Your browser does not seem to support JavaScript. As a result, your viewing experience will be diminished, and you have been placed in read-only mode.
Please download a browser that supports JavaScript, or enable it if it's disabled (i.e. NoScript).
joy در مشاعره... گفته است:
@soheil95s95 در مشاعره... گفته است: joy در مشاعره... گفته است: mahoor تو همانی که دلم لک زده لبخندش را آنکه نتوان یافت همانندش را میگم اینا رو از حفظید یا دیوان برداشتید تند تند مینویسید؟؟ باید عاشق باشی تا شعر یادت بمونه.نیازی به حفظ نیست ...
@soheil95s95 در مشاعره... گفته است:
joy در مشاعره... گفته است: mahoor تو همانی که دلم لک زده لبخندش را آنکه نتوان یافت همانندش را میگم اینا رو از حفظید یا دیوان برداشتید تند تند مینویسید؟؟
mahoor تو همانی که دلم لک زده لبخندش را آنکه نتوان یافت همانندش را
میگم اینا رو از حفظید یا دیوان برداشتید تند تند مینویسید؟؟
باید عاشق باشی تا شعر یادت بمونه.نیازی به حفظ نیست ...
هر هر
mahoor در مشاعره... گفته است:
@soheil95s95 من که,از خودم است!!!
excelent
joy پس داداش من,عاشق عاشقه!!!!هفتمی عاشق
joy ناراحت نشین...کاملا درسته....تنها عشق می تونه این همه شعر و تو,کله کسی نگه داره
قاف و غین و الف و نون و پنیر نشوم ز دیدنت هرگز سییییر!!! ناموسا خودم گفتم
@soheil95s95 بیشتر تمرین کنین
@soheil95s95 لطفا ادب را,رعایت,کنین اینحا تاپیک مشاعره,است,نه,منازعه
اسپم ندید دوستان با همه هستم تاپیک داره از مسیر اصلیش دور میشه ممنون
من از شعر گفتن لذت میبرم ... (به چشمان joy خیره میشود ...)
از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو
joy وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم
mahoor ماییم و می و مطرب و این کنج خراب / جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ،
تا خونِ خلق هست، ننوشد شراب را ….
@soheil95s95 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که افتاده ام از پا چرا؟
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
@soheil95s95 تا توانی دلی به دست,آور دل شکستن هنر نمی باشد
mahoor درد و خون دل بباید عشق را قصه ای مشکل بباید عشق را
@soheil95s95 ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی توبه جان آمد وقت است که,باز آیی
@soheil95s95 ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی توبه جان آمد وقت است که,باز آیی یار ما در پردهی شب باده تنها میخورد سازگارش باد یارب گرچه بی ما میخورد