هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانیست.
ور جز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
پادشاه فصلها ، پائیز ..(مهدی اخوان ثالث)
عشق ابدی من این شعره از بچگی تا همین حالا .. -
-
-
-
:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
-
-
اینجارو :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
https://www.aparat.com/v/pJxf8/جشن_تولد_آقای_حاجی_سلیمانی_دبیرستان_شریف -
آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند...
آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند...
دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند...
آدمک خر نشوی گریه کنی ...
کل دنیا سراب است بخند...
آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند...
فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است
فکر کن گریـه چـه زیباست،بخند...
صبحِ فردا به شبت نیست که نیست,
تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند...
راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم
پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند...
آدمک فصل خزان است بخند...
ریزش برگ عیان است بخند...
آنکه میگفت : دوستت دارم،شمع بزم دگران است بخند...
نقش سیمای قشنگ رخ یار
نقشه ای نقش بر آب است بخند...
قصه لیلی و مجنون همه اش داستان است ، کتاب است ، بخند...
درد هجران نگرانم جه کند با دل تو
نقد ما نیست ، دل پیر جوان است بخند...
آنچه واداشت دو خطی بنویسم همه اش
شرح دلتنگی و درد دگران است بخند...
آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان
به خــدا آخــر دنیـاست، بخند