-
-
حشمت محتشمان مایهٔ مرگ فقراست
داد ازین رسم فرومایه که در شهر شماستیا رب این شهر چه شهر ست و چه خلقند این خلق
که به هر رهگذری نعش غریبی پیداستمیشنیدم سحری طفل یتیمی می گفت:
هر بلایی که به ما میرسد از این وزراستخانهٔ «محتشم» آباد که از همت او
شیون و غلغله در خانهٔ مسکین و گداستاز خدایش به حقیقت نرسد برگ مراد
آنکه فارغ ز غم ومحنت مخلوق خداستنوشداروی نصیحت چه دهد سود بهار
به مریضی که به هر قاعده محکوم فناستملک الشعرای بهار
-
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدمخودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد -
جان به جانم بکنند
من دلم پیشِ همانیست
که نیست...! -
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم -
چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم
آشیان کردم تصور خانه صیاد را -
چون به زیر خاک خواهی خفت، کز بس سرشکی
می فشانی گر نشیند گرد بر دامان ترا
گر نشویی صائب از اشک ندامت روی خویش
جز سیه رویی نباشد حاصل از دیوان ترا -
گر چه سیمای خزان دارد رخ چون زر مرا
در سواد دل بهاری هست چون عنبر مرا
آرزویی هر زمان در دل بر آتش می نهم
آتش بی دود، باشد عیب چون مجمر مرا
جوهر آیینه من چون زره زیر قباست
در صفای سینه پوشیده است بس جوهر مرا -
صائب آن روزی که رنگ نوبهاران خام بود
در قدح چون لاله ما را درد سودا ریختند
|صائب تبریزی| -
فریدون مشیری
فیلم خواندن شعر از زبان فریدون مشیری گرگ .mp4
گفت دانایی که: گرگی خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
و آنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست
و آن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...
-
ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست
یا که من بسیار مستم، یا که سازت ساز نیست
ساقیا امشب مخالف می نوازد تار تو
یا که من مست و خرابم
یا که تارت تار نیست؛
ساقیا امشب پر از دردم،خرابم کن
سیه مستـم،نما سیر از شرابم کـن
قدح پر کن که کام از جام برگیرم
زخود بیخود نما ساقی کبابم کن
نه از دلبـر گرفتم کام، نه از سـاغر
دگر ساقی مرا مجنون خطابم کن
بـریز باده به کـام ایـن دل ناکـام
سحرچون آفتاب آمد،مرا دعوت به خوابم کن
که من در خواب گیرم کام از دلبر
بدین راضی شدم ساقی خرابم کن..!| @Saghi-Mortazavi |