خاطرات خواهر برادری
-
وقتی یه لحظه میری بیرون از اتاق میای و دفترچه اتو میبینی که خواهرت واست یادگاری گذاشته
-
اومده تو اتاقم پرچم ایران رو گرفته دااد میزنه ای ایران ای مهد عاشقان میخونه
از اونور مادرم میاد میگه داد نزن همسایه داریم این بغل نکن
بدتر داد میزنه
بعد من هم با این وضعیت داشتم درس میخوندم
بعد من پاشدم پرچمشو گرفتم دویدم تو هال اونم پشتم دوید اومد پرچمو گذاشتم رو مبل مثل موشک دویدم سمت اتاقمون در رو با یه جیغ بنفش بستم کلید کردم
مادرم میگه مرض نگیره شمادوتارو چرا اینجوری میکنین
بعد رفتم نشستم سر درسم
هی لگد میزنه به در هی لگد میزنه
میگم نکن
میگه باز کن این در رو
منم گفتم نمیکنم
هی لگد زد
بهش گفتم قول بده دختر خوبی باشی
گفت باشه
در رو باز کردم اومد تو
دوباره روز از نو روزی از نو
با فرق اینکه این بار دوتا پرچم دستش گرفت و شروع کرد به داااد زدن -
سلام
من چون خوابگاهی ام دو تا داداش کوچیکم دلشون واسم تنگ میشه . وقتی میرم خونه میان محکم بغلم میکنن . دیگه از همون دم در حرف زدناشون شروع میشه از مدرسه و مشق و هر چیزی که فکرشو کنید تعریف میکنن واسم حتی وقتی میرم دستشویی میان پشت در وایمیستن و حرف میزنن
سرما حالیشون نیس اینا -
@دانیال-عالي-حسيني
چندسالتونه هردوتاتون -
Gharibe Gomnam من ک 19 تقریبا اونم متولد 88 عه فک کنم خیلی فضوله آدم نمیشه زورشم فک کنم دو سال دگ بهم برسه خیلی این نیمه دوم هشتاد آدمای عجبین
-
bahar mohammadi 0 چطوری دلشون برات تنگ میشه؟
الان ی اتاق خالی تره کسی هم نیس منگه رو دلشون بده از هفت دنیا ازادن -
@دانیال-عالي-حسيني
یعنی چی چرا همو میزنین
بعد اونایی که متولد ۸۵ هستن چی؟ -
Gharibe Gomnam کلی گفتم از نظر بلوغ فکری از ما خیلی سرد ترن
-
@دانیال-عالي-حسيني
موافقم یه جورایی
اما من خودم متولد ۸۵ هستم
ولی با دوتا از ۸۶ و ۸۸ ها بودم اعصاب نمیزارن واسه ادمخواهرمنم فکرکنم واسه همین اینجوریه -
@دانیال-عالي-حسيني
خب اینا رو میشه گفت من بزرگ کردم مامانم شاغل بود .بیشتر وقتا من پیششون بودم
۷ و ۱۰ سالشونه . -
Younes.D.IUT فارغ التحصیلان آلاءreplied to Gharibe Gomnam on آخرین ویرایش توسط Younes.D.IUT انجام شده
Gharibe Gomnam
بگذارین ی خاطره هم با داداش کوچولوم بگم
.
این داداشم نمیدونم چه کرمی داره هر وقت میرم
سمت کتابام شاخکاش میزنه بیرون
آ میفته دنبال من
هی سوال میکنه یا مسخره بازی درمیاره
اگه از کتابام دور باشم اصلا کارم نداره
آقا پریشب این قصه شروع شد دختر خالم هم بود
دیگه جنسشون جور بود برای مسخره بازی
هی من از اتاق مینداختمشون بیرون
و اونا پروتر پشت در قایم میشدن تا هندسفری میرفت
تو گوشم یواشکی میرفتن قایم میشدن
تا من برم بندازمشون بیرون
آقا من دفعه بعد دورشون زدم و الکی هندسفری رو کردم تو گوشم ولی فیلمو پلی نکردم
قشنگ فهمیدم کی اومدن تو اتاق ی دفعه پریدم درو بستم
دختر خالم که خیلی سوسوله گذاشتم بره
و داداشمو گیر کشیدم
ی جور نگام میکرد که دلم نیومد کاریش بکنم ولی
توی ارتفاع دومتری وروجک دستاشو قلاب کرده بود به در و هر هر منو نگا میکرد
ی دفعه دستاشو کشیدم تا اومد بیوفته تو هوا گرفتمش
گفتم دیگه این کارو میکنی یا نه اونم در حالت وارونه به غلط کردن افتاده بود
بهش گفتم بگو غلط کردم آقا یونس چاکرتم هستم
اینو که گفت دیگه ولش کردم
فینیش -
این پست پاک شده!
-
@Younes-Dehkhoda-0 موقع خروج نگفت خودت غلط کردی؟ مگه میشه
-
@دانیال-عالي-حسيني
نچ
چون دیگه حال دویدن نداشت -
دیدم خواهرم با گریه اومده تو اتاق
زاار میزنه
دماغش ریخته پایین با اشکش قاطی شده
چشماش قرمز شده
میگه که
من نی نی ندارم با من بازی تو ابجی منی با من بازی نمیکنی
یه ده دقیقه ای نشست کنارم زل زد
منم پوکر فیس نگاهش کردم
بعد دراز کشیدم دستمو زدم زیر چونم گفتم
چه بازی ای بکنیم؟
گفت نون کباب ببر
گفتم همین؟
گفت
نون کباب بر
قایم موشک
گل یا پوچ
خاله بازی
گفتم نه دیگه اینهمه
گفت باشه
نون کباب ببر و خاله بازی
میخواستم زاآر بزنم اصلا حوصله خاله بازی نداشتم
گفتم باشه
گفت که بریم حصیر پهن کنیم تو حیاط اونجا خاله بازی کنیم مثل قبلا که میرفتیم
منم.رفتم تو گذشته وقتی که کوچول موچولو بود بغلش میکردم میرفتیم تو حیاط بازی میکردیم
اما الان حوصله ندارم
و رفتم تو فکر اینکه نکنه یه روزی برسه که دیگه حوصله کارایی که الان دارم رو نداشته باشم
ای کاش اون روز نرسه ای کاش
بعدش رفت تو حیاط
گفت ابجی تو حیاط حصیر نیست
خواستم بگم پس ولش کن
اما اخه با برق شادی تو چشماش چیکار میکردم؟
گفتم هیچ جا تو حیاط افتاب نیست؟
گفت تو سبزی های حیاط هست
زدم زیر خنده
گفتم بریم تو سبزیا بشینیم
گفت بریم
گفتم نه بابا مامانی مارو خونه راه نمیده دیگه -
یه بار مهسا آبجیی کوچیکم داشت نمازمیخوند منم که همیشه سر به سرش میزارم یادمه تو قنوت بود که رفتم جلوش نشستم گفتم خدا ببین این فردا امتحان فیزیک داره /میبینی که چقد قنوتش طول میکشه خودت بیایه 10 بده بهش بره همین جور میگفتم آقا یک آن دیدم نماز چیه کشک چی پشم چی افتاد دنبالم بزنتم که چر این کارو کردم داشتم میدویدم برم بیرون از خونه پام لیز خورد خوردم زمین و دستم به فنا رفت (اینم آخر عاقبت سر به سر گذاشتن آبجی کوچیکه تو نماز)
-
خوب این قضیه مربوط به همین چند وقت پیشه
من خیلی وقت بود قسمت پلاستیکی تنه ی اتودم درمیومد و خراب شده بود ولی چون اتود خوبی پیدا نکرده بودم برای مدتی طولانی همچنان با همون مینوشتم بعد از مدت ها یه اتود خاص و زیبا از قضا هم رنگ کیف پسته ایم یافتم که فقط یه دونه ازش مونده بود و بسی هم نسبت به اونیکیا گرون بود
من یه داداش دارم که ۸ سالشه و تبحر خاصی در گم کردن اشیایی که به مدرسه میبره داره،داداش ۸ ساله ی منم یه خواهر ۱۹ ساله داره که خیلیییییی به وسایلاش حساسهولی خواهر قصه ی ما تا الانم خیلی صبور بوده که شاهد باقی ماندن ۵ تا دونه مداد رنگی از ۲۴ رنگ بوده و صداش درنیومده(شایدم چون به صورت تدریجی گمشون کرده️) خلاصه اینکه اومدم خونه و قبل اینکه برش دارم درس بخونم گفت بده من باهاش مشقامو بنویسم و منم دادم،موقع خواب اومد گفت میذاری من فقققققطططط یه فردا رو مداد فشاری تو رو ببرم مدرسهههه🥹🥺و من قاعدتا گفتم نهههههو کمی بحثمون شد و از اتاق رفت بیرون و طبق عادتی که داشت(و خودم این عادت رو در او بوجود اوردم)درو پشت سرش داشت می بست که وسطاش یادش اومد باهام قهره و دوباره درو هل داد تا باز بمونهمنم عذاب وجدان گرفتم، یه ساعت بعد غرورشو زیر پا گذاشت و برای بار دوم ازم خواست اجازه بدم با خودش ببره و من سنگدل بازم گفتمم نههههطبیعتا اینبار عذاب وجدان بیشتری گرفتم صبح که داشت میرفت مدرسه با خودم گفتم مگه من چقدر میتونم بد باشم که یه اتود رو ندادم بهش،این بزرگ شه با خودش چی درمورد من فکر میکنهههه تازه بیچاره دو بار ازم خواستتت، اتودو اوردم دادم بهش و ضمن بوسه بر لپش تهدیدش کردم اگه سالم برش نگردونه یا گم کنه خطر مرگ وجود دارهعصر ساعت ۶ بعد یک روز خیلیییی سختی که دلم میخواست گریه کنم از دانشگاه برگشتم و اولین سوالم قبل از سلام این بود که کو؟کجاست؟ و دیدم مامان بابام و داداشم(با چشمای قرمز از اشک) طوری نگام میکنن که انگار: تمام تلاشمونو کردیم متاسفیم حتما انتظار دارید تهدید خطر مرگ رو عملی میکردم ولی نه این آخرین تلنگری بود که برای یک گریه ی طولانی مدت نیاز داشتمبله مثل بچه ها نشستم کف زمین و گریه نه گریههههههه کردم برای اتودی که حتیییی یه بارررر ازش استفاده نکرده بودممپ.ن:چند روز بعد دوستش پیدا کرده بود،و در این چند روز خودش سایتارو میگشت بتونه همون رنگو پیدا کنه و در حالی که خودش از من ناراحت تر بود بهش میگفتم حتی اگه پیداش کنی پولشو ازت میگیرم🥲
-
Nila YS خیلی خنده دار بود