-
SEPEHR ALIZADEH یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو بهنای دریا بدید -
SEPEHR ALIZADEH
ک چند خواب راحت بر خود حرام گرداندر ملک بی نشانی خود را به نام گردان
-
SEPEHR ALIZADEH نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست -
SEPEHR ALIZADEH
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویشبیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
-
SEPEHR ALIZADEH هر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم -
SEPEHR ALIZADEH دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
-
SEPEHR ALIZADEH یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
بچه ها لایک نمیکنید چرا -
SEPEHR ALIZADEH
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفتاشکم به زبان حال با خلق بگفت