هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خب محدثه ام اومد و رفتم درِ قفل شدهی پانسیون رو براش باز کردم(نتونستم(بلد نبودم) یکی از بچه ها رد شد اون اومد کمکم)
بعدم که درُ باز کردم بچه ها بودن نشد بغلش کنم
ولی دلم براش تنگ شده بود
پن:
ازم بزرگ تره
نمیدونم چرا اکثر آدمایی که باهاشون کنار میام و دوستیای پایدار تری داریم
ازم بزرگ ترن
از اولم همین بوده -
Michael Vey واقعا بد چیدن
ولی حقیقتا بازم درک نمیکنم
چون من رفتم با کسایی که ترم ۵/۶ و ۴/۳ بودن اکثرا و یکم ترم اولی بودیم مافیا بازی کردیمداخل سلفم پر ترم بالاییه
و مشکلی نداریم داخل ارتباط گرفتن ، ولی خب شاید داخل یه اتاق بودن سخت باشه اونا صمیمی ترن کار جالبی نکردن مدیریت ضعیفی داشته خوابگاهتون، راجب ترکی هم .. خب من الان جاییم که یا ترکن یا اصالتا ترکنکسی که خارج این باشه کم پیدا میشه
و خب خیلی اینجورین که خط رو خط میشن با هم ترکی حرف میزنن@mahdi-ek اوهوممم.. ولی در هر حال تا تو شرایطش نباشی ک قابل درک نیس زیاد
-
Michael Vey آها اونطوری...
گفتم شاید هم اتاقی باشین
ایده پتو از این فیلما بود که طرف بهش شوک دست داده و پتو نازک میدن روش تا آروم شه، لازم نیست حتما سردش باشه
ولی خب تو محوطه دانشگاه...
نمیدونم راستشAkito هعیی زندگانی... کاش میفهمیدم چ چیزیه تا بعدا بهتر عمل کنم
-
تا الانی که خوابگاه دانشجویی بودم
هیچ اتاقی نبوده که بچه هاش رو نمازشون حساس تر باشن
و من همچنان موفق نشدم که نماز صبحامو درست کنم
هرترمم داره سخت تر میشه...
خواب و آرامش آسایش درست حسابیم نداریم...
من دیر بخوابم و خوابم به هم بریزه دیگه اصلا نمیشنوم آلارم رو...
گاهی هم(یک بار پیش اومد این ترم...) خسته ام و بیدار نمیشم( : -
تا دیدمش یادت افتادم
زهرا بنده خدا 2
-
تا الانی که خوابگاه دانشجویی بودم
هیچ اتاقی نبوده که بچه هاش رو نمازشون حساس تر باشن
و من همچنان موفق نشدم که نماز صبحامو درست کنم
هرترمم داره سخت تر میشه...
خواب و آرامش آسایش درست حسابیم نداریم...
من دیر بخوابم و خوابم به هم بریزه دیگه اصلا نمیشنوم آلارم رو...
گاهی هم(یک بار پیش اومد این ترم...) خسته ام و بیدار نمیشم( :زهرا بنده خدا 2 تو این مورد اتاق ما اکثرا نمازخونن (بیشترشون سنی)
-
تا دیدمش یادت افتادم
زهرا بنده خدا 2
Michael Vey
وای
خودمم
️
-
زهرا بنده خدا 2 تو این مورد اتاق ما اکثرا نمازخونن (بیشترشون سنی)
Michael Vey
چه باحال
من شنیدم سنی ها حساس ترن
بچه های ماهم میخونیماا
ولی دیر و زود داره و بعضیا گاهی حال ندارن
ولی صبحا کلا نه... -
ولی محدثه میخونه و بعضی وقتا که من خستمه حواسش هست
گاهی غروبا که دارم از خستگی شدیددد خواب میرم
و چند دقیقه دیگه اذان میگه
بیدارم میکنه میگه نمازتو بخون بعد بخوابپن:دوست خوبِ من
-
من دارم تو این اتاق به وحشی ترین مدل خودم تبدیل میشم
-
از عصر زهرا حرف میزنهنمیتونمنگاش کنم
شوخی میکنهمحل نمیدم(حوصلهی خودشم ندارم چه برسه به شوخیای بی موقعش)
از عشقشم حرف میزنه هیچی نمیگم(قبلا سر به سرش میذاشتم میگفتم اسمشو تو این اتاق نیار ازش بدم میاد؛الان دوست نداشتم همینم بگم) -
زهرا:حوصلهمو داشته باش
من: سکوت -
به خدا حوصلهام ته کشیده
-
مِهردُخت ممنوننن
.
-
اینکه رو مخه زهرا۲عه
یه دور که زهرا۱و۲ جیغ زدن گفتم ملت خوابن
چتونه؟!دوتاتونو از اون دوتا دیچهی بالا میندازم بیرونننننن
زهرا ۱مرد از خنده(کاملا به رفتار این چند روزم خنده اش میگیره و هرلحظه برگاش میریزه؛ چون ادم قبلی نیستم)
همین نیم ساعت پیشم زهرا۲ آهنگ گذاشته بود و با دوستش تو اتاق جیغ و داد میکردنزهرا۱ اومد بخوابه پرسید فردا سرویس ساعت چند میره؟
من:۷ونیم
زهرا۱:آخ جون پس ۷بیدار میشم!۷!
من: تو اگه خوابیدی
۷پاشو
و زهرا و محدثه ای که فک کردن اشتباه شنیدن
پن:
این۵ترم
سابقه نداشته اینجوری با جدیت و بداخلاق باشم و عصبانیتم از رفتار یه نفر رو با این حجم نشون بدم
پراشون ریخت
️
-
محدثه ام بهش گفت از جنگل نیومدین که
ملت خوابیدن
آروم تر حرف بزنید.خیلی بد گفت ولی راست گفت