لقمه ای برای ادبیات کنکور
-
حذف به قرینه لفظی
اگر حذف به دلیل تکرار و برای پرهیز از آن صورت گیرد،آن را «حذف به قرینه لفظی» می گوییم.
مثال ۱
«در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری
واجب >> حذف فعل «است» در جمله ی دوم به قرینه لفظی.
مثال ۲
«من به خانه رفتم و درس هایم را خواندم و غذا خوردم و خوابیدم.»
واژه «من» از ابتدای جمله های دوم، سوم، چهارم به قرینه لفظی حذف شده است.
(من رفتم، من خواندم، من خوردم، من خوابیدم)حذف به قرینه معنوی
اگر خواننده یا شنونده از روی معنا به بخش حذف شده پی ببرد، به آن حذف به «قرینه معنوی» می گوییم.
مثال۱
«هرکه بامش بیش، برفش بیشتر»
حذف فعل « است» یا فعل «می باشد» به قرینه معنوی،
«هرکه بامش بیش باشد، برفش بیشتر است.»مثال۲
«به جان شما، من این کار را انجام خواهم داد.»
حذف «سوگند می خورم» به قرینه معنوی،
«به جان شما قسم می خورم من این کار را انجام خواهم داد».
خلاصه تاریخ ادبیات در 4 صفحه
فعل کرد
اگر ((کرد)) به معنی (گرداند=ساخت =نمود)بیایدیک فعل ساده و جمله آن
نهاد+مفعول+مسند+فعل است .
فرهاد وسایلش را آماده کرد.
باران هوای تهران را پاکیزه کرد.اگر ((کرد))به معنی "ساختن=درست کردن "
و"انجام دادن" بیاید "ساده "و گذرا به مفعول است.عبد آن کند که رای خداوندگار اوست.
عبد(:بنده) آن را انجام می دهد....
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد ...
آن روز که این گنبد مینا(:آسمان )را می ساخت.
گاهی فعل ((کرد :انجام دادن))دو مفعول می گیرد .دکتر بیمار را معاینه کرد .
دکتر(نهاد)+بیمار را(مفعول)+معاینه(مفعول بدون را)
+کرد(:انجام داد،فعل ساده)
اگر فعل ((کرد))به معنی (گرداندن /انجام دادن /درست کردن )نیاید پس فعلی مرکب است .
دعواکرد/جاروکرد/دنبال کرد /گریه کرد /خنده کرد و.....
انواع وابسته های پسین
صفت بياني:هر صفتي كه بعد از اسم بيايد و يكي از ويژگيهاي اسم را بيان كند، صفتِ بياني است به شرطي كه شمارشي، پرسشي و مبهم هم نباشد!
مثال: هوای خوبحال عالی
نیروی زمینی
مضافٌاليه:
اسم يا جانشين اسم كه بعد از اسمي ديگر بيايد، نقش مضافٌاليه دارد:
مثال: كتابِ حسين
جلايِ وطن
آسمانِ ايران
گاهي نقشنماي اضافهاي در كار نيست! مثال: كتابم
(تركيب اضافي است و «م» مضافٌاليه است)، آشغالتان
روحت
و …
گاهي به جاي اسم يا ضمير كه نقش مضافٌاليهي ميگيرند، صفت جانشين اسم هم مضافٌاليه ميشود و ديگر به آن صفت نميگوييم و درواقع اسم است؛
مثلاً:
عينكِ دانشمند (دانشمند: مضافالیه)
مرد دانشمند (دانشمند: صفت)صفت شمارشي ترتيبي پسين:
صفتهايي كه با وند اشتقاقي«ـُُم» ساخته ميشوند: اسم + ـِ + صفت شمارشي اصلي + ـُ م.
مثال: روز پنجم
كتاب دوم
خانهي سوم
بلوار پنجاهوهشتم
و ...
چند صفت شمارشي ترتيبي پسين هست كه «ـُ م» نميگيرد؛ مثلاً: اوّل، نخست، آخر.
صفت مبهم پسين:واژهي ديگر اگر بعد از اسم بيايد صفت مبهم پسين است؛
مثال: روزِ ديگر، كتابِ ديگر، كارِديگر، خانهي ديگر و ...
صفت پرسشي پسين:
واژهي چندم يا چند اگر بعد از اسم بيايد و جمله هم پرسشي باشد، صفت پرسشي پسين است؛
مثلاً: شما كلاس چندمهستيد؟ شما كوچهي چندم
زندگي ميكنيد؟ بيايم طبقهي چند
؟
شاخص پسين:بعضي از شاخصها بعد از اسم ميآيند؛ به مثالهاي زير توجّه كنيد:
عليخان، عبّاسآقا، كريمخان، نادرشاه، فاطمهسلطان، محمّدبيگ، سكينهبيگم.
ساختمان اسم
️ اسم یکی از انواع کلمات است که نقشی مهم در زبان به عهده دارد. ساختمان اسم از این جهت مورد بررسی قرار میگیرد که آیا از یک جزء تشکیل شده ( مثل کلمه سفید ) و یا قابل تجزیه به جزء های کوچکتر است. ( مثل واژه گلخانه)
ساختمان واژه دو شکل کلی دارد؛
️ 1. واژه ساده
اسم های ساده ، آن دسته از اسم ها هستند که قابل تجزیه به بخشهای کوچکتر نباشند و فقط از یک جزء تشکیل شده باشند. مثلا: کتاب – خدا – دین – درس- معلمباید ببینیم که آیا می توان این کلمات را به دو یا چند جزء تقسیم کرد؟ اگر نشد آن کلمه ساده است.
️ 2. واژه غیر ساده
واژه غیر ساده آن است که فقط از یک جزء تشکیل نشده باشد. مثلا از قرار گرفتن دو جزء معنا دار در کنار هم شکل بگیرد. مثلا: راهنما ( راه + نما ) ، حسابدار ( حساب + دار ) ، کمربند (کمر + بند )
و یا یک کلمه می تواند از کنار هم قرار گرفتن یک جزء معنادار و یک جزء بی معنا ( وند ، پیشوند ، پسوند ) ساخته شده باشد. مثلا: پردازش ( پرداز + ــِ ش ) ، دسته ( دست + ه)واژه های غیر ساده انواعی دارند که در اصل در پایه هفتم با آنها آشنا می شوید اما به دلیل اهمیت موضوع در آزمونهای نمونه و تیزهوشان مختصری به انواع واژه غیر ساده اشاره می کنیم.
انواع واژه های غیر ساده
اسم مرکب : اسمی که از کنار هم قرار گرفتن دو جزء معنادار ساخته شود. این جزء ها خود می توانند اسم ، صفت ، ضمیر و یا بن فعل باشند.
مثالها : جانباز – پایدار – گلخانهاسم مشتق: اسمی که از ترکیب یک جزء معنادار و یک یا چند وند ( پیشوند و پسوند ) به وجود آمده باشد.
مثالها:
خندان ( خند + ان ) – صبحانه ( صبح + انه ) – هنرمند (هنر + مند)برای آنکه بهتر اسمهای مشتق را بشناسیم لازم است که ابتدا با انواع وند ها ( اجزای بی معنا) آشنا شویم.
مهمترین وند ها
پر کاربرد ترین پیشوند ها:
با ( با هنر ) – بی ( بی عقل ) – باز ( بازپرس ) – هم ( همراه ) – بر ( بر گشت ) – نا ( نا سپاس ) – نَ (نَسوز )پر کاربردترین پسوند ها:
بان ( دروازه بان) – دان ( قلم دان) – ستان ( بیمارستان ) – سار ( چشمه سار ) – زار ( لاله زار ) – گر ( کوزه گر) – گری ( یاغی گری) – گاه ( آزمایش گاه) - ــِـ ش ( دانش ) – وار ( امیدوار، دیوانه وار) – چه ( کتابچه) – گین ( اندوهگین) – ناک ( سوزناک) – مند ( اندیش مند) – گار ( آموزگار) - ــَــنده ( دونده) – ان ( گریان، کوهان) – انه ( روزانه) – ار ( دیدار) – ا ( بینا و شنوا) - ه ( نوشته ، هفته ) – ی( آهنی) – ور ( هنرور) - ــــَک ( عروسک)
حروف ربط
️حروف ربط (پیوند)، دو نوع هستند:
۱- حروف پیوند همپایهساز
۲- حروف پیوند وابستهساز۱- حروف پیوند همپایهساز عبارتند از: و، یا، امّا، ولی و...
این حروف، جملهی مرکّب نمیسازند بلکه دو جمله را با یکدیگر همپایه میکنند؛ مانند حروف پیوند «و» و «ولی» در بیت زیر:حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را۲- حروف پیوند وابستهساز که موضوع بحث ما هستند و جملههای مرکّب را پدید میآورند.
️هر جملهی مستقل غیرساده (مرکب) از یک جمله به عنوان هسته (پایه) و یک یا چند جملهی وابسته (پیرو) تشکیل میشود.
جملهای که در آن، حرف پیوند(ربط) وابستهساز وجود دارد، جملهی وابسته است؛ مثلاً در بیت زیر، مصراع اوّل، جملهی وابسته و مصراع دوم، جملهی هسته است:اگر به زلفِ درازِ تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماستیا:
تا دل هرزهگردِ من، رفت به چینِ زلف او
زآن سفر دراز خود، عزم وطن نمیکندیا:
اگرچه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوستبنابراین، برای تعیین جملههای وابسته و هسته، نخست حرف پیوند (ربط) وابستهساز را مشخص میکنیم؛ جملهای که پس از حرف پیوند است، جملهی وابسته و جملهی باقیمانده، جملهی هسته است.
در بیت زیر، حرف پیوند بر سر مصراع دوم آمدهاست؛ بنابراین مصراع دوم، جملهی وابسته و مصراع اول، جملهی هسته است:
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین استیا:
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهی من بر رخ زیبای تو باز استیا:
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مَقام ما افتد
نقشهای کلمات، بهطورکلّی بر چهار دستهاند:۱- نقشهای اصلی: نهاد، فعل، مفعول، متمّم و مسند...
۲- نقشهای فرعی: قید، منادا
۳- نقشهای وابسته: مضافٌالیه، صفت
۴- نقشهای تَبَعی: بدل، معطوف، تکرار
بدل:
گروه اسمیای است که گروه اسمی پیش از خود را توضیح میدهد و میتواند جایگزین آن شود و از نقش گروه اسمی پیش از خود، تبعیت میکند؛ نمونه:
فردوسی، شاعر حماسهسرای ایران، در قرن چهارم میزیست.
شاعر حماسهسرای ایران، بدل است.️نکته: بدل در شعر معمولاً به صورت ضمیر مشترک «خود»، «خویش» یا «خویشتن» به کار میرود که آن را بدل تأکیدی میگویند؛ نمونه:
واژههای «خود» و «خویشتن» در بیت زیر، نقش بدل دارند:
او را خود التفات نبودی به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
یا:
ما خود نمیرویم دوان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریممعطوف:
گروه اسمیای است که پس از حرف عطف میآید و از نقش گروه اسمی پیش از خود تبعیت میکند؛ نمونه:
مولوی و سعدی در قرن هفتم میزیستند.
«سعدی» معطوف است.️نکته:
اگر بیش از یک معطوف داشته باشیم، به جای حرف عطف، ویرگول به کار میرود.
فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ بزرگترین شاعران ایرانی هستند.نمونههایی از معطوف در شعر:
بر حدیث من و حُسنِ تو نیفزاید کس
حد همین است، سخندانی و زیبایی رایا:
نفاق و زَرق نبخشد صفای دل، حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کردیا:
عشق و شباب و رندی مجموعهی مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زدتکرار:
یک واژه برای تأکید، در یک نقش، تکرار میشود؛ نمونه:
سیب آوردم سیب
سیب، که نقش مفعول دارد، برای تأکید، تکرار شدهاست.نمونههایی از تکرار در شعر:
شاد زی با سیاهچشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و بادیا:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت، رفیق بود رفیقیا:
یکی را ساخت شیرینکار و طنّاز
که شیرینی تو، شیرین، ناز کن نازیکی را تیشهای بر سر فرستاد
که جان میکَن که فرهادی تو، فرهاد️نکته:
هر نوع تکرار واژه را نمیتوان نقش تبعی تکرار دانست؛ در نقش تبعی تکرار حتماً باید یک واژه برای تأکید، در همان نقش، تکرار شده باشد.
انواع "را"
۱. نشانه مفعول:
این را پس از مفعول می آید:
کودک اسباببازی را گم کرد.چو سهراب را دید گردآفرید...
۲.حرف اضافه:
این را پس از متمم می آید:
اغلب درمعانی:
از،به،با،در،برای،دربارهی،مخصوص(=رای تخصیص)و...شیخ ما را پرسیدند.
یعنی:از شیخ ما پرسیدندبازرگانی را گفتند.
یعنی به بازرگانی گفتند۳. فک اضافه:
این را بین مضاف و مضاف الیه آمده و ساختار ترکیب اضافی را جا به جا می کند:
او را نام علی است.
یعنی نام او علی استبرای درک دو نوع دوم باید جمله را به زبان معیار و امروزی برگردانیم و به قول معروف برای خود معنی کنیم:
زاهدی را پرسیدند
= از زاهدی پرسیدنداو را دلارام نام است
= نام او دلارام استهنگامی که "را "بدل از حرف اضافهء "برای" باشد ، می توان آن را به صورت فک اضافه هم در نظر گرفت:
او ما را معلم بود:
او معلم ما بود - فک اضافه
او برای ما معلم بود- بدل از حرف اضافه.
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گویا صدای من، به (گوشِ یکی از دوستان مخلص) رسید.یکی از دوستان مخلص را... گوش،
یعنی:
گوشِ یکی از دوستان مخلصیا:
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیمفلک را سقف... = سقفِ فلک...
چنانکه میبینید، «را» هنگام بازگردانی (معنی کردن) تبدیل به «--ِ» میشود؛ به همین دلیل، به آن «را»ی جانشین کسره هم میگویند.
مرا در دل، درخت مهربانی
به چه مانَد؟ به سرو بوستانیمرا در دل = در دلِ من
«را»ی فکّ اضافه پس از مضافٌالیه میآید و هنگام بازگردانی بهصورت «--ِ-» پیش از مضافٌالیه قرار میگیرد، بنابراین نباید آن را با «را»ی نشانهی مفعول، اشتباه بگیریم
تو این بخش برای جمع بندی راحت و مرور شما هدیه ای در نظر گرفتیم
امیدوارم بهتون کمک کنه
استعارهدشت: مردم
شهر: مردم
پولاد، آهن: شمشیر
گل: یار
کهنه کتاب: جهان
ورم :برآمدگی
کافور :برف
مادر سرسپید :کوه دماوند
نیستان :عالم معنا
مها: یار (ماه)
نگارا: یار (نگار)
صنما: یار (صنم)
بتا: یار (بت)
بهارا: یار (بهار)
عندلیب: عاشق
عناب، لعل، یاقوت، شکر و قند: لب
نور چشم: فرزند
غنچه خندان: یار
بت: یار
گل: رخ
سنبل: موی
گلا: یار
نرگس: ستاره / چشم
آب: اشک
جویی روان: اشک
شاخ صنوبر: یار
سرو: یار
ماه: یار
تیر، ناوک، نیزه :مژه
دود: آه و ناله
زندان: دنیا
کاروانسرا :دنیا
بازار :دنیا
قفس: دنیا
لؤلؤ لالا: اشک
ستاره تابان: یار
سرو روان: یار
گل زرد: خورشید
ملکا: یار (ملک)
آینه: دل
حُله: شعر
پسته، حقه لعل، غنچه :دهان
گل، خورشید، ماه گلبرگ: رخ
بادام :چشم
کمان، هلال، طاق، محراب :ابرو
پری: معشوق
چرخ، سقف، طاق مینا، گنبد مینا :آسمان
آتش: عشق
باغ :کشور
خورشید :سر محسن شهید
ماه :از سر محسن شهید
شیر ایرانشهر :رستم
گنج مروارید :دهان
دریا :خلقت
آفتاب خوبان :معشوق
چوگان :ابرو
چمن :دنیا
خانه :دل
دامگه: دنیا
صیاد :عشق
نقاش :خداوند
دامگه دیو :دنیا
مرغ گرفتار : شاعر
عناب : لب
ملک :خداوند
خلعت نوروزی: برگ
فرش زمردین: سبزه
مرغ سحر :نماد مدعی عشق
پروانه: نماد عاشق واقعی
خانه :ایران
دیو سپیدپای دربند:دماوند
ستوران :انسان های پست
مجاز
سر : قصد
گوش: انسان (تا نباشد در پس دیوار گوش)
خون: کشتن
سیر: بیزاری
حرف :سخن
پیمانه: آب و یا شراب درون آن
خاک: انسان (آنکه جان بخشید و ایمان خاک را)
صفرا: خشم
فردا :قیامت
هفت کشور :دنیا
حلق :دهان
زبان: سخن گفتن
دست: انگشت
عالم :مردم عالم
ایران :مردم ایران
آفتاب: نور آفتاب / نور خورشید
گز :تیر
سینه :انسان
دست :قدرت
لب :دهان
عیوق: مجاز آسمان
مرغ و ماهی: مجاز از گُل موجودات
پای تا سر :تمام وجود
نان :رزق و روزی
زبان :حرف و سخن
دم :لحظه و سخن
نگین :انگشتر
سرسپید :موی سپید
چشم :نگاه
مرد :انسان
دماغ :فکر و اندیشه
ایهام
یمین: دست راست – یمن برکت
یک زبان: بیرنگ و ریا و یک دل – استعاره از فتیله شمع
3یاقوت سرخ: استعاره از می – استعاره از لب
یاری: کمک و اعانت – رفاقت و دوستی
هیأت: صورت و شکل – علمی است که بدان افلاک دریافتی میشود.
هوا: آرزو و هوس / باد و نسیم
هندو: غلام سیاه / استعاره از زلف / سیاه
هم: نیز و همچنین / غم و اندوه
هستی: خودبینی، انا نیت / وجود – حیات – زندگی
هفتخانه: هفت پرده چشم / هفت پرده ساز
ولایت: سرزمین / حکومت کردن
وقوف: ایستادن / آگاهی – آگاه شدن
وفا: وفای به عهد / دراز شدن عمر
وجه: طریق / شیوه / چهره / پول
نیرنگ: رنگی که نگارگران زنند / نقشه و تصویری که به زگال بر کاغذ طرح کنند / حیله
نوبه: دوران و هنگام / ناله و فریاد
نوازش: مهربانی / نواختن آلت موسیقی
نوبهار: نوعی گل / فصل بهار / بتخانه و آتشکده
نوش: فعل امر / گوارا باد / شهد
نهاد: فعل / سرشت
نوا: پردهی موسیقی / ساز و برگ زندگی / گروگان سپاه و لشکر
نمونه: قسمتی و اندک از چیزی / شبیه و مانند
نگران: نگرنده - مضطرب
نگار: بت – صنم / نقش - معشوقه
نقش: صورت / فکر / رنگهای گوناگون / شکلها / اثر و نشان / قول و ترانه و تصنیف / دام شکار
نظم: ترتیب / شعر
نظر کردن: نگاه کردن / عنایت کردن
نزهت: تفرج و گردش / پاکیزگی و پاکدامنی
نزاع: جنگ و جدال / آرزومند گشتن ومشتاق شدن
ناموس: سرّ و راز / آبرو / بانگ و آواز و صدا و شهرت قاعده و قانون ابرو / خانهی راهب / مکر و حیله / خودپسندی / شریعت / عزت
نای: نی / گلو
ناکام: ناخواسته / کسی¬که کامروا نیست / بیاختیار
می باقی: باقیمانده شراب / میی که مستیاش ابدی است.
مگر: گویا / به تحقیق و حتماً / مثل اینکه / الا / شاید
مقام: پرده سرود را گویند. / جای اقامت / منزلت و رتبه
مردم: مردم چشم / آدمی
مدام: شراب / پیوسته
مایل: تمایل داشتن / خمیده
لاله: نوعی گل - چراغ
گونه: نوع - چهره
گلگون: اسب شیرین – گلرنگ و خونین
گشاده: مقابل بسته / شاد / آزاد و رها
گران: سنگین – پربها – دشوار – بزرگ و عظیم
کیمیای سعادت: کیمیای خوشبختی / کتاب غزالی
کیش: دین و آیین – جعبهی تیردان
کحل: مال بسیار / سنگ سرمه و سرمه
47- کرشمه: نغمهی کوچک 3 ضربی است. / ناز و غمزه / قصد و عمل
کام: آرزو / دهان
کج: ناراست / مُهرهی سفید کمقیمت
قوس: سبقت بردن / کمان / نام برجی در آسمان
قول: گفتار و گفته / تصنیف
فتنه: نام گنیزک بهرام گور / آشوب و نزاع
قلب: دل / سکه ناسره / وسط لشکر
قمری: نام یکی از پردههای موسیقی / دور قمری
قفا: پس گردن / پی و دنبال
قصور: کوتاهی / قصرها
قربان: فداشونده / تسمه تیردان
قرار: ثبات / شرط و پیمان
قصب: پارچه ابریشمی / نی و ساقهی نرگس و لاله
قصه: موی طرهی پیشانی / داستان
قُبله: بوسه / آنچه جاودگر بدان دل کسی به دیگری مایل کند.
قدر: اندازه و مقدار / سرنوشت
قانون: قاعده و رسم / نوعی آلت موسیقی
غبار: گرد / نوعی خط
غایت: علم و درفش / پایان و نهایت
غزاله: آهو / آفتاب
عین: چشم / عیناً
عهد: منزل معهود / روزگار / پیمان
عنقا: نام پرنده / نام نوایی است در موسیقی
عشوه: فریب / ناز و کرشمه
عشاق: عاشقان / پرده موسیقی
عراق: مقامی موسیقی است. / کشور عراق / کرانۀ نهر یا دریا
عارض: رخسار و روی / باران
رهزن: قاطع طریق – نوازنده ساز
صحرا: دشت و بیابان / خر مادهی سرخ با سپید آمیخته
صبر: شکیبایی / گیاهی تلخ
شوکت: تیغ – جاه و جلالت
شمه: بوی خوش / مقدار کم
شکسته: مجروح و خسته / گوشهای در دستگاه بیات ترک و ماهور چین و شکن زلف
شست: قلاب ماهیگیری / انگشت شست / زهگیر
شفا: نام کتاب بوعلی سینا / تندرستی
شکر: معشوق اصفهانی خسرو پرویز / ماده شیرین
شاهد: زیباروی / نام لحنی در موسیقی / و کسی که حاضر است
شام: شبهنگام / نام غذایی که شب خورند. / کشور شام
سهل: بیابان / آسان
سیاه: غلام / رنگ
سوری: نوعی از گل سرخ / شادی
سوز: سوختن / نام گوشهای در دستگاه سهگاه
صبا: باد صبا / نام آهنگی از آهنگهای موسیقی
سودا: اندیشه و خیال / سیاهی / شیفتگی و جنون
سمر: افسانه / مشهور
سفینه: کشتی: دفتر
سر و سهی: سرو کشیده / نام لحن یازدهم باربد
سرگشته: غلطان / حیران
سرگرم: مشغول / گرم شدن سر
سرکشی: نافرمان / سر افراشته
زیر: فریب / تار باریک / تخت و پایین / آلتی از موسیقی / ضد بم
زور: توانایی / ستم
ریش: محاسن / رخم
روی: امید / چهره / سطح / فلز
روشن: واضح / ضد خاموش
روزی: رزق / بهره / یک روزی
رود: رودخانه / آلت موسیقی
روان: روح – رایج / رونده
رنگ: نیرنگ / طرح / روش / لون / عیب و عار
رعنا: زیبا و خوشگل / نام گلی / احمق
راست: مستقیم / صدق و درست
دیده: چشم / آنچه دیده شده.
دور: گردش / نوبت / زمان / پیرامون
دوتا: خم / اصطلاح موسیقی / دو عدد
دم: لحظه / خون / نفس
دمیدن: طلوع کردن / روییدن / فوت کردن
دلکش: کشندهی دل / نام آهنگی از موسیقی
دلسیه: میانش سیاه است. / قسیالقلب
دستور: اجازه – وزارت (وزیر) / فرمان
دستان: مکر و حیله / پدر زال / سرود و نغمه و پرده
داغ: گرم / نشان / درد
خیل: لشکر / گروه اسبان
خویش: خود / فامیل
خلاصه: پاکیزهترین و خالصترین اجزاء / نتیجه
خطر: آفت / اهمّیّت
خراب: مستی / ویرانی
خدمت: بندگی / پیشگاه و جناب
حوصله: چینهدان مرغ / تاب و طاقت و صبر و شیکبایی
حقه: نیرنگ - دُرج
حاجب: ابرو – پردهدار
حال: وضع / زمان / هیات
چین: کشور چین / چین و شکن زلف و قبا
جناب: عنوانی برای بزرگان / درگاه و آستانه
تنعم: با پای برهنه راه رفتن / به ناز زیستن
تاب: توان / صبر / پیچوشکن
پیشانی: جزء فوقانی صورت / شوخی و گستاخی
پیران: پیران ویسه / پیرها
پروانه: اجازه / پروانه (حشرهی معروف) / گوشهای از دستگاه راست پنجگاه
بهار: فصل بهار / شکوفه / یکی از دستگاهها و ادوار ملایم موسیقی
بهر: برای – حصه و نصیب و بهره
بهشت: بگذاشت / جنت و مینو
بها: روشنی / قیمت هر چیز
بغداد: نام شهر / نام خط دوم از جام جم
باز: حیوان / دوباره / گشاده
بار: غم / سپیدی که بر روی زبان ایجاد شود. / سنگینی / سازی که مطربان زنند و یا نام سازی / اجازه پذیرایی عمومی
اقبال: روی آوردن / بخت
انتخاب: از ریشه کندن مو / برگزیدن
باده: یکی از مقامات موسیقی / شراب
اصفهان: نام شهر / یکی از چهار مقامهی اصلی موسیقی
افسانه: حکایت و داستان / ترانه / متن نادرست
افسرده: منجمد و یخ بسته / ملول و پژمرده
احتمال: تحمل / ظن و گمان
تماشا: حرکت کردن - دیدن
آهنگ: قصد / آواز
یاقوت: سنگ قیمتی / استعاره از شراب
قصارت: گازری / کوتاهی
مجموعه: جمعشده و گرد آمده / سینیِ مدور / سفینه و جنگ
فرصت: نام شعری شاعر / وقت و فرصت
باقی: بقیه / جاودان
فعل های گذرا و ناگذرا
️
یکی از نکات دستوری که لازم است در تفهیم آن توجه کافی شود طریقه ی تشخیص فعل های ناگذر از فعل های گذرا میباشد . اگر ما بتوانیم ساده ترین راه را در این مورد بیابیم هم کار خود را در تدریس راحت کرده ایم وهم در تفهیم و تشخیص اجزای جمله و همچنین شناخت جملات دو، سه و یا چهار جزئی می توانیم بهتر عمل کنیم این کار زمانی میسر می شود که ما نوع فعل را در جمله بشناسیم . همانگونه که می دانید فعل از لحاظ اینکه برای کامل شدن معنی خود به چه اجزایی نیاز دارد به دو گروه تقسیم میشود :
۱ -فعل ناگذر: فعل ناگذر فعلی است که برای کامل شدن معنی خود فقط نیاز به نهاد دارد مثلاَ :
گل رویید . گل ( نهاد) و رویید( فعل) جمله است و معنی آن با نهاد کامل است .
۲ - فعل گذرا : فعلی است که علاوه بر نهاد نیاز به جزء یا اجزای دیگری همچون ( مفعول ، مسند ، متمم ) دارد . فعل های گذرا از لحاظ تعداد اجزای آن به دو دسته تقسیم می شوند که عبارتند از :
۱- فعل های گذرای( سه جزئی): اینگونه افعال گذرا علاوه بر نهاد نیاز به یک جزء دیگر دارند این جزء خواه مفعول یا مسند یا متمم باشد. که به ترتیب به آنها افعال گذرا به مفعول ، گذرا به مسند و گذرا به متمم گفته می شود برای مثال فعل های شنید ، خورد ، دید و...جزء دسته ی اول و فعل های است ، بود و... جزء دسته ی دوم و فعل های ترسید ، رهید ، نالید و ... جزء دسته ی سوم قرار می گیرند .
۲ - فعل های گذرا ( چهار جزئی) : اینگونه افعال علاوه بر نهاد نیاز به دو جزء از اجزای ذکر شده در بالا را دارند. و به چند دسته تقسیم می شوند که عبارتند از :
️الف : فعل گذرا به مفعول و متمم مثل ( بخشید – رهاند – خرید – و... ) او مالش را به نیازمندان بخشید .
️ب: فعل گذرا به مفعول و مسند مثل ( نمود – به شمار آوردن – و... ) نور لامپ همه جا را روشن نمود .
️ ج : فعل گذرا به متمم و مسند مثل ( نامیدن - به شمار آوردن و ...) مردم به او دانشمند می گفتند .
️د: فعل گذرا به مفعول و مفعول مثل ( پوشاند – زد و ... )
او دیوار را رنگ زد .اما مسئله ی اصلی تشخیص افعال ناگذر از گذرا می باشد که باید در شناسایی آن نهایت دقت را به عمل آوریم . همانگونه که قبلاَ اشاره کردیم فعل ناگذر فقط به نهاد نیاز دارد . برای تشخیص این افعال ، آنها رابا سه قاعده ی کلی می سنجیم اگر هیچ کدام از این قاعده ها درموردآن صادق نبود بدون شک فعل ناگذر محسوب می گردد .
اما اگر یکی و یا دو روش از این روش های ذکر شده در پایین در مورد آن صدق کند فعل ما گذرا محسوب می شود . این روشها عبارتند از:
️1- فعل مورد نظر را با چه چیزی را ؟ و چه کسی را؟ سؤالی می کنیم اگر سؤال ما مطابق با اصول زبان فارسی باشد و معنی داشته باشد و جواب هم داشته باشد فعل ما نیاز به مفعول دارد واگر هم سؤال ما و هم جواب بی معنی باشد یعنی نیاز به مفعول ندارد در نتیجه فعل ما ناگذرا است مثلاَ : آب جوشید .
در این جمله درست نیست بگوییم چه چیزی را جوشید؟ و یا چه کسی را جوشید؟ همچنین جوابی که به سؤال داده می شود مطابق دستور زبان فارسی نیست و بی معنی می نماید ( آب را جوشید. )
️۲ - راه دوم این است که آیا بدانیم این فعل مورد نظر جزء فعل های ربطی ( است ، بود ، شد، گشت ) و
مشتقات آن می باشد .
اگر جزء آنها باشد فعل ما علاوه بر نهاد نیاز به مسند دارد و فعل گذرا است و اگر فعل مورد نظر جزء آنها نباشد فعل جمله فعلاَ جزء فعل های ناگذر محسوب می شود
مثلاَ فعل جوشید در جمله ی آب جوشید جز فعل های ربطی ذکر شده در بالا نمی باشدپس نتیجه می گیریم که جوشیدنیاز به مسند ندارد .
️۳ - در روش سوم باید بدانیم آیا فعل مورد نظر در جمله همیشه با یک حرف اضافه ی مخصوص می آید ویا در جمله متممی که بعد از این حرف اضافه آمده است می توانیم آن را در جمله حذف کنیم ؟ چون اگر متمم را حذف کردیم معنی جمله ناقص شد این بدان معنا است که فعل به متمم نیاز دارد و فعل گذرا می باشد اما اگر متمم را حذف کردیم جمله ناقص نشد یعنی این فعل به متمم نیاز ندارد . مثلاَ( آب در کتری جوشید) واژه ی کتری را که متمم قیدی است در جمله حذف کنیم ، لطمه ای به معنای جمله وارد نمی شود . با سه روش بالا می توان به راحتی فعل ناگذر از گذرا را تشخیص داد.
تفاوت تلمیح و تضمین
همانطور که میدانید تلمیح یعنی به گوشه ی چشم نگریستن ، پس در عبارتی که تلمیح به کار می رود اشاره ای به آیه یا حدیث یا داستان می شود اما در تضمین عین آیه ، حدیث ،داستان یا حکایت مطرح می گردد.تلمیح
تلمیح :اشاره است به بخشی از دانسته های تاریخی،اساطیری و ....
ارزش تلمیح به میزان تداعیی دارد که از آن حاصل میشود،هر قدر اسطوره ها و داستان های مورد اشاره لطیف تر باشند تلمیح لذت بخش تری را به وجود می آورد.
مثال:«ما قصه ی سکندر و دارا نخوانده ایم از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس»
«جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست»
تضمین
تضمین :آوردن آیه ،حدیث،مصراع،یا بیتی از شاعری دیگر را در اثنای کلام تضمین می گویند.
تضمین با ایجاد تنوع سبب لذت خواننده یا شنونده میشود.(آگاهی شاعر را نشان می دهد)
مثال:
«چشم حافظ زیربام آن قصرحوری سرشت شیوه ی"جَناتُ تَجری تَحتِهاالاَ نهار" داشت»
زمینه های حماسه
خرق عادت: اشاره به پدیدههایی خارج از عرف و عادت که امکان وجود ندارد، مثلاً دیو، سیمرغ، اژدها، عمر ششصدساله، رویینتن بودن
ملی(میهنی): اشاره به باورها و آداب و رسوم مورد افتخار و احترام ملت، مثلاً نوروز، جشن سده،پرچم کاویان یا درفش کاویان یا اختر کاویان(پرچم ملی ایران)، نیایش خدا، مراسم تاجگذاری یا خاکسپاری پادشاه، گذشتن از آتش، سوگند خوردن
قهرمانی: توصیف ویژگیهای یک پهلوان مثلاً توصیف شجاعت، درایت، زیبایی یا تنومند بودن یک پهلوان یا نبرد قهرمانانهی یک پهلوان در میدان جنگ
داستانی: یعنی جنبهی روایت داشتن حماسه که کمابیش کل اثر حماسی این زمینه را دارد و به همین سبب عموماً در گزینههای کنکور تأثیرگذار نیست.
جهش ضمیر
جهش یا جابهجایی ضمیر پیوسته، آن است که در شعر یا نثر، ضمیر پیوسته در جای اصلی خود قرار نگیرد؛ مثلاً: در مصراع زیر، ضمیر پیوستهی «--َم» دراصل باید به واژهی «دل» بپیوندد چون مضافٌالیهِ «دل» است؛ امّا به واژهی «یک» پیوستهاست:یکم روز بر بندهای دل بسوخت... «سعدی»
یعنی: یک روز، دلم بر بندهای سوخت
(یک روز دلم به حالِ بندهای سوخت)یادآوری:
ضمیرهای پیوسته عبارتند از:
--َم، --َت، --َش
--ِمان، --ِتان، --ِشاناین ضمیرها اگر به اسم بپیوندند، نقش مضافٌالیه، اگر به فعل گذرا به مفعول بپیوندند، نقش مفعول و اگر به فعل گذرا به متمّم بپیوندند، نقش متمّم دارند:
کتابش: کتاب او = مضافٌالیه
دیدمش: او را دیدم = مفعول
گفتمش: به او گفتم = متمّمضماير متصل در سه نقش ظاهر ميشوند:
۱ - مفعول: مثل ديدمش خرم و خندان قدحِ باده به دست
ش در ديدمش: او را ديدمنقش آن مفعول ميباشد
۲ - نقش متمّم :(گفتمش سلسلهي زلف بتان از پي چيست؟)ش در گفتمش يعني؛ به او گفتم نقش آن متمم ميباشد.
۳ - نقش مضافاليه : ميروي و مژگانت خون خلق ميريزد(ت) در مژگانت ميشود مژگانِ تو نقش آن :مضافاليه
توجه: گاهي اوقات ضماير در جايگاه، اصلي خود قرار نميگيرند.مثل الا اي طوطي گوياي اسرار /مبادا خاليت شكّر ز منقار ضمير پيوستهي ت در «خاليت» براي كلمهي منقار مي شود و نقش مضاف اليه دارد.
به این حرکت ضمیر که به دلیل وزن صورت می گیرد،جهش یا رقص ضمیر گویند.
️چند مثال برای جهش ضمیر(رقص ضمیر)از حافظ:
۱ - بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد / باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
= باد غیرت به صد خار پریشان دلش کرد۲ - عشقت رسد به فریاد، ار خود بسان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
= عشق به فریادت رسد...۳ - صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت / عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
= عشق به روی دلش در معنی را فراز کرد (یعنی بست)۴ - باغبانا ز خزان بیخبرت می بینم / آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
= آه از آن روز که باد گل رعنایت را ببرد۵ - طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود / ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
= ناگه سیل فنا نقش املش را باطل کرد
انواع وابسته وابسته۱- مضاف الیه مضاف الیه = کیف پسرهمسایه
۲ - صفت مضاف الیه که خوددونوع است:
الف: هسته + -ِ +یکی ازصفت های اشاره،مبهم،شماره و... + مضاف الیه
مثال:کیف آن مرد / پیراهن فلان کس / آموزش سه زبان
ب:هسته + -ِ + مضاف الیه + صفت بیانی = دیوارباغ سبز/کتاب خواهرکوچک تر
۳ - قیدصفت = دانش آموزبسیارمؤدب / کتاب کاملاًمفید
۴ - ممیّز= دوکیلو شکر / چهارفروندهواپیما
۵ - صفت صفت = ماشین سبزیشمی/ مدادقهوه ای روشن
انسان مسلمان واقعی / یک لیوان نوشیدنی خنک
نکات مهم مربوط به انواع وابسته ی وابسته
۱ - وابسته ی وابسته حداقل دریک گروه سه واژه ای اتفاق می افتدالبته بدون احتساب نقش نمای اضافه.
۲ - اگردرگروه سه واژه ای هسته دروسط گروه باشد وابسته وابسته هرگزوجودنخواهدداشت.
۳ - اگردرگروه سه واژه ای بعدازهسته صفت بیانی بیایدوابسته ی وابسته هرگزوجودنخواهدداشت.
۴ - اگربعدازهسته، نقش نمای اضافه وبعدازآن کلمه ی تنوین دارعربی بیایدحتماوابسته وابسته ازنوع قیدصفت خواهیم داشت.
۵ - اگربعدازهسته،نقش نمای اضافه وبعدازآن یکی ازصفت های اشاره ،مبهم،شمارشی بیایدحتما وابسته ی وابسته ازنوع صفت مضاف الیه خواهیم داشت.
۶- تمامی واحدهای شمارش فارسی وابسته ی وابسته هستندازنوع ممیّز.
۷- وابسته ی وابسته ازنوع صفت صفت مخصوص رنگ هاست.
نکته:
برای دانستن وابسته ی وابسته اولابایدهسته رابه خوبی درگروه بشناسیم وپیداکنیم بعدبه دنبال وابسته هایش بگردیم حالااگرتمامی وابسته هامتعلق به خودهسته باشند دیگروابسته ی وابسته ای نخواهیم داشت ولی اگر بعضی ازوابسته هامتعلق به هسته نباشند ومربوط به وابسته ای باشندکه قبل یابعدازآن آمده است آن جاست که وابسته ی وابسته خودرانشان خواهددادویکی ازانواع ذکرشده دربالاخواهدبود.
مثال: این دوکتاب مفید کلاس
درمثال بالا«کتاب» هسته ی گروه است ودووابسته ی پیشین ودووابسته ی پسین داردکه هرچهاروابسته جداجدامتعلق به کتاب است.لذادراین گروه وابسته ی وابسته نخواهیم داشت.
مثال:اولین شرکت کننده ی المپیادادبی
دراین مثال «شرکت کننده»هسته ی گروه است ویک وابسته ی پیشین ودووابسته ی پسین دارداما «اولین»و«المپیاد»کاملاًمتعلق به هسته اندولی «ادبی»مستقیماًمتعلق به هسته نیست بلکه وابسته ی «المپیاد»است،لذاالمپیادوابسته ی هسته وادبی وابسته ی وابسته است ازنوع صفت مضاف الیه
انواع "ان"
۱- برای خود واژه است و جدا نمی شود:
خیابان، بیابان.کاروان۲- نشانه جمع است : دوستان.درختان
۳- نشانه قید است : شادان
۴- نشانه زمان است
سحرگاهان پاییزان. بامدادن
شبان۵- نشانه مکان است: سپاهان گیلان، زنجان
۶- نشانه صفت فاعلی است : ( بن مضارع+ان) : دوان خندان گریان
۷- نشانه شباهت است: کوهان
دانش-آموزان-آلاء دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا ریاضیا تجربیا
-
-
S S.daniyal hosseiny این تاپیک را در ارجاع داد