-
-
قیمت گل برود ؛
چون تو به گلزار آیی...سعدی
-
گفتند: « داروی دل چيست؟»
گفت: «از مردمان دور بودن...»عطار
تذکرة الاولياء -
انقدر همه ش عالی بود،موندم کدوم بیتشو بعنوان قشنگترین هایلایت کنم...
زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است
تا نفس باقیست در پیراهن ما سوزن استسر بهصد کسوت فروبردیم و عریانی بجاست
وضع رسوایی که ما داریم گویا سوزن استماجرای اشک و مژگان تا کجا گیرد قرار
ما سراسر آبله، عالم سراپا سوزن استمیکشد سررشتهٔ کار غرور آخر به عجز
گر همه امروز شمشیر است، فردا سوزن استزحمت تدبیر بیش از کلفت واماندگیست
زخم خار این بیابان را مداوا سوزن استجامهٔ ازادی اسان نیست بر خود دوختن
سرو را زین آرزو در جمله اعضا سوزن استناتوانان ناگزیر الفت یکدیگرند
بیتکلف رشته را گر هست همتا سوزن استطبع سرکش از ضعیفی ساتر احوال ماست
خنجر قاتل همان در لاغریها سوزن استخلقی از وضع جنون ما به عبرت دوخت چشم
هر کجا گل میکند عریانی ما سوزن استترک هستی گیر و بیرون آ، ز تشویش امل
ورنه یکسر رشته باید تافتن تا سوزن استلاف آزادیست بیدل تهمت وارستگان
شوخی نام تجرد بر مسیحا سوزن است«بیدل»
-
اخرین شعری ک اینجا میذارم
عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست
کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاندخلقی از خود رفت واکنونذکر ایشان میرود
کاروان خواب را افسانهها دنبالهانددعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغرند و چون وامیرسی بزغالهاندسرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستمند اما بغلپروردههای خالهاند -
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور؟!