هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
رفتیم پیش مسئول امور فرهنگی
۴نفری حمله کردیم بهش و برگشتیم
نباید وقتی واسه اولین بار میرفتم اونجا، به قول دوستم گربه رو دمِ حجله بکشم:/
بنده خدا ازم ترسید
به دوستم میگفت خودت کم بودی رفتی یکی دیگه ام آوردی؟
اون یکی مسئوله اومد میگفت آقای فلانی چی میگه باز اینجا رو گذاشته رو سرش؟
میگفت من باید انتقالیشو جور کنم بره شهرشون از دستش راحت شم
باز میگفت برو به زندگیه مشترکت برس بسه هرچی فعالیت کردی
نیم ساعت کامل حرف زدیم
و قرار شد یه ذره پول از جیبشون بکشیم بیرون واسه خریدِ کتاب
میگفت
+بچه ها
دانشگاه پول نقد نمیده واسه این کارا
خرید اینترنتی هم نداریم
_دانشگاه دقیقا چیکار میکنه؟:/- یه کاری نکنید که دقیقه نودی بخوایدهی بدویید
_ خب از الان اومدیم که تا دقیقهی ۹۰ ان شاءالله همه چی آماده باشه!
_بله ان شاءالله...
+نمیخواد کتاب بخرید قاب قشنگ تره
_ولی کتاب کاربردی تره!
+کسی نمیخونه
_میخونن ...
+خب باشه
چندتا کتاب و قیمت هاشون رو بهم بگید بعد انتخاب میکنیم از بینشون
_ارزون ترین رو پیدا میکنید و ۲تا دونه میخرید؟
+نه دیگه کتاب بهتر رو انتخاب میکنیم
_ان شاءالله...
خیلی طوفانی شروع کردم یه ذره آروم ترم میشد:/
ولی دیگه عادت میکردن اینجوری نمیشه
خوب کردم...
خلاصه که به زور جمعمون کردن رفتیم
میگفت
+خانم فلانی میای مسئولِ فلان کانون بشی؟
_نه نه نه
+چرا؟!
+بزارید من برسم بعد
+آهااا راست میگه بزاریم برسه
_
خیلی جو خوبی بود...
اون یکی میگفت من رئیس دانشگاه رو ببینم
باید ۴تا فحش بهش بدم
اون میگفت تو نبودی من دادم
مسئوله میگفت من جاییم جلسه باشه بهتون دیر میگم که نخواید قبلش متن آماده کنید و خیلی حرف بزنید ولی بازم هیشکی نیست بیارتون پایین
اون یکی میگفت اون دفعه خوب با رئیس حرف زدم نه؟!
مسئوله:آره خیییلیولی خدایی یه ذره دیگه حقتونه باید حرفتون رو بگید
من: یه ذره فقط؟
خیلی پرقدرت شروع کردیم...
امیدوارم نتیجه هم بده...
فک میکنم اگه این روحیهه باقی بمونه جواب میده ان شاءالله - یه کاری نکنید که دقیقه نودی بخوایدهی بدویید
-
فقط اونجایی که جلسه دیر شده بود(چون من و فاطمه داشتیم با مسئوله حرف میزدیم)
+وای داد و های و هوار من امتحان دارم خانم فلانی(مسئول امور فرهنگیمون) زود باشید باید برم درس بخونم
_به جایِ داد و بیدادات تا اون موقع بشین بخونکل تایم در حال بحث جدی و جاشنی خنده بود
-
_شما اینجایی هستین؟
+خیر...اونجایی هستم، خیلی باهم ارتباطمون خوب میشه(چون آدمای اینجا اصلا با آدمای شهرِ ما رابطهی خوبی ندارن ) -
خدایی زورشون میرسید یقه مون رو میگرفتن مینداختن بیرون
+بچه ها همکاری نمیکنن که
_شما یه کارِ مفید انجام بدین بچه ها خیلیم خوب همکاری میکنن
+خب پیشنهاد بدین
_عملی میشه؟
+آره
_ان شاءالله
و این بحث ،شروعِ پول کشیدن از جیبشون بود... -
ولی حقم نیس این همه فشار تو این سن
-
فشار رو همه هست...
کم و زیاد داره
ولی همیشه هست...
همیشه یه درگیریه ذهنی وجود داره...
هیج وقت آدم بیخیال و آروم آروم نیست...
اون فشار اگه این تایم داره یکی رو له میکنه
یه تایم دیگه درحال له کردن آدمای دیگه بوده و درآینده هم در حال له کردن آدم های دیگر...
نمیدونم چرا ولی هست...
طی عمری که میکنیم قطعا یه برهه دوست داشتیم بمیریم ولی نمردیم...
و بعد اون زمان خیلی چیزا یاد گرفتیم و بزرگ شدیم...
بازم نمیدونم چرا ولی هست.. -
مهشید حسن زاده 0replied to زهرا بنده خدا 2 on آخرین ویرایش توسط مهشید حسن زاده 0 انجام شده
زهرا بنده خدا 2 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
مهشید حسن زاده 0
برداشت من: به قول بچه های دانشگاه؛ رویتِ زوجِ جدید توی دانشگاهتون
احتمالا منظورِ تو: یه دوستِ خوب پیدا کردییه حالت معلق بین این دوتا
هیچ نسبتی نداریم
ولی بشدت هوای همو داریم
بعدتو دانشکده و دانشگام جلوی بقیه عجیییییب غریبه برخوردمیکنیمولی پروژه هامون باهمه
المپیادمون باهم میریم
گروهمون باهم و حتی گاها برای هم انتخاب میکنیم و بهم اطلاع میدیم
همپوشانی داریم و همه چیزکاملا اتفاقیه -
@Soniaaa
نه شما که بی منشن ،بامنشن ، منشن پران ،خوبید -
مهشید حسن زاده 0
آهااا
حدسم درست بوده پس
فقط هنوز اون بخشِ رویتتون توی دانشگاه،اتفاق نیفتاده -
برم کنفرانسمو آماده کنم
ان شاءالله چیزِ خوبی بشه -
@Deleted-Account0
عه
من اصن رو شما ریپلای نکردم رو نرجس ریپلای کردم
شما جواب دادین
نمردیمو منشن پرانم شدیم -
@Soniaaa