-
-
سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی ، من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم -
من از دریای طوفانی گذر کردم ...
-
زندگی گه با تبسم میرود
گه گهی هم افت وخیزان میرود
اندکی لختی فرود آ در برم
تا ببینی شاد وخندان میرود
زندگی اما گهی گریان شود
از نفیرش مرد وزن نالان شود
زندگی را زندگیت لازم است...
در نبردش حاکمیت لازم است..عاشقیت لازم است..عاقلیت لازم است..به َبهواقعا دیگه شعرم نمیاد انصافا تا همینجاشم الکی الکی شد..خستمم خدا بهم رحم کنه..
مست وخرابم
مث یه مهره سوخته شطرنج..که فقط در انتظار ناک اوته..
ولی به قولی:نترس که به مو میرسه ولی پاره نمیشه
خدا با ماست..هرجا که باشیم..وهو معکم این ماکنتم.. -
تو که گرمای شب سرد منی
بی تو با سوز زمستان چه کنم
شعر:مَن -
-
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشودگاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشودگاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شودگویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود۹۹/۸/۱۰
-
گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شوی
بر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوی
نکند دام نهد؟خام شوی، رام شوی؟
نپَری جلد شوی،بی پر و بی بال شوی؟نکند جام دهد؟کام دهد، ازلب خود وام دهد؟
در برت ساز زند، رقص کند،کافر و بی عار شوی؟نکند مست شوی؟فارغ از این هست شوی؟
بعد آن کور شوی،کر شوی، شاعر و بیمار شوی؟نکُنَد دل نکَنی،دل بکَنَد،بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،صبح که بیدار شوی؟؟! -
اندر دل بیوفا غم و ماتم بادآن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
#مـولـانـا
-
نه تو میمانی..
ونه هیچ یک از مردم این آبادی..
به حباب نگران لب یک رود قسم..
وبه آن لحظه شادی که گذشت..
غصه هم میگذرد!
.
.
. -
-
-
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویتمولانا
-
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانیجلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانیلسان الغیب حافظ شیرازی
-
من شعر زیادی بلد نیستم
فقط این دوبیتی رو خیلی وقته حفظم
یارب ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی که نه مردی و نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی -
دلتگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است
مولانا -
-