هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
خوشحال تر از ما نیست🥴
درحالی که از قطار جامونده بودیم
علاوه بر اینکه مسئولمون رو دلداری میدادیم
تو پیاده رو ها ول بودیم و فیلم میگرفتیم🥴
درحالی که ۵ساعت تو شهر و ترافیک بودیم
اینقد همدیگه رو خندوندیم که خستگی راننده و همه در رفت
گاهی لازمه آدم الکی خوش باشه...
اگه میخواستیم غصه بخوریم له میشدیم
ولی واقعا اون حجم از خستگی نیاز به خوشحالی داشت نه جاموندن از قطار🥴 -
میداد روزیمون پر سود من اونجا بودم
سفره کوچیک بود بزرگ بود من اونجا بودم
احساس عشق میخواست من اونجا بودم
چه سالم چه بیمار من اونجا بودم -
و اینجاست که شاعر بعد اینهمه من اونجا بودم میگه:
زیادی خوبی کردنم تهش داستانه
واسه تو خوبی و بدی همش یکسانه
بد عادتت کردم خودم خب، حقم داری
خوبی که از حد بگذره ته داستانه -
-
این دیوونه حق داره بعضی وقتا
بی دلیل بد بشه اخلاقش -
ساکته بی اعصابه
چون یه چیزایی نمیره دیگخ از یادش -
-
من مطمئنم محسن چاوشی
به قصد کُشتن میخونه.
وگرنه این همه غم تو یه صدا نمیتونه عادی باشه...!
جا داره بگم
اینا رو میبینی آقای رنگو؟ همینا روح منو کُشتن. -
دیرمون شده بود
یکی زنگ زد به راننده ببینه کجاییم
گفت ما برسیمم یه جرثقیل میخوایم چمدوناشونو ببره
بعد میگفت یه دختر خانمی بوده
قدش نصف شما(نصف یکی از بچه ها)
یه چمدون داشته از خودش بلند تر
با دوتا کیف بزرگ
من فقط میخواستم ببینم اینا رو چه جوری میبرهاون بنده خدا اومده بودچمدون یکی از بچه ها رو بذاره تو میدل باس
رنگش پریده بود
هلش داده دوتایی بلندش کردن -
دیگه وقتشه که بارون بباره
بریزه رو سر شبا ستاره
شبای انتظار شبای دلتنگ
که میزنه به شیشهی دلم سنگ -
چیچک در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Hamid.s برا قسمتای بعدی از گوگل ترنسلیت استفاده کنین
انشالله با تیم استخدامی استفاده میکنیم
-
هی روزگار
میخواستیم تا قم با میدل باسمون بدوییم دنبال قطار ولی به ریسکش نمیارزید🥴 -
-
آخی اون باباعه که منو یاد بابابزرگم مینداخت(:
چقد مهربون بود...
میگفت شما واسه من رحمت بودین خودتون که نمیدونین(لبخند مهربونانهی بابابزرگانه)
کل هزینهای که گرفتم رو دادم سیسمونی واسه بچهی دخترم گرفتم
ذوقش به ما هم منتقل شد -
دلم واسه زهرا خانمم تنگ میشه
۷سالش بود ولی این بچه اینقد خوب تربیت شده بود که آدم لذت میبرد
به غریبه ها اصلا محل نمیداد
یه شب بهش سلام کردم و دست تکون دادم
گفت شما منو نمیشناسید و فرار کرد
چند روز بعدش روز دیدمش
باز بهش دست تکون دادم
چون این دفعه دیگه میشناختم؛ مهربونانه دست تکون داد🥺
ابهتشم دوست داشتم
جوری بود که میخواستی ازش عکس بگیری به نفع خودت بود که ازش اجازه بگیری
و خب خانم به ما اجازه ندادن🥺
از پشت سر از چادرش گرفتم چون دلم براش تنگ میشد