هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Akito]

Narges_ خداوکیلی؟
پس نه فعلا
ویدیو هم ایشالا یه موقعی میگیرم

[Akito]

Narges_ خیلی ضعیفه
الانم به نت خوابگاه وصلم

[Narges_]

Akito در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

Narges_ خداوکیلی؟

بله بله
آقای رامسس هم که اسمشون رو نمیدونم پزشکی شیراز میخونن فیلم کوتاه از حیاط دانشکده پزشکی گذاشته بودن و دیدنش واقعا حال خوب کن بود

پس نه فعلا
ویدیو هم ایشالا یه موقعی میگیرم

عالیه هر موقع بتونین

[Akito]

خب حالا که انقدر دنبال انگیزه اید، بیاین یه نما از شام من
خودم کتابخونه بودم برای همین تفویض زدم رو هم اتاقیم تا شامم رو بگیره
الان که برگشتم دیدم گذاشته رو تختم و خودش خوابه

البته توش فلافله

[Narges_]

Akito یعنی مثلا کسی بخواد تلفنی هم حرف بزنه تو هوای سرد باید پاشه کامل بیاد بیرون از خوابگاه؟

[Akito]

Narges_ متاسفانه محیط دانشکده مهندسی خیلی حال خوب کن نیست
ولی چشم حتما یادم میمونه اگه یه جای خوش ویو رفتم فیلم بگیرم

[Maaah]

Aqua در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

Maaah منم دیدم یه لحظه پرام ریخت

تو چرا باز؟

[Akito]

Narges_ نه کاملا
توی آشپزخونه‌ی همون طبقه آنتن دهی بهتره
خودم همیشه میرم اونجا
ولی توی اتاق هی آنتن قطع و وصل میشه:/

[Akito]

انقدر درباره ریختن پر هاتون بعد از دیدن عکس من صحبت نکنین

[Aqua]

Maaah خیلی شبیه مردای گنده بود

[Narges_]

Akito در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

Narges_ متاسفانه محیط دانشکده مهندسی خیلی حال خوب کن نیست

عه
از خود شیراز باشه هم خوبه

ولی چشم حتما یادم میمونه اگه یه جای خوش ویو رفتم فیلم بگیرم

ممنونم

[Akito]

Narges_

[Narges_]

Akito عجیبه برام

[Narges_]

نت کشورم
ماشالله روز به روز در حال پیشرفته

[Succinate]

ma.a در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

Akito یعنی کتابخونه مرکزی ما چه شکلیه

عشقه عشققققققققق

[Akito]

Narges_

[Hako]

یعنی فقط منم هیچکدومتونو ندیدم

[Hako]

دوستم زنگ زد شازش تموم شد منتظره من زنگ بزنم نمیدونه منم شارز ندارمهه

[Succinate]

MSina در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

Succinate
برا منم اینجوریه...میگن یادبگیرین درس میخونه🫠🫠من نخوام الگوی درس خوندن بچه‌هاتون باشم باید چیکار کنمیجوری مثال میزنن انگار خیییلی داره خوش میگذره بهم
نه من نمیتونم حرف بزنم...اونایی که خیلی بزرگن شاید ۶-۷ سال یا بیشتر اصلا یه سری افکار و دغدغه‌هایی دارن که در ذهن من نمیگنجهاونای دیگم که کوچیکن هم سن داداشم یا کمتر، اونام خیلی سمن ترجیح میدم نزدیک نشم🫠
یه کنار میشینم کتاب میخونم
چیکار میکرد مگه؟آره آره یادم اومد میگفتن برا ۱۰۰ باید روغن بریزیم و برا همین نمیتونین الان ببینین...هرچند بعضیامون همونجوری نگاه کردن گذاشتن رو ۱۰۰
ابدا حرفشم نمیزنم...
مثلا جزوه‌ش، چیز خیاریه...
پس حتما اون‌ها رو میام یاد بگیرمدعوای قبلی خوب بمباران کردیم ولی اگه دوباره دیدیم دارن یه حرکتی میزنن، خیال دارم که چیزای جدید امتحان کنیم

دقیقاا الگوشون شدیمانقدر هم خجالت میکشم فقط به دختر خالم میگم ببین یاد بگیر بعد می خندیم
اون بزرگا به خدا میگن بیا برگه آزمایش ما رو تفسیر کن...بابا چربی نخور نخور دیگههههه
والا نمیدونم خیلی محرمانه بود کاراشافرین دقیقا داری کم کم یاد می گیری
من یدفعه دعوام شد تو گروه همو زدیم جنگیدیم
از شانسم هر کلاسم پسر رو می دیدم
تایمای کلاسمو عوض کردم

[razie_]