-
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی -
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود و کجا رفت و چرا بود و چرا نیست
#شهریار -
به خودم آمدمانگار تویی در من بود
این کمی بیشتـر از
دل به کسی بستن بود…
-
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی
️ -
- ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺧﯿﺰﺵ ﻣﻮﺟﻬﺎ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ - ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺩ
- ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
-
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید...
-
️ -
-
شک ندارم که تو مانند خودم دلتنگی
با جهانی جهت دیدن من در جنگی -
شک ندارم که دل شیشه ای شفافت
خورده ازغربت ودوری،به میانش سنگی -
گرچه دوریم و ز دیدار رخت محرومم
در دلم میشنوم از نفست آهنگی -
ازغم دوری توحال خوشی دردل نیست
شادم اما که تو با قلب خودم دلتنگی
-
-
- حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای
گفت یا خواب است یا باد است یا افسانه ای
گفتمش احوال عمرم را بگو که عمر چیست
گفت یا شمع است و یا برق است و یا پروانه ای
- حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای
-
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمیحافظ
-
چشمِ بیدار بر این تلخیِ ایام ببند!
خواب هایی شکرین بهرِ تو دیده ست بهار...
-
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید از پس آن باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایانلحظه هایت بی غم
روزگارت آرام...سهراب سپهری️
-
سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد
-
چه کسی میداند؟!؟
که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟!
پیله ات را بگشا
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی
از صدای گذر آب چنان فهمیدم
تندتر از آب روان عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!!!
آرزویم این است:
آنقدر سیر بخندی که %(#ff0000)[ندانی غم چیست]سهراب سپهری
️️️️ -
تو مرا آنقدر آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت
بکنم دل زه دل چون سنگت
تو خیالت راحت
میروم از قلبت
میشوم دورترین خاطره شب هایت
تو به من میخندی و به خود میگویی:
باز می آید و میسوزد از این عشق ولی .....
برنمیگردم نه !
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد️
تو بمان.....دلت ارزانی هرکس که دلش مثل دلت
سردو بیروح شده است...
سخت بیمار شده است...
تو بمان درشهرت
میروم از غلبت#مولود مهدوی
-
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی -