♡شهدا♡
-
حاجی من دیگه دارم نمیتونم....
-
تو صاف بودی؛ ساده جنگیدی…
اما جوابِ آیینه ها؛ سنگه!
از وقتی رفتی خوب فهمیدیم؛ سنگر عوض میشه ولی جنگه
روی سرِ دنیا؛ آتیش، سنگینه…
تخریبچی برگرد؛ اینجا پر از مینه! تخریب چی برگرد، تا معبرا وا شه
اول برو میدون؛ تا راه پیدا شه… -
کوچه به کوچه؛ اسمِ تو زنده است
معبر به معبر، راهِ تو بازه… -
بعد از تو می سوزیم و می سازیم؛ دنیا ولی با ما نمیسازه...
برگرد و روشن کن؛ چشمای لشکر رو…
وقتی که میچینی؛ اون سیمِ آخر رو
باید شبِ حمله؛ فردا رو باور کرد
خطو نگه داشتی
تخریب چی برگرد( : -
خدایا شکرت...
-
مرد دکتر ناصر تابش بوده..
-
یه جا خونده بودم ندشته بود
عکس شهدا را میبینیم
عکس شهدا عمل میکنیم -
رحمت خدا بر این بانوی صبور و با ایمان؛
و بر آن جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنج های توان فرسای همسر محبوبش
نتوانست او را از ادامهی جهاد دشوارش باز دارد...
جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود...
#دختر شینا -
بخشی از وصیت نامه شهید بابک نوری هریس
به تو حسادت میکنند، تو مکن.
تو را تکذیب میکنند، آرام باش.
تو را میستایند، فریب مخور.
تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن.
مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود.
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم)
شادی روحشون صلواتزهرا بنده خدا در ♡شهدا♡ گفته است:
ولی ما فقط این شهید رو با زیباییشون شناختیم...
نگاهمونم همون قدر سطحی مونده...
خیلی بزرگ تر از این حرفان...
هیچی ازشون نمیدونیم...
هیچی...
#بیست و هفت روز و یک لبخند -
شاید جهاد برای یه عده رفتن توی اون جمع باشه و خدمت به آدمایی که دنبال عزیزترینن...
برای یه عده کمک به انتخاب آدما واسه رفتن...
برای یه عده تدریس
رفع درد جسمی
آروم کردن بچه ها
کمک به کشف استعدادها
آوردن لبخند رو لب بچه ها
و هزار و یک کار دیگه...
ولی انگار این جهاد برای ما جامونده ها اینجوری رقم خورده که بمونیم و غم ،دلامونو بگیره...
شاید حقمونه...
شاید هدفمون از رفتن خدا نیست و دلمونه( :
خودمو میگم...
ولی این روزا که بچه ها یا مشهد رفتن
یا به طرق دیگه با طرح همراه شدن
همدیگه رو دیدن و بعد چندماه که انگار چندسال گذشته همدیگه رو بغل کردن..
ما جامونده ها فقط حسرت برامون مونده...
حسرت قشنگ ترین روزایی که توی عمرمون رقم خورد...#آمیزهای از علم و ایمان،عاطفه و تفکر...
-
وقتی کار فرهنگی را شروع میکنیم
با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم...#شهیدمصطفیصدرزاده
-
وقتی کار فرهنگی را شروع میکنیم
با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم...#شهیدمصطفیصدرزاده
سخته...
خیلی سخت...
وقتی میبینی قبول مسئولیت و تو چشم بودنه
از اون برا خدا بودنت کم میکنه....
از چیزی که خودتو کشتی برای به دست آوردنش... آبروتو گذاشتی وسط...
و حالا ممکنه چیزای دیگه چشمتو بگیره...
چشم و قلبی که هنوز خیلی چیزا رو یاد نگرفته...
مجبوری به عنوان عضو عادی فعالیتتو داشته باشی
و سعی کنی تا جایی که میتونی باشی...
نمیدونم چی شد که یهو امشب اون حس مسخره اومد سراغم...
جلسهای که همهی بچه ها دبیر و مسئول بودن و من تنها عضو عادی...
همون اولش یه کم حس خفن بودن بهم دست داد...نمیدونم چرا و چی شد...
ولی موندم و جمعبندیا رو انجام دادیم و قرار شد فردا نتایج رو به مسئول جدیدمون که از قضا خیلی ادم خوب و دوست داشتنیه اعلام کنن...
زهرا گفت کی اون تایم بیکاره که باهام بیاد؟
(دوست داشت خودش بره ولی گفت شاید بقیه هم دوست داشته باشن بیان، یه تعارف کرد..)
من بیکارم اون تایم ولی یه لحظه حس کردم نباید برم...
چون نتایج که گرفته شده بود!
چرا باید میرفتم؟!
فقط اینکه بهش بگم منم هستم؟...
خیلی سخت بود پا رو دلم گذاشتنه ...
سخت تر اینکه من عاشق آدمایی با اون شخصیت هستم...
به شدت مسئولیت پذیر و همراه...
و مودب و پیگیرِ انجام وظیفهاش...
خیلی حس و انرژی خوبی بهم میدن...
اون حال خوب شاید هفتمو بسازه!
ولی نباید میرفتم...
بعد از طرح ولایت که برگشتم و یه تایمی از همه چی فاصله گرفتم تا بدونم چیکار باید کنم...
تصمیم بر این شد که باشم ولی نه برای دیده شدن...
قبلا هم سعیم همین بود...
ولی توچشم بودم...دوست نداشتم الان باشم...
و الانه که معنی حرف این شهید رو درک میکنم...
بعد از۴ترم...
تهش میگن که
وقتی که کارتان میگیرد و دورتان شلوغ میشود.تازه اول مبارزه است،شیطان به سراغتان میآید...و منی که امشب چقدر یهویی خورد تو ذوقم...
شکر...به موقع بود...از اول امشب
از ظهر!
دیگه اون آدم قبلیه نبودم...
و حقم بود که اینجوری شه...
امیدوارم که این دوری کردنا برای خودش باشه نه چیز دیگه...امیدوارم حرفایی که یهو از زبونم در میاد حرفایی نباشن که دل بخواییه...
و این خیلی سختهه....
امشب با تک تک سلولام لمسش کردم...
#تودلی... -
خاک خونین شلمچه، کربلای شهدا شد
دل و جون عاشقا فدای راه نینوا شد -
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلواتشهید بروجعلی شکری
https://www.aparat.com/v/M2bpy
به یادشهدا که برای
کشور عزیزمان ایران️
که ما نبودیم و انها از همه چیزشان برای نسل های قبل از ما و ما و بعد از ما گذشتند.
انهایی که استوار در راه اسلام
مثل ارباب سیدشهدا ابا عبدالله الحسین
شهید شدند تا زیر بار زلت نرویم.اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
8 سال جنگ تحمیلی 8 سال مقاوت
درجنگی که 80 کشور حامی صدام بودند درجنگ با کشورمان@دانش-آموزان-آلاء
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@ریاضیا @تجربیا -
خودتون رو از نزدیک ندیدم
ولی دور و بریاتون رو چرا...
برداشتم از دولت
تلاشِ مجاهدانه بود...و دولت مردمی ای که میگفتن...(برعکسِ یه نهادِ دیگه که مرده خوب به ما محل نمیداد)
آقای بهادری جهرمی...
وقتی با تمام وجود و با عصبانیت تمام
یه بچه دانشجویی که خیلیا بهش اهمیت نمیدن و آدم حسابش نمیکنن
از مشکلات اقتصادی گفتیم
از اوضاع بد مردم
از نبود و کمبود خیلی چیزا...
یه جاهایی به جای مطالبه
داد و فریاد و یقه گیری بود...
ایشون در کمال آرامش باهامون صحبت کردن...
جدای از گوش شنواشون و توضیحاتی که برای سوالامون دادن
یه جملهشون این بود:
بچه ها...
من اگر میخواستم میتونستم جوری صحبت کنم که نفهمید چی میگم(اینو کاملا درک میکردیم...مثل همون آقاهه که در جواب تمام سوالات چرت و پرت میگفت...)
ولی اومدم که حرفاتونو بشنوم...توضیحاتی که راجع به وضعیت اقتصادی دادن و هدف دولت برا ۸سال که طبق آمارا
خوب پیش رفته بود...
گفت شماهم دعا کنید...
دعا کردیم آقای بهادری جهرمی...
برخوردی با بقیه نداشتم
ولی شما هم نماد مردمی بودنید برای من...
نمیدونم...شاید هم اشتباه برداشت کردم...
ولی تو اون یه ساعت جز این چیزی احساس نکردم... -
ای مرد، در میانهی
میدان چه میکنی؟
در لابهلای جنگل و
باران چه می کنی؟
میز ریاست تو
چه کم داشت از رفاه؟...
در ورزقان و در مه
و بوران چه میکنی؟
دل کنده از اوامر و
دستور و پایتخت...
در نقطههای مرزی
ایران چه میکنی؟
ای هفت روز هفته،
به فکر ضعیفها.
همشانه ی فقیر و
ضعیفان چه میکنی؟
تهران اگر که شهر و
مقرّ ریاست است
پس در میان ایل و
دهستان چه میکنی؟...( : -
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!