-
چقدر فوق العادس
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرانگشودهمژگان چون شرر از خویشکن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش فرجام و آغازی چراتاکی دماغت خونکند تعمیر بنیاد جسد
طفلیگذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چراآزادیات ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چراگردی به جا ننشستهای دل در چه عالم بستهای
از پرده بیرون جستهای واماندة سازی چراحیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن
تیغ ظفر در پنجهات دستی نمییازی چراگر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد
آیینهگردد از صفا رسوای غمازی چراتاب و تبکبر و حسد بر حقپرستانکم زند
گر نیستی آتشپرست آخر به این سازی چراهرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرااز وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ایکاروانت بیجرس در بند آوازی چرامحکوم فرمان قضا مشکلکشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نهای گردن برافرازی چرابیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا به دوش آبله بر خار میتازی چرا -
-
banoo چوب تنبیه خدا نامرئیست
نه کسی میفهمد نه صدایی دارد
یک شبی یک جایی
وقتی از شدت بغض نفست میگیرد
خاطرت می آید
که شبی یک جایی
باعث و بانی یک بغض شدی
و د لی سوزاندی
آن زمان فکر نمیکردی بغض
پایی ات خواهد شد
و شبی یک جایی
مینشیند سر راه نفست
و تو هم بالاجبار
هر دقیقه صد بار
محض آزادی راه نفست
بغض را میشکنی