-
pantea nazari آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ...
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا... -
@rahbar-80 ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود -
pantea nazari دل،دل، شده دیوانه و مست...
عاشقتر از این دل مگه هست؟؟
تا تو نفس و جان منی...
تا تو سر و سامان منی... -
@rahbar-80 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت -
این پست پاک شده!
-
pantea nazari تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم -
pantea nazari ای ماه تمامم،شیرین سخنم جانم...
عشق سینه سوزت،آتش زده بر جانم...
از حال دل من تو چه دانی؟؟ -
این پست پاک شده!
-
@rahbar-80 یک نفر مست پیش می آید
تیشه در دست پیش می آید
عاشقی جرم نیست ای مردم
اتفاق است پیش می آید -
pantea nazari دریاب حالم را...تنها بگو چرا؟؟رفتی تنهایی...
ای آنکه در هر حالتی زیبایی...در یاد من میماند این حال جدایی... -
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند. هر چند ره ز ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش. پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود. بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن به که زیر لب. بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
فروغ فرخزاد -
pantea nazari
در اين دنيا كسي بي غم نباشد اگر باشد بني آدم نباشد