-
دلتنگم و دیدار تو درمان من است️
بی رنگ رخت زمانه زندان من است️
❤️ 🖤 💛
-
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
حافظ
ـــــــــــــــ
تقدیمی به زهرام(=
چون میدونم ک میخونیش -
https://uupload.ir/view/22we_dbg2_e72e6178cf03658c11cb772458819581.mp4/
.
آسمانی به سرم نیست... -
نمی داند دلِ تنها، میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریاست !
تو از کی عاشقی؟! این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست، مدت هاست …
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق !
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست …
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد… زندگی زیباست !
فاضل نظری
-
شهر ما از روز آغازش سر و سامان نداشت
هیچ آغازى براى شهر ما پایان نداشتخود پرستى آفتى در کوچه باغِ شهر بود
هیچ کس در شهرِ ما یک یارِ هم پیمان نداشتیک نفر نان داشت اما بى نوا دندان نداشت
آن یکى بیچاره دندان داشت اما نان نداشتآنکه ایمان داشت روزى مى رسد بیچاره بود
آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشتیک نفر فردوس را ارزان به مردم مى فروخت
نقشهها ک او داشت در پندار خود شیطان نداشتیک نفر هر شب فرو مى رفت در گردابِ درد
یک نفر مى خواست دستش را بگیرد جان نداشتدشت باور داشت گرگى در میان گلّه بود
من نمى دانم چرا باور سگِ چوپان نداشتسروهاى جنگل سرسبز را سر مى زدند
هیچ احساسى به این کشتار جنگلبان نداشتیک نفر پالانِ خر را در میان خانه پنهان کرده بود
یک نفر بر پشت خر مى رفت و خر پالان نداشتهر کجا دستِ نیازى بود در سویى دراز
رعیتِ بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت -
از کفر من تا دین تو، راهی به جز تردید نیست
دلخوش به فانوسم مکن، اینجا مگر خورشید نیست
با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است، تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود
افشین یداللهی
-
https://uupload.ir/view/4h83_dcg2_51ac056ba1220201b3a37c0aab2fc83b.mp4/
اگر هستی که بسم الله؛در تاخیر آفات است...! -
میرسد روزی که بیهم میشویم
یک به یک از جمع هم کم میشویم
میرسد روزی که ما در خاطرات
موجب خندیدن و غم میشویم
گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق
میرسد روزیکه بیهم میشویمپ.ن:اینم اونیکه خواستین
@Saghi-Mortazavi
0-0ftm -
عاقبت
گر عمری باشد ماندگار
میگذارم این سخن را یادگار...مینویسم روی کوه بیستون
زنده باد یارانِ خوبِ روزگار
@Saghi-Mortazavi
Kosar A003 -
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بودسجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه اوگفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده اینیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منمسال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختمکردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.|نظامی گنجوی|
-
من مسیحی میشوم عیسی اگر ثابت کند
زنده کرده مرده ای را او بدون "یاعلی"ــــــ
پ.ن:باتوجه به اینکه شاید از ادیان مختلف تو انجمن باشن،بگم ک
لطفا دلیلی به جز زیباییِ شعر برداشت نکنین(= -
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایامولانای روم