هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
( :
باز حرف خودشونو میزنن...
انگار نه انگار... -
خسته شدم...
-
ثانیه شماری میکنم که برگردم خوابگاه...
-
هرکاری میکنم آدم داد و بیداد کردن نیستم...
خودم کم میارم...
دوباره... -
دیگه شروع شده و تمومی نداره...
-
ولی همین زبونتون رو دنیا جهنمتونه...
-
هیچی ام این اوضاع رو درست نمیکنه...
-
باید کنار بیام...
تحمل هم نه...
کنار بیام...
چون سطح تحملم تموم شده...
دیگه بقیهی زندگیم با اینا همینه...
هی زخم زبون
هی هرچی دلشون میخواد میگن
هی می ریزم تو خودم
یه جا تموم میشه و میشه این...
هیچ دروغیام ندارم که بگم اره درست میشن...
نمیشن...
همیشه همین بودن...
از الان به بعدم همینه...
همیشه زمان گذشته و اون مسئله حل شده تا ولم کردن...
الانم همینه
تا وقتی ازدواج کنم همینه اوضاع... -
خالم و داییم تو راهن
چشای پف کردم...
و فکری که با خالم به اون نتیجه رسیدن و هرلحظه عذابم میده... -
برسم خوابگاه...
پشت گوشتونو دیدین میتونین با من حرف بزنین... -
هرچی دلتون میخواد بگید برام مهم نیست...
فقط به من نیگد
پشت سرم هرچی میخواید بگید! -
روزمو بهانه میکنم
بهشون سلام میکنم برمیگردم تو اتاقم
کیه اینا رو تحمل کنه -
میزان تحمل آدمام=۰
-
خواستگاریِ دختر فامیلمونه
اون که ازدواج کنه
و ندیده اکی ان و احتمال۹۰درصد ازدواج میکنن
یقهی منو میچسبن
خدا به داد برسه...
اما خب این روزا خوبی ای که داره اینه که دارم از همه میبرم...
از همهشون...
منتظر لطف و محبت و احترام کسی نیستم... -
و احتمال داره تسلیم شم و بگم به درکِ تربیت فرزند...
البته نه به اینا...
اگر دوست داشتنش بهم ثابت شه...
اگر خودش دوباره اقدام کنه... -
برم سرگرم کنم خودمو...