-
این پست پاک شده!
-
داد معشوقه به عاشق پیام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلما سنگ
مادر سنگدلت تا زنده ست
شهد در کام من و توست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
واندکی سوده شد اورا آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
اید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ -
سوختم انتظار چاره نداشته باش
بر روی دردم درد اضافه نکن
دردمو برای خودم تعریف کردم
باز موندم خودم ، تک و تنها
عمیقا می سوزونه ، عمیقا
این قلبم سر جاش نمی مونه
با تو سوختم ، با تو
نه بی تو و نه هم با تو، نمیشه
هر کسی بهترین ِ
بهترین ِ بهترین رو
برا خودش نگه میداره
این عشق رو در دنیا
کسی نمیتونه بفهمه
واینستا واینستا اونجوری
اونجور نگاه نکن بیا پیشم
با تو ، با تو سوختم
سوختم سوختم با تو
با تو ، با تو ، گول خوردم
گول خوردم گول خورم با تو
هاکان(حمید صباحی)
بی مخاطب -
دِل ز تن بردی و در جآنی هنوز
دردها دادی و درمآنی هنوز...|دهلوی|
-
تویی پیداتر از پیدا؛ نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها، نمیبینیم دریا را؟!نشانت میدهد جنگل، بیابان، رود، کوهستان
گمانم یک نفر آیینهکاری کرده دنیا رانسیمی میوزد وقت اذان از دورهای دور
به آرامی نوازش میکند پلک سحرها راتجلّی میکند حتی همین بید حیاط ما!
اگر من هم بلد باشم تکلّمهای موسیٰ راتو نامت را نوشتی جای جای دفتر هستی
ولی ما نابلد بودیم و گم کردیم معنا را...محمدمهدی خانمحمدی
-
زحمت چه میکشی پی درمان ما طبیب؟
ما بِه نمیشویم و تو بدنام میشوی...• شریف قزوینی
-
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
خندید و گفت من به تو کاری نداشتم...• وحشی بافقی
-
تـو میروی %(#787878)[و دِل زِ دسـتـ] %(#a1a1a1)[میرود]
مَـرو که باتو %(#787878)[هرچـه هستـ] %(#a1a1a1)[میرود]
ابتهاج... -
•وصیت همین است جان برادر
که اوقات ضایع مکن تا توانی•صدف وار باید زبان درکشیدن
که وقتی که حاجت بود در چکانی•همه عمر تلخی کشیدهست سعدی
که نامش برآمد به شیرین زبانی -
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود -
یا حسین ابن علی
خون گرمِ تو هنوز
از زمین میجوشد
هر کجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمهی خون مینوشد
کربلایی است دلم:
سرِ حق بر نیزه است
خیل آزادگی
آواره صحرای ستم
از
سیهکاری شمران و یزیدان
فریاد
یا حسین ابن علی
همتت
همره حق جویان
باد!
سایه -
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم...• سعدی
-
@sania-Andiravan
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ