هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشتدر تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد
با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشتکوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشتنقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشتدیدهام میجست و گفتندم نبینی روی دوست
خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشتز آسمان آغاز کارم سخت شیرین مینمود
کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشتسعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت(: