-
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
-
قسم به عمق نگاهت، که دوستت دارم
تورا که خالصی وبی غرور ، می خواهمبگیر سمت نسیم سحر، لبانت را
که ازتو، بوسه ی از راه دور می خواهمبریز، آتش عشقی به قلب یخ زده ام
اسیر ظلمتم و ازتو نور می خواهمبرای ردشدن از سیم خاردار دلت
در انتظارم و رمز عبور می خواهمخداکند که حسودان، ندیده باشندت
برای دشمن تو،چشم کور می خواهمخیال را به حقیقت بدل کن وبرگرد
من از خیال تو، حس حضور می خواهم..- کجایی دلاراممجای شعرات خالیه اینجامسافرت خوش بگذره عزیزمdlrm
-
شَـبي که شعـــري ...؟ در وصـــفَ ات نگویـــم .... شَـــبم ، شب نيســـت ...! بیخیالِ شعــر و شاعـــري .... مَـــن اِمشــــب ...؟ خیالِ تُـــو را می نویســـم .... بی آنکه لحظـــه ای ...؟ بـه مَـــن بیاندیشـــی ....
اِمشـــب با خيالَــت دنيايـــي دارم ....!!!
سهيل جلالی
-
راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پـــيلـــه ابــريشمـش پــروانــه مرده است
در تُــنــگ، ديـگــر شـور دريا غوطهور نيست
آن ماهــي دلتنگ، خوشبخـتانه مرده است
يــــك عـــمــر زيـــر پــا لگـــد كــــردنــــد او را
اكنون كه مــيگيرند روي شانه، مرده است
گـــنجشـكها! از شـــانـــههـــايــم بــرنخيـزيد
روزي درختـــي زيــــر ايــن ويرانه مرده است
ديـگــــر نخـــواهد شد كســـي مهمان آتش
آن شــمع را خاموش كن! پروانه مرده است -
باز باران
باز باراناین دفعه نه باترانه
نه غزل خوان شبانهنه که نم نم خیلی کم کم
نه قشنگ وعاشقانهگویی ابر مهلت نمی داد
باشتاب وبی بهانهتند می بارید چون برق
چکه می کردسقف خانهناگهان طوفان بپا شد
رفت شوق شاعرانهمادرم نجوا می کرد
بی صدا و عاقلانهمی کشید دست نوازش
بر سر ما دوستانهترس در دلها روانه
بود از سیلی نشانهسیل آمد خانه را برد
کرد ویران آشیانهیکدفعه باران زیبا
همچو دیوی توی خانهموج می زد مثل دریا
تا رسید بربام خانهمردمم را آب می برد
سوی دریا وکرانهآسمان هم گریه می کرد
از برای این فسانهدر دلم غمگین سرودم
یک سرود کودکانهکاشکی باران ببارد
نرم و زیبا عاشقانهنم نم باران زیبا
مهربان باش با زمانهبا طراوت بر زمین بار
از زمین روید جوانهبه یادهموطنان سیل زده کشورم
-
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور...
شاید این عید به دیدارِ خودم هم بروم.. -
مرا میخواستی تا شاعری را
ببینی روز و شب دیوانه خویش
مرا میخواستی تا در همه شهر
ز هر کس بشنوی افسانه خویشمرا میخواستی تا از دل من
برانگیزی نوای بینوایی
به افسونها دهی هر دم فریبم
بدل سختی کنی بر من خدایی !مرا میخواستی تا در غزلها
ترا زیباتر از مهتاب گویم
تنت را در میان چشمه نور
شبانگاهان مهتابی بشویممرا میخواستی تا پیش مردم
ترا الهام بخش خویش گویم
ببال نغمه های آسمانی
به بام آسمانهایت نشانممرا میخواستی تا از سر ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفتر من
غم شب تا سحر بیداریم رامرا میخواستی اما چه حاصل
برایت هر چه کردم باز کم بود
مرا روزی رها کردی در این شهر
که این یک قطره دل دریای غم بودترا میخواستم تا در جوانی
نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر از زندگانی؟؟
«فریدون مشیری»