سلام آلایی های عزیز
تو این تاپیک تصمیم دارم هرکس که علاقه مند هست قرآن رو ختم کنیم به اینصورت که هر روز ۳ صفحه قرآن بخونیم حالا هر کسی که خواست میتونه اون ۳ صفحه رو تو یه تایم بخونه و یا مثلا یه صفحه اول صبح یه صفحه بعد از ظهر و یه صفحه تو شب
اگر آقایونی هستن که علاقه مندن تلاوت کنن اون ۳ صفحه رو تو همون روز که قراره صفحات مربوط رو میخوام بزارم تلاوت کنه و شب یا بعد از ظهر بارگزاری کنه قرار نیست حتما صوتی باشه همینکه بتونین روان و سلیس بخونین کافیه
دوستانی که قرآن خوندن براشون سخته میتونن از اپلیکیشن هایی مثل ایران صدا کمک بگیرن
دانش آموزانی که علاقه مندن این چالش رو شرکت کنن اعلام حضور کنن ولی واقعا به قولی مرد عمل باشن
من نخواستم هر روز یه جز باشه چون ممکنه دانش آموزی کاری یا کلاسی داشته باشه قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود اگر انشالله آماده بودین میتونیم انشالله تا ۶ماه یه دور قرآن رو بخونیم
من سعی میکنم انشالله صبح عکس اون سه صفحه رو بارگزاری کنم و یا اون صفحاتی که قراره قرائت بشه اعلام کنم
khetabehaye-delneshin.jpeg.jpg
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
سلام دوستان
فکر کردم شاید جای یه همچین تاپیکی خالی باشه،اینجا هرکس که به سیدالشهدا ارادت داره میتونه عکس بذاره🤗
بهتره قبل از هرچیزی چندتا نکته رو برای شما دوست عزیز متذکر بشم:
1️⃣اینجا جای بحث و جدل نیست،بحث در مورد اختلافات دینی مذهبیتون رو بذارید برای پیوی هاتون
2️⃣این تاپیک تسلی برای دل های غمگین و شکسته ی خیلی هاست که روی زمین جز اباعبدالله پناه دیگه ای ندارند💔
3️⃣ میوه ی دل بانوی دوعالم همیشه پذیرای میهمانان خودش بوده،مهم نیست که چقدر ازش فاصله داری..همین اینکه الان اینجایی یعنی عشقش رو تو دلت داری
گر در یمنى چو با منى پیش منى ور پیش منى چو بى منى در یمنى
4️⃣از بی احترامی و توهین به عقاید هرشخصی به شدت خودداری کنید که در این صورت به @ادمین گزارش داده میشه
5️⃣اسپم آزاد
و در آخر،ما هرچقدر هم که بد باشیم و نقص و ایراد داشته باشیم اباعبدالله ما رو میپذیرند و اشتباهاتمون رو اصلاح میکنند...پس ناامید نباش⚘
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
با عرض سلام خدمت همه شما بزرگواران
ان شاء الله همیشه زیر سایه پدر و مادرتون سلامت وسربلند باشید.🌹
ای شاه نجف فدای لطف و كرمت🌷
جانم به فدای چارگوش حرمت🌷
بیایید اینجا با مولا امیر المومنین علی علیه
السلام حرف بزنیم بهشون سلام بدیم.
به فرموده پیامبر پدرمان هستند.
پدر خیلی دلسوزه. ❤️
ان شاء الله فرموده هایی از حضرت
و از ویژگی ها و صفاتی از ایشان رو اینجا می تونیم قرار دهیم. 🌷
Screenshot_۲۰۲۴۰۵۰۵_۱۳۲۲۴۰.jpg
اي كه گفتي فمَن يَمُت يَرَني جان فداي كلام دلجويت❤️
كاش روزي هزار مرتبه من مُردمي تا ببينمي رويت❤️
Screenshot_۲۰۲۴۰۵۰۵_۱۳۴۰۵۶.jpg
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا @ریاضیا @بچه-های-تجربی-کنکور-1403
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
سلام دوستان عزیز الایی
امیدوارم حالتون عالی باشه
نماز روزه هاتونم قبول باشه💚
این تاپیک رو زدم تا هرشب قبل خواب بیایم اینجا درحد ۲ دقیقه فوقش ۵ دقیقه وقت بذاریم و بخاطر اتفاقای اونروز شکرگزاری کنیم
برای هرچیزی ممکنه تو یه روز براتون هیچ اتفاق مثبتی از دید خودتون نیوفتاده باشه براتون ولی همیشه چیزایی هست که واسش شکرگزار باشیم...
شکرگزاری توی تمام ادیان مطرح شده برای وسیله ای جهت رسیدن به سعادت و آرامش 🌱
اگر دوست ندارین واضح اتفاقات رو بنویسین اینجا میتونین کد بذارین برای خودتون
مثلا یک اتفاقی رو با کد ۴ مشخص میکنید
یا هرکدی که تو ذهن خودتونه
و شب میگین خدایا بخاطر کد ۴ ازت ممنونم😂
مهم شکرگزاریه
اینکه گفتم اینجا بگیمم برای اینه که یادمون بمونه
امیدوارم موفق و سلامت باشین💚🌱
@دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 @بچه-های-همخوانی @تجربیا @انسانیا @ریاضیا
دوستاتون رو منشن کنید
خب سلام به همگی
همونطور که میدونید همون قدر که یه موزیک خوب میتونه آرامش بخش باشه که مضمون اون بتونه روح ما رو تسکین بده و چه مضمونی بهتر از توسل به اعمه و معصومین اما متاسفانه تو انجمن جا واسه یه همچین تاپیکی خالی بود و گفتم شاید بتونم با زدن یه همچین تاپیکی فرهنگی ایرانی اسلامی همراه با توسل به اعمه رو توی این فضای درسی رونق بدیم تا شاید کنی بتونیم به این فضا رنگ و بوی معنویت بیشتری ببخشیم
با تشکر از همه ی دوستان الایی من🙏🙏🌷🌷
سلام دیدم خیلی تایپک هست درمورد شهدا وامام زمان و.... اما درمورد دلیل تمام اینا تایپکی نیست(بود اما قفل شده بود یاام اونطوری که مد نظر من بود، نبود)
اگه کلیپی به دلتون نشسته ، اگه متنی دوست داشتید که زندگیتون ، قلبتون باهاش آروم گرفته عکسی دیدید که آرومتون کرده و دوستش داشتید به اشتراک بگذارید تا ماهم استفاده کنیم 🌹
@دانش-آموزان-آلاء
Yegane Dehqan💞
@N-n-good 🌷
زهرا بنده خدا 🌺
مهشید حسن زاده 0 🌼
مریم آیدی توام برام نیومد خودت بیا😑 💓
بِسمِ رَبِّالشُهَداءِوَالصِدّیقین
سلام به سرور و سالار همه شهدا امام حسین علیهالسلام و یاران باوفاشون و سلام به سردار پرافتخار امت اسلام حاج قاسم عزیز...
سلام ✋🏻😃
راستش حس کردم جای شهدا تو زندگیامون داره کم رنگ میشه بارا همین😉این تاپیک زدم به یادشون باشیم🌷و سععییی کنیم خودمون بهشون نزدیک کنیم و حتی یه ذره هم که شده از معرفت و ایمانشون درس بگیریم🌹
انشاءالله اون دنیا جلوشون سرافکنده نباشیم😢
اینجا میتونید عکس و متن و خاطره و خلاصه هرچیزی راجعبه شهدا بزارید و از رفقای شهیدتون و کمکهایی که تو زندگی بهتون کردن بگید🙂
سلام بر آنهایی که
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند💐
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند😢
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم😔
🌷شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم🌷
عکس-نوشته-شهدا-برای-پروفایل-10.jpg
img_20200213_203012_806.jpg
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
با سلام خدمت دوستان آلایی ✋. 🌹🌹🌹
این تاپیک رو ایجاد کردم تا دوستان هر مطلب زیبایی در رابطه با حاج قاسم دارند به مناسبت سالگرد شهادت ایشون در اینجا قرار بدن.
دوستان لطفاً توجه داشته باشند اینجا فضایی برای چت دو طرفه نیست و باید به قوانین آلا احترام گذاشت.
از همین حالا تصاویر ، متن های زیبا و ... درباره سردار پرافتخار رو در اینجا قرار بدید.
با تشکر
سلام
وقت همگی بخیر🌹
ان شاء الله زیر سایه لطف و رحمت خداوند و کتاب نورانی قرآن کریم و درسلامت باشید🌷
عذر میخوام که وقتتون رو می گیرم
خواهش میکنم مطالب که درادامه هست برسی کنید 🙏🏻
اگر که خداوند توفیق بدهد قرار است اینجا هر روز تفسیر 1 ایه از ایات قرآن رو گوش بدیم
و بهتر بگم هم گوش بدیم و هم ببینم
که به این صورت است که جلسات تفسیر حجت الاسلام قرائتی رو دنبال می کنیم.
که به صورت تصویری است در اپارات.
که لینکش قرار میگرد و مدت زمان ان به همراه ایه و معنی ان ایه ای که قرار هست اون روز تفسیرش رو دنبال کنیم.🌸
در مقدمه تفسیر المیزان آمده است:
روایت هایی از پیامبر(ص) و ائمّه اهل بیت(ع) در این خصوص، وارد شده است، مانند این فرمایش آنان که: «قرآن، ظاهری دارد و باطنی، و باطن آن هم باطنی دارد، تا هفت باطن» یا «تا هفتاد باطن».🌸
🌷وقال النبی(ص): «إنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وبَطناً، ولِبَطنِهِ بَطنٌ إلی سَبعَةِ أبطُنٍ» و ورد «سَبعینَ» و «سَبعَ مِائَةٍ» و «سَبعینَ ألفٍ» و غَیرُ ذلک.[۶]
پیامبر(ص) فرمود: «قرآن ظاهر و باطنی دارد، و باطن آن هم باطنی دارد، تا هفت باطن». و «هفتاد باطن» و «هفتصد باطن» و «هفتاد هزار باطن» و جز اینها روایت شده است.
(جامع الأسرار ومنبع الأنوار، ص ۵۳۰.)
🌹
امام على عليه السلام :
إنَّ أحسَنَ القَصصِ و أبلَغَ المَوعِظَةِ و أنفَعَ التَّذكُّرِ كتابُ اللّه ِ جلَّ و عَزَّ .
بهترين داستان و رساترين اندرز و سودمندترين پند، كتاب خداوند عزّ و جلّ است.🌷
( الكافي : ۸/۱۷۵/۱۹۴)
🌷
اميرمومنان علي(ع) مي فرمايد:
«و هذا القرآن انما هو خط مسطور بين الدفتين، لاينطق بلسان و لابدمن ترجمان و انما ينطق عنه الرجال...»
🌸اين قرآن نوشته ها و سطرهايي است كه بين دو جلد قرار دارد. با زبان سخن نمي گويد بلكه بايد افرادي نوشته ها و آياتش را معنا كنند.🌷
سپس براي تفسير و ترجمان قرآن مي فرمايد:
«فنحن احق الناس به.» (5)
ما براي تفسير و ترجمه قرآن سزاوارترين مردم هستيم.🌹
«قال علي (ع): انا القرآن الناطق.» (6)
حضرت علي(ع) فرمود: من قرآن ناطق هستم.🌹
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @فارغ-التحصیلان-آلاء
@تجربیا @ریاضیا @رتبه-های-انجمن-آلاء
هرکس امکانش رو دارد همراهی کند که هر روز تفسیر 1 ایه رو و جلسه تفسیرش رو ببینم
🙏🏻
درپناه حق 🌷
سلام رفقای گل
چطورین؟ حالتون خوبه؟
روبراهین؟
خب میخام یه پیشنهادی بدم
امروز تا محرم 40 روز مونده
هر کی موافقه و دوست داره وارد چله شه و به مدت چهل روز زیارت عاشورا بخونیم.
صوتشم گوش بدین کافیه
Your browser does not support the audio element.
nody-دانلود-زیارت-عاشورا-صوتی-فرهمند-1629226946.jpg
خب هر کی پایس یاعلی
و اینکه خواهشا هر روز که خوندید یه تیک اینجا بزنید که خوندید
@دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء تجربی @انسانیا ریاضی فیزیک @ریاضیا @دهم @یازدهم @دوازدهم @راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان @راه-ابریشم-پرو-ادبیات @راه-ابریشم-پرو-دینی @راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی @راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی @راه-ابریشم-پرو-زبان @راه-ابریشم-پرو-زیست @راه-ابریشم-پرو-شیمی
سلام
تولد داریم چ تولدی! 🙂
سه روز مونده تا شروع هفته وحدت ! این تاپیک برای جشن تولد خاتم انبیا پیامبر مهربانی ها حضرت محمد (صلی علیه آله) ایجاد شد ... 🙂
از تمامی دوستان آلایی دعوت میکنم تا اینجا بتونن گوشه ای از شادی خودشون رو ابراز کنند و با متون،اشعار،عکس نوشته !و... بامن همکاری کنند تا ی جشن تولد هرچند کوچیک اما بزرگ برای سید انبیا بگیریم 🙂
🎂 🎂 🎂 🎂 💓 ♥ 💝 ❤ 💖 💕
Happy Birthday
Joyeux anniversaire
Ad günün mübarək
Alles Gute zum Geburtstag
تولدت مبارک ....
عيد ميلاد سعيد
יום הולדת שמח
@بچه-های-کنکور-تجربی-1400
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@تجربیا
@انسانیا
M.an
sohrab
romisa
@ریاضیا
@R-Nil-par
🌸 سلام خدمته همهی دوستان عزیز
این تاپیک زده شده برای مطالبی که همهمون میدونیمش و نیاز به تلنگر داریم.
هر جمعه سعی میکنم؛ متن کوتاهی رو قرار بدم و از دوستای عزیزم خواهش میکنم فقط دقایق کوتاهی رو به خوندش اختصاص بدن.
مطالبی که پتانسیل رسیدن به یه عشق🌹 قشنگ رو برای همهمون به ارمغان میاره.
من حاضرم همه جوره تضمین کنم که این مطالب آتش زیر خاکستر وجدانمون رو بیدار میکنه و شاید فرجی شد و ماهم شدیم جز یاران آقا(البته که همهی شما بزرگواران از بهتریناید برای آقا و من خودم رو میگم).
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دوازدهم
@یازدهم
@دهم
@تجربیا
@انسانیا
@ریاضیا
@ادمین
@همیار
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل
@گرامریست-های-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء
@المپیادیا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم
@بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم
سلام دوستان عزیزم
به مناسبت بزرگترین عید مسلمانان از همتون میخوام بیاید و حتی شده یک مرتبه صلوات خاصهی امام علی(ع) رو بخونیم و ثوابش رو هدیه کنیم یه ظهور فرزندشون.
این صلوات به گفتهی خود امام علی(ع) ثوابی همپایه نماز داره.
هر عزیزی که خوندش به هر تعدادی اعلام کنه تا در آخرش جمعش بزنیم.
ممنون از حضورتون🌸 🌸 🌸
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ أَخِي نَبِيِّكَ وَ وَلِيِّهِ وَ صَفِيِّهِ وَ وَزِيرِهِ، وَ مُسْتَوْدَعِ عِلْمِهِ، وَ مَوْضِعِ سِرِّهِ، وَ بابِ حِكْمَتِهِ، وَ النَّاطِقِ بِحُجَّتِهِ، وَ الدَّاعِي إِلَىٰ شَرِيعَتِهِ، وَ خَلِيفَتِهِ فِي أُمَّتِهِ، وَ مُفَرِّجِ الْكَُرَْبِ عَنْ وَجْهِهِ، قاصِمِ الْكَفَرَةِ، وَ مُرْغِمِ الْفَجَرَةِ، الَّذِي جَعَلْتَهُ مِنْ نَبِيِّكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَىٰ. اللّٰهُمَّ وَ الِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ الْعَنْ مَنْ نَصَبَ لَهُ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِياءِ أَنْبِيائِكَ يَا رَبَّ الْعالَمِينَ.
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دوازدهم
@یازدهم
@دهم
@تجربیا
@انسانیا
@ریاضیا
@ادمین
@همیار
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل
@گرامریست-های-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء
@المپیادیا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم
@بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم
@بچه-های-کنکور-تجربی-1400
@بچه-های-کنکور-ریاضی-1400
درود دوستان... 😊
بعد از گذشت حدود ده سال افتخار زیارت حرم امام رضای عزیزم نصیبم شده ...
خیلی شوق دیدنش رو دارم ... با اینکه بچه بودم و رفتم اما خاطراتش هنوز که هنوزه یادمه و فراموشم نمیشه ...
از شکلات گرفتن از خادمای امام رضا گرفته تا یروز گم شدن توی حرم 😂💔
از سرو کله مردم میرفتم تا به زری برسم 🙂
خودمو سفت میچسبوندم و میگفتم امام رضا جونم منم اسمم رضاست من مثل بچتم به حرفام خوب گوش بده :))
خوشحالم که هنوزم منو دوست داره و به حرفم گوش میده 🥺❤️
https://forum.alaatv.com/post/3074170
خب عزیزان اگه با امام رضاتون حرفی درد و دلی چیزی دارید میتونید یه متن بنویسید و من اونجا متنتون رو بلند جلوی حرم میخونم و اگه بتونم صدامو ضبط میکنم و براتون قرار میدم 😊 اگه هم دوست داشتید خودتون اینکارو کنید من اونجا وویستون رو پخش میکنم ... لطفا مخاطب تون آقا امام رضا باشه ❤️✨
@تجربیا
جهاد مغنیه
-
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.اخلاقشان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند
و آوازهای آنچنانی بود که...از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد..سپردم به خودشان و شروع کردم.گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!خندیدند و گفتند: حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟گفتم: آره!!گفتند: حالا چه شرطی؟گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟گفتم: هرچه شما بگویید.گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...در طول مسیر هم از جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است…از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!به طلائیه که رسیدیم،
همهشان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک وچند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند …
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...پرسیدم: به کجا رسیدید؟
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعه#الزهرای قم رفتهاند …آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..
-
•••
•|یہموضوعےهستڪہاینچندوقتہ
•|فضاۍمجازۍبہصورتفجیحےدرگیرکرده!
•|اینمتنراجبهمونہخواهشمیڪنمتا
•|آخربخونیدخیـــلےمیتونہکمکمونڪنه...
•••
•|یہمدتےهستڪہخانومهاتوفضاۍمجازۍ
•|پروفایلهایےمیزارنوَاسمشممیزارنمذهبے!•|اولشعڪسهاۍدختراۍچادریازپشتِ
•|سربودڪهیاباگلعکسگرفتہبودنیایہ
•|جوردیگه...!
•|یہمدتڪهگذشتعکسهاییاضافہشدن
•|ڪهدخترخانومهایادوربینروگرفتہبودن
•|جلوصورتشون!یانیمرُخ!یایہجوردیگہکه
•|بہهرشکلےڪهشدهیہقسمتازصورتشون
•|یاظرافتشونروبہحراجمیزارن...!•|بازهمیہمدتگذشت...ڪلاچـآدر
•|ڪنارگذاشتہشد...!
•|وعکسهایےمنتشرشدنبہاسم[عڪسهاۍمحجبہ]
•|ڪهدیگهبهصورتڪاملظرافتها
•|ودخترونگےهاروجلوچشمهـرکسے
•|کهشمافکرکنےقرارمیدن...•|بـازهممذهبےهایےڪهگولاینترفند
•|روخوردنازاینعڪسامنتشرکردن
•|بدوناینڪهبدونندارنازدشمناناسلام
•|حمایتمیکنن...!
•|دشمنهمدیدکهنقشہهمونجورۍ
•|ڪهبایددارهپیشمیرهعکساۍبعدےرو
•|روکـرد•|تواینعڪساها
•|دخترخانومهایالباسشونڪوتاهه!
•|یاروسرۍشونرفتہعقب!
•|یاکاملاچھرشونمشخصہ!
•|یالباسشونتنگہ!
•|یامفسدههایدیگہ...!
•••
•|الاناحتمالاخیلےهافکرمیکننڪهمورد
•|اولچہایرادۍداره...
•|اینحدیثروبخونید...⇩•|امیرالمؤمنینعلیہالسلاممےفرماید:
•|روزۍرسولخدا،ازما پرسید...
•|« بهترینڪاربراےزنانچیست؟»
•|فاطمہعلیہالسلامپاسخ داد:
•|« بهترینکاربراۍزنانایناستڪہ
•|مردانرانبینندومـرداننیزآنھارانبینند...»•|اینهمیہحدیثازبانوۍدوعالمحضرت
•|فاطمہسلاماللهعلیہ...
•|اگراینروهمقبلنداریدومیگیدڪِذبہ!
•|آیہِ؛سےوسےویڪسورهمبارڪِنور
•|روخودتونباچشمهایخودتونبخونید
•|تامتوجہایناشتباھبزرگبشید...!
•••
•|پس...منوشمایےکهاسمخودمونرو
•|گذاشتیممذهبےبایدجلوۍایناتفاق
•|روبگیریم
•|اینڪهمےبینیدبعضیکانالهایبزرگ
•|مذهبیایناشتباهرومیکننبهشون
•|اطلاعبدید
•|خوبمالکهایکانالایپرمخاطبهم
•|اشتباهمیکنن...انسانممکنالخطاست
•|شماکہنبایددنبالشوناینراهاشتباهروبرید!
•|آخہکانالتپرمخاطبوجذابومتنوعباشہ
•|بهچهقیمتے...؟!
•|عقبافتادنظھور
•|شادیقاتلهایحاجقاسم
•|پیروزیِدشمنایاسلام...؟!
••••|خواهشمیکنماینموضوعرونادیدهنگیرید
•|شایدیکےازدوستایشماهمدرگیرایناشتباه
•|شدهباشنوخودشوناینجورعڪاسهایے
•|بندازنونشربدن...!
•|بھشونبگید...
•|همونقدریکهفضایحقیقےمهمہفضای
•|مجازیهممهمهمخصوصاًالانڪهتموم
•|دنیاشبوروزشونتوعالممجازین!
•••
•|لطفـٰااینمتنروانتشاربدید...
•|چہفروارد...چہکپے
•|شمافڪرشروبکنیدشایدیڪنفربااینکارشما
•|دستازایناشتباهبزرگبرداره
•|ثوابشروشمامیبریددیگہ...مگهنہ...؟!
•|خواهشمیکنمڪمکارینکنید...
•|هرچےهمباشہمیاَرزهبهلبخندمهدیفاطمه.. -
️ شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت
آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم. می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند.
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد. یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است. مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش. خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد. نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستندخواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.خدایا همه ما را با شهدائمان و سیدالشهدا(علیه السلام) محشور بفرما.
-
هیچوقت نخواست
تو چشم باشه!
در مأموریت هاۍ
مختلف بارها با
حالت دلخوری به
عڪاس و فیلمبردار
گفته بود مگه من
کے هستم؟! چرا
اینقدر دنبال من
راه افتادی....
برو از بقیه بگیر
️ سردار شهید قاسم سلیمانی -
خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین
در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن
خواهر من این لباس تنگ چیست پوشش چسبان رنگارنگ چیست
پوشش زهرا و زینب بهترین بر تو ای محبوبه خواهر آفرین
پیش نامحرم تو طنازی مکن با اصول شرع لجبازی مکن
یادت آید از پیام کربلا گاه گاهی شرمت آید از خدا
در جوارش خویش را مهمان نما با خدا باش و بده دل را صفا
یاد کن از آتش روز معاد طره گیسو را مده بر دست باد
زلف را از روسری بیرون مریز با حجاب خویش از پستی گریز
در امور خویش سرگردان مشو نو عروس چشم نا محرم مشو
خواهر من قلب مهدی خسته است از گناه ماست کو رو بسته است
خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی
-
-
دشمن هر روز از یه رنگ میترسه! ^•^
یه روز از لباس سبز سپاه...
یه روز از لباس خاڪے بسیج...
یه روز از سرخے خون شهدا...
یه روز از جوهر آبے رأے دادن.. .
ولی..
هر روز از سیاهے چادر تو میترسه بانو...
پس اسلحهات رو زمین نگذار...
-
-
-
෴⚘ ෴
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت!
روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود!یادم هست یک بار گفت:
امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم !علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی
-
راوی← علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشتهربار با تمام قدرت سرش را فشار میداد، انگار میخواست منفجر شودمیگفت:«تو نمیدانی چطور درد میکند، حالم به هم میخورد»او شیمیایی شده و کلیههایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشتعارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل میکرددر این گونه مواقع میگفت:«فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار میکوبید و فشار میداد تا زمانیکه بدنش خشک میشدحتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشهها را شکست ۸ سال دفاع مقدس دیگر رمقی برای علی نگذاشته بوددر جای جای پیکرش ردپای جنگ بوداما او باز هم مقاومت کردهمرزم← پای مصنوعیاش شکسته بود با خنده کمی لیلی رفت و گفت:«این پا روی مین رفتن داره»️ ۲۲ بهمن ماه از راه رسید کارمان تفحص شهدا بودعلی به میدان مین رفت، و حدود ۶۳ مین را پیدا کردبه آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود ۷ متر از علی دور شدم،ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچیدبه طرف علی دویدم، او با پیکری خونین روی زمین افتاده بودباورم نمیشد او به آرزویش رسید️
شهید علی محمودوند
تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۷۹
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
شادی روحش صلوات -
داستان یکی از مشهورترین تصاویر سالهای جنگ
تصویر شهدای گرانقدر علی شاهآبادی (راست) و عباس حصیبی (چپ) که در دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه و سومین روز عملیات کربلای ۵ در خون خود غلطیدند.
علی شاهآبادی تکتیرانداز گردان بود، شب ۲۱ دیماه ۶۵ قبل از عزیمت گردان از اردوگاه کرخه به سمت شلمچه زمانی که داشتیم تو چادر ادوات آماده میشدیم با پارچه کهنهای ساعت شبنما دارش را استتار میکردیم تا دیده نشود, علی بچه سه راه آذری بود و برادرش امیر تازه شهید شده بود، یادم هست علی برای آوردن دوربین کشوئی ۱۱۰ اش تردید داشت که من گفتم بیار، صبح عملیات باهاش عکس میگیریم, بعد با همون پارچه کهنهها یک روکش برای دوربینش دوختیم و داخل یک جیب خشاب اضافی سیمونوف روی فانوسقهاش گذاشتیم و راه افتادیم.
نیمهشب به پشت جادهی شلمچه - بصره رسیده بودیم, پشت خاکریز شب را گذراندیم، قرار بود آنجا بمانیم تا نیروهای دیگر بما برسند و صبح بریم جلو، صبح که شد گفتند محاصره شدهایم, بعد هم گلولهی تانک بود و دوشکا و تکتیراندازها که ما ۳۰۰ - ۴۰۰ نفر را وسط دشت دوره کرده بودند، باران گلوله بود که میخورد توی گونیهای سنگر، گودالهایی که توی آنها پناه گرفته بودیم به همهچیز شبیه بود الا سنگر! پشت خاکریز حکومت نظامی اعلام شد, جنب میخوردی با سیمینوف دوربین دار مغزت میریخت بیرون و جنازهات میماند روی دست بقیه بچهها.
خلاصه قسمت نشد که با آن دوربین عکس دست جمعی بگیریم, من همان شب مجروح شدم و علی را دیگه ندیدم, صبح عملیات یکی از بچهها که از خط برمیگشت گفت پیکر علی و عباس را دیده بود, عباس چمباتمه زده بود توی گودال سنگر و علی افتاده بود روش, تیر تکتیرانداز عراقی خورده بود توی سر علی از اونطرف سر دراومده بود خورده بود به سر عباس، عباس هنوز زنده بود و با خس خس نفسهای کوتاهکوتاه میکشید, بچهها سرش را پانسمان کردند ولی چند لحظه بعد توی آغوش اونها تمام کرد، آنجا تا ظهر مقاومت کردیم و بعد عراقیها ریختند سرمان و ما مجبور شدیم بیایم عقب. در آن صبح تا ظهر از گروهان ۱۱۰ نفره ما فقط ۲۹ نفر باقی ماندند. با همان دوربین یکی از بچهها در آخرین لحظات عقب نشینی زیر حجم سنگین آتش توپخانه و پاتک گردانهای زرهی عراق، از پیکر علی و عباس ۴ عکس گرفته بود و با خودش به پادگان دوکوهه آورد, این عکس تنها دلخوشی مادر علی بود تا اینکه بقایای پیکرش پس از دوازده سال در ۱۳۷۷ در جریان تفحص شهدا کشف شد و به دست مادر چشم انتظارش رسید. -
#تلنگر
عشق یعنے:️
خدا با اینکه این ️
همه گناه ڪردیم بازم
مثلہ همیشه،
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد🤍
ڪه همه بهمون میگن
اݪتماس دعا