-
این پست پاک شده!
-
نه دامیست نه زنجیر؛ همه بسته چراییم؟
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا ! -
نیمشبان نشسته جان، بر در خلوت دلم
منتظر صدای پا مهد کش خیال را -
چَشمِ من،گریه چرا؟!
تا کجا آه و فغان؟
ای گلو !
صحرای خشکیدهی بغض ..
شب به شب،خِس خس خشک
حمل کردی تو در آن کُنجِ کبود
با توام مغز ترک خوردهی من ..
خاطرات سرد را
از پسِ گوشهی دیوارهی خود دور بریز
و تو ای پای خیال !
یاد یاران وفادار به خود جای بده
هر کجا خاری بود،
شک نکن تا به ابد خاشاک بود ..
هیچ تپه،تل و خاک
قله و کوه نمی سازد آه! -
دل فرو میریزد و تنها تماشا میکنم
مثل سربازی سقوط آخرین دروازه را... -
مبادا که از ما ملولیده باشی
حدیث حسودان قبولیده باشی
چو درس محبت نخواندی، چه سود ار
اصولیده باشی، فروعیده باشی -
تو بینظیری و در واژهها نمیگنجی
«سکوت» لحظهی وصفت، زبانِ تحسین است -
با ارزشیم؛ گوهرِ یکدانہایم ما
مارا بخر! کہ اشکِ یتیمانہایم مابا اینکہ دلشکستہے سنگ ملامتیم
باز آمدیم سوے تو؛... دیوانہایم ما!بیهوده خیرهاے بہ افقهاے دوردست
یادت نرفتہ است کہ پروانہایم ما؟!از ما همیشہ مردم کوتاهبین شهر
رنجیدهاند؛ معنے بیگانہایم ماکوتاه بود شوکتِ این قلعہے شنے
دیر آمدے؛ ببخش کہ ویرانہایم ما! -
خویش را میدید، اما از تماشا ننگ داشت
بینوا سنگی که در آیینه با خود جنگ داشتمثل شیری شرزه مغلوب شغالی هرزه شد
هرچه دل یکرنگ بود، او با جهان نیرنگ داشتروبرو نقشِ سراب و پشتِ سر پلها خراب
روزگار از هر جهت دست و دلم را تنگ داشتجز به شمشیر از گلویم آبِ خوش پایین نرفت
نانِ خشکی هم که قسمت کردهبودی سنگ داشتنالهای خاموش بر لبهایِ شمعی روشنم
آب و تاب سوختن آوازِ بی آهنگ داشت -
روبروی دریا/در جستجوی نشانی/گم شده در خیال /بی صدا در هیاهوی دریا
ح.ص