-
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیستآه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
” سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هوشنگ ابتهاج
-
. قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند...
مهدى اخوان ثالث
-
البته که دور از تاپیک هم نباشد
با صدای شجریان و سنتور سرو موسیقی ایران استاد مشکاتیان
یا با نوای جانسوز خودش حال دیگری دارد ،:قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب .
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب ..
@Saadat-sh -
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح داردهم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزاردبیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرددانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد @naviddd-danaa -
فصل عوض می شود
جای آلو را خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را دلتنگی
... -
- می توانم عبور کنم از تو
- همچو ردپایی که در برف
- می توانم ذوب شوم در تو
- تمام زمین
- دو راهی پیچیده ای ست
- پر از علامت ممنوع
- و هیچ نقشه ای مرا به راه نبرده است
- همیشه اشتباه می کنم
- و آن سوی هر دو راهی ساده
- تکه های سرنوشت مرا
- باد می برد...
#رویا زرین
-
- درد پرستو بي مكاني نيست
- رنگ جفا ديده كه مي راند
- بي شك منم كوچي اگر كردم
- درد مرا هر ايل مي داند
- سخت است بي منزل شدن اما..
- در قلب من كوچ است و كوچ وكوچ
- شايد شبي بي حاصل از رفتن
- منزل به دامانت بدوزانم
#مریم صالحی
-
.کسی بر عقل ودین حرمت نداشت از روی نادانی
ســــزایش حســرت واندوه وتشـــویش و پریشانیخــدا داده بهر کس دانش وعقـــل وخـــرد تا آنک
نســـازد خویش را در بنــد حکم ظالم و جــانیهـر آن آزاده انسانی که قــــدر حـــریت داند
نمی خواهد که باشـــد در قفس یا کنج زندانی.به تیر دشمـــنان ، قلب برادر را مکن پرخــون
«چـرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمــــانی »یتیـــم ِبینـــوا را هیچ کس هر گز نرنجـاند
تو ناکس گر نباشی هیچـــگاه آنرا نرنجانینباشی آدمی گرچشم مظلومی کنی پر اشک
اگر خوشحال نمودی دردمندی را تو انسانیاگر خدمتگذار دین ومردم ، در زمین باشی
باوج آسمــــان آخـــر تو بال و پر بیفشـــانی«عزیزی» از رۀ دین وخـــرد غافل مشو هر گز
وگرنه در حصـــار جهـــل وحیرت بند می مانیمحمد عزیز عزیزی
-
.از همه ظلم رهایی بخشش
دولت عدل نمایی بخشش..... -