نکن.
- خودت چی؟
- ما هر دومون مثل همیم. اما من زیاد به وضعیتم فکر نمیکنم. تقصیر من که نبوده. نمیتونم وقتم رو با فکر کردن به این که نکنه اشتباهی ازم سر زده، هدر بدم. زندگی کوتاهتر از این حرفهاست.
In the mood for love (2000)
-
-
یادم آید تو به من گفتی :
از این عشق حذز کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
"حذر از عشق؟" ندانم
نتوانم -
حق مادر برتو آنست ڪه بدانے او حمل ڪردہ است تو را نہ ماہ طورے ڪہ هيچ ڪس حاضر نيست اين چنين ديگرے را حمل ڪند
و بہ تو شيرہ جانش را خوراندہ است طوری ڪہ هيچ ڪس ديگر حاضر نيست اينڪار را انجام دهد
و با تمام وجودباجميع اعضا و جوارحش تو را حمايت و مواظبت نمودہ است و اينڪار را از روے شوق و عشق انجام دادہ
و رنج و درد و غم و گرفتارے دوران باردارے را بہ خاطر تو تحمل نمودہ است،
تا وقتے ڪہ خداے متعال تورا از رَحِم بہ عالم خارج انتقال داد.پس اين مادر بود ڪہ حاضر بود گرسنہ بماند و تو سير باشے،
برهنہ بماند و تو لباس داشتہ باشے،
تشنہ بماند و تو سيراب باشے،
در آفتاب بنشيند تا تو در سايہ او آرام استراحت ڪنے،
ناراحتے را تحمل ڪند تا تو در نعمت و آسايش بہ زندگے ادامہ دادہ و رشد نمائے
و در اثر نوازش او بہ خواب راحت و استراحت لذيذ دست يابے.شڪم او خانہ تو
و آغوش او گهوارہ تو
و سينہ او سيراب ڪنندہ تو
و خود او حافظ و نگهدارندہ تو بود؛
سردے و گرمے دنيا را تحمل ميكرد تا تو در آسايش و ناز و نعمت زندگے ڪنے.پس شڪرگزار مادر باش بہ اندازہ اے ڪہ براے تو زحمت كشيدہ است
-
زمانی میرسد که آخرین مسواکتان را می زنید، برای آخرین بار موهایتان را کوتاه میکنید، برای آخرین بار سوار ماشینتان میشوید، برای آخرین بار چمن باغچههایتان را میزنید یا لیلی بازی میکنید.
زمانی خواهد رسید که برای آخرین بار صدای بارش باران را میشنوید، به بالا آمدن ماه نگاه میکنید، بوی ذرت بوداده به مشامتان میخورد، گرمای تن کودکی را که در آغوشتان خوابیده حس میکنید
زمانی میرسد که برای آخرین بار عاشق میشوید. روزی از همین روزها، برای آخرین بار غذا میخورید و اندکی پس از آن آخرین دم زندگیتان را فرو میدهید.
با فکر کردن به سرشت ناپایدار این جهان، ناگزیر
در مییابیم که هربار دست به کاری میزنیم، ممکن است آخرین بارمان باشد.پیبردن به این موضوع، اهمیت و شور و حرارتی به آن کار میدهد که در غیر این صورت هرگز حسش نمی کردیم.
غذایی که برای آخرین بار در این رستوران میخوریم بهترین غذایی خواهد بود که تا به حال در آنجا خوردهایم و در آغوش گرفتن روز خداحافظی، یکی از عمیقترین تجربههای تلخ و شیرین زندگی مان را رقم خواهد زد.
ویلیام اروین
-
عادت کردهایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان میرود که ذهنمان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ میتوان دوش ذهنی گرفت و خوابید.
یک شعر از فروغ، تکهای از بیهقی، صفحهای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جملهای از شکسپیر، خطی از نیما... ولی غافلیم!
شبانهروز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال میتپانیم توی کلهمان؟! بعد هم با همان کلهی بادکرده به رختخواب میرویم و توقع داریم در خواب پدربزرگمان را ببینیم که یک گلابی پوست کنده و با لبخند میگوید: بفرما!
سمفونی مردگان:
عباس معروفی -
"در نزن! رفتهام از خویش، کسی منزل نیست"
-
-با آن همه بحران چگونه زنده ماندید؟!
+رویا میبافتیم...