-
ان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
-
DJشهریار
#سینگل
هیچ آفریده ئی به جمال فریده نیستاین لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
آن سروناز هم که به باغ ارم در است
فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست
نرگس دریده چشم به دیدار او ولی
دیدار آفتاب به چشم دریده نیست
در بزم او که خفته فرو پلک چشمها
غیر از دل تپیده و رنگ پریده نیست
هر آهوئی به هر چمنی می چرد ولی
آن آهوئی که در چمن او چریده نیست
زلفش بریده رشته پیوند دل ولی
خود رشته ای که دل دمی از وی بریده نیست
از شهریار غیر گناه مجردی
یک نقطه سیاه دگر در جریده نیست
-
چقدر فوق العادس
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرانگشودهمژگان چون شرر از خویشکن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش فرجام و آغازی چراتاکی دماغت خونکند تعمیر بنیاد جسد
طفلیگذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چراآزادیات ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چراگردی به جا ننشستهای دل در چه عالم بستهای
از پرده بیرون جستهای واماندة سازی چراحیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن
تیغ ظفر در پنجهات دستی نمییازی چراگر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد
آیینهگردد از صفا رسوای غمازی چراتاب و تبکبر و حسد بر حقپرستانکم زند
گر نیستی آتشپرست آخر به این سازی چراهرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرااز وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ایکاروانت بیجرس در بند آوازی چرامحکوم فرمان قضا مشکلکشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نهای گردن برافرازی چرابیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا به دوش آبله بر خار میتازی چرا -
-
banoo چوب تنبیه خدا نامرئیست
نه کسی میفهمد نه صدایی دارد
یک شبی یک جایی
وقتی از شدت بغض نفست میگیرد
خاطرت می آید
که شبی یک جایی
باعث و بانی یک بغض شدی
و د لی سوزاندی
آن زمان فکر نمیکردی بغض
پایی ات خواهد شد
و شبی یک جایی
مینشیند سر راه نفست
و تو هم بالاجبار
هر دقیقه صد بار
محض آزادی راه نفست
بغض را میشکنی