انشا و قطعه ادبی
-
سلام بچهااااا
انشا دارمم
اینارو میگید
یه قطعه ادبی درباره پاییز
یه قطعه ادبی درباره کروناهرکدوم چهار پنج خط -
سلام بچهااااا
انشا دارمم
اینارو میگید
یه قطعه ادبی درباره پاییز
یه قطعه ادبی درباره کروناهرکدوم چهار پنج خط@n-n-good تاکی وقت داری؟!
من امروز برنامم سنگینه -
@n-n-good تاکی وقت داری؟!
من امروز برنامم سنگینهمهشید غضنفرآبادی در انشا و قطعه ادبی گفته است:
@n-n-good تاکی وقت داری؟!
من امروز برنامم سنگینهیه ربع دیگه
پاییزو نوشتم کرونا مونده -
سلام بچهااااا
انشا دارمم
اینارو میگید
یه قطعه ادبی درباره پاییز
یه قطعه ادبی درباره کروناهرکدوم چهار پنج خط@n-n-good رو به پنجره نشسته بودم منظره حیاط مادربزرگم را مینگریستم چه دلنشین بود رنگ برگ های خزان چشمانم را به برق انداخته بود
شادی خاصی در دلم افتاد،از جایم برخیستم و وارد حیاط شدم باد سوسو میکشیدوصورتم را نوازش میداد چه آرام بخش بود
وقتی در حیاط راه میرفتم حس عجیبی مرا فرا می گرفت خش خش برگ های پاییزی مرا پراز شوروشوق میکرد -
@n-n-good رو به پنجره نشسته بودم منظره حیاط مادربزرگم را مینگریستم چه دلنشین بود رنگ برگ های خزان چشمانم را به برق انداخته بود
شادی خاصی در دلم افتاد،از جایم برخیستم و وارد حیاط شدم باد سوسو میکشیدوصورتم را نوازش میداد چه آرام بخش بود
وقتی در حیاط راه میرفتم حس عجیبی مرا فرا می گرفت خش خش برگ های پاییزی مرا پراز شوروشوق میکردNazila Aali ببخشید الان امتحان دارم مغزم بیشتر از این کار نکرد
-
@n-n-good رو به پنجره نشسته بودم منظره حیاط مادربزرگم را مینگریستم چه دلنشین بود رنگ برگ های خزان چشمانم را به برق انداخته بود
شادی خاصی در دلم افتاد،از جایم برخیستم و وارد حیاط شدم باد سوسو میکشیدوصورتم را نوازش میداد چه آرام بخش بود
وقتی در حیاط راه میرفتم حس عجیبی مرا فرا می گرفت خش خش برگ های پاییزی مرا پراز شوروشوق میکردNazila Aali در انشا و قطعه ادبی گفته است:
@n-n-good رو به پنجره نشسته بودم منظره حیاط مادربزرگم را مینگریستم چه دلنشین بود رنگ برگ های خزان چشمانم را به برق انداخته بود
شادی خاصی در دلم افتاد،از جایم برخیستم و وارد حیاط شدم باد سوسو میکشیدوصورتم را نوازش میداد چه آرام بخش بود
وقتی در حیاط راه میرفتم حس عجیبی مرا فرا می گرفت خش خش برگ های پاییزی مرا پراز شوروشوق میکرددستت درد نکنه عالی
-
Nazila Aali در انشا و قطعه ادبی گفته است:
@n-n-good رو به پنجره نشسته بودم منظره حیاط مادربزرگم را مینگریستم چه دلنشین بود رنگ برگ های خزان چشمانم را به برق انداخته بود
شادی خاصی در دلم افتاد،از جایم برخیستم و وارد حیاط شدم باد سوسو میکشیدوصورتم را نوازش میداد چه آرام بخش بود
وقتی در حیاط راه میرفتم حس عجیبی مرا فرا می گرفت خش خش برگ های پاییزی مرا پراز شوروشوق میکرددستت درد نکنه عالی
-
مهشید غضنفرآبادی در انشا و قطعه ادبی گفته است:
@n-n-good تاکی وقت داری؟!
من امروز برنامم سنگینهیه ربع دیگه
پاییزو نوشتم کرونا مونده@n-n-good همچون مهمان ناخوانده ای آمدی و مهمان خانه هایمان شدی!
درجان عزیزانمان رخنه کردی و آنها را نابود ساختی !!
اما تو بدان ک ما مرد روزهای سختیم ...
ما تنها باایمان جلوی جهان ایستادگی کردیم
تو ک حتی اگر میلیون هم باشی از شپش کوچیکتر هستی
پس تورا نیز ای کرونا ما شکست خواهیم داد...
ما مردم ایران بارها و بارها ثابت کردیم ک هیچ نشدنی برای ما وجود ندارد...
برای ما همه چیز ممکن هست!! زیرا تواناییم ... -
@n-n-good همچون مهمان ناخوانده ای آمدی و مهمان خانه هایمان شدی!
درجان عزیزانمان رخنه کردی و آنها را نابود ساختی !!
اما تو بدان ک ما مرد روزهای سختیم ...
ما تنها باایمان جلوی جهان ایستادگی کردیم
تو ک حتی اگر میلیون هم باشی از شپش کوچیکتر هستی
پس تورا نیز ای کرونا ما شکست خواهیم داد...
ما مردم ایران بارها و بارها ثابت کردیم ک هیچ نشدنی برای ما وجود ندارد...
برای ما همه چیز ممکن هست!! زیرا تواناییم ...مهشید غضنفرآبادی در انشا و قطعه ادبی گفته است:
@n-n-good همچون مهمان ناخوانده ای آمدی و مهمان خانه هایمان شدی!
درجان عزیزانمان رخنه کردی و آنها را نابود ساختی !!
اما تو بدان ک ما مرد روزهای سختیم ...
ما تنها باایمان جلوی جهان ایستادگی کردیم
تو ک حتی اگر میلیون هم باشی از شپش کوچیکتر هستی
پس تورا نیز ای کرونا ما شکست خواهیم داد...
ما مردم ایران بارها و بارها ثابت کردیم ک هیچ نشدنی برای ما وجود ندارد...
برای ما همه چیز ممکن هست!! زیرا تواناییم ...این حرف زدن با کروناست
-
من میدانم که روزی می روی!
تو ماندنی نیستی نه!
آمده ای ک بمانی اما... ما نمی گذاریم ک رویاهایت رنگ حقیقت بگیرند !
هرآمدنی یک رفتنی دارد
اینبار آمدی و با شاه کلید خود درهای خانه های مارا گشودی اما ماقفل هایی میسازیم ک تو دیگر نتوانی باهزاران شاه کلید در های خانه هایمان را باز کنی ...
تورا بیرون خواهیم کرد!
بازور آری با زور!
قدرت افکار و قلم ها و دست های ما بیش از حد تصور تو و ارباب هایت است
فکر میکنیم ،مینویسیم و میسازیم راهی برای نابودیت ...
پس چمدانت را ببند که پایان سفر درد سر ساز تو نزدیک است. -
من میدانم که روزی می روی!
تو ماندنی نیستی نه!
آمده ای ک بمانی اما... ما نمی گذاریم ک رویاهایت رنگ حقیقت بگیرند !
هرآمدنی یک رفتنی دارد
اینبار آمدی و با شاه کلید خود درهای خانه های مارا گشودی اما ماقفل هایی میسازیم ک تو دیگر نتوانی باهزاران شاه کلید در های خانه هایمان را باز کنی ...
تورا بیرون خواهیم کرد!
بازور آری با زور!
قدرت افکار و قلم ها و دست های ما بیش از حد تصور تو و ارباب هایت است
فکر میکنیم ،مینویسیم و میسازیم راهی برای نابودیت ...
پس چمدانت را ببند که پایان سفر درد سر ساز تو نزدیک است.مهشید غضنفرآبادی در انشا و قطعه ادبی گفته است:
من میدانم که روزی می روی!
تو ماندنی نیستی نه!
آمده ای ک بمانی اما... ما نمی گذاریم ک رویاهایت رنگ حقیقت بگیرند !
هرآمدنی یک رفتنی دارد
اینبار آمدی و با شاه کلید خود درهای خانه های مارا گشودی اما ماقفل هایی میسازیم ک تو دیگر نتوانی باهزاران شاه کلید در های خانه هایمان را باز کنی ...
تورا بیرون خواهیم کرد!
بازور آری با زور!
قدرت افکار و قلم ها و دست های ما بیش از حد تصور تو و ارباب هایت است
فکر میکنیم ،مینویسیم و میسازیم راهی برای نابودیت ...
پس چمدانت را ببند که پایان سفر درد سر ساز تو نزدیک است.مرسی عزیزم