-
آراسته ظاهریم و باطن...نه چنان!
القصه؛ چنان که می نماییم، نهایم... -
این پست پاک شده!
-
"خودم را
خوب سنجیدم
بدون تو نمی ارزید..!" -
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد، نشانهی چیست ؟
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی، شگفت کسی آنچنان که میدانی
کسی که نقطهی آغاز هرچه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه آن ابرها که میگریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
-
دنیای من
در بوم یک نقاشی خواب است!
تو تصویر یک رویدادی. -
طوری دلم گرفته که باید تو وا کنی !
یعنی چنان شکسته که باید دعا کنیگفتی یک انتخاب کنم بین عشق و شعر
ماندم چطور از دلت آمد جدا کنی ؟گفتی دلم یکی ست و دلدار هم یکی
افسوس قادری که یکی را دو تا کنی ...با دیگران که دید تو را چشم ،گفتمش:
هر کس خطا کند تو نباید خطا کنی!جسمت از آهن است دلت سنگ بی بها
حتی اگر که رویه ی خود را طلا کنیبا احتیاط حمل نکردم ولی دل است
دل عهد نیست بشکنی از نو بنا کنینفرین شده ست ذکرم وبی فاصله دعا
یارب مباد حاجت ما را روا کنی !«مجتبی سپید»
-
تو مرجانی
تو درجانی
تو مروارید غلتانی
اگرقلبم صدف باشد
میان آن تو پنهانی -
عشق آن بُغضِ عجیبے ست
کہ از دورےِ یار، نیمہ شب
بینِ گلو مانده و جان مے گیرد ... -
شب سردیست، هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من، دلبر بارانی من
🧵 -
من آن توام مَـرا به من باز مـده..!
•مولانا
-
"امر به معروفم نکن، معروفِ من چشمان تو
دینم لبت، فکرم غمت، جانم میان جان تو!" -
این پست پاک شده!
-
من برای زندگی
"تو" را بهانه میکنم. -
مرا جانی و من تا کی توانم زیست دور از تو؟
-
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
-
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی..!
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
-
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاکبه گاه شیر خواری گاهواره
به دور درد پیری عین چارهوطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمانوطن یعنی هویت اصل ریشه
سر آغاز و سر انجام و همیشهستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس زاینده رود اروند کارون
وطن یعنی سرای ترک تا پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارسوطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدنزمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه فینوطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتنوطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادتوطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایرانوطن یعنی رهایی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدونوطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث جان زال و بال سیمرغسپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدننماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندنوطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتنوطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادتوطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایرانعلیرضا عصار