هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
و چقدرم عجیبه برام این جمله
حس میکنم اگرم نگم اولین باره ک گفتمش، ولی خدایی خیلی وقته ک بکار نگرفته بودمش -
Comrade کامرد یکی تو اتاق داریم، کپی پیست خودته
انگار هرروز دارم اینجا باهات زندگی میکنم
(البته مهارت های کامپیوتریش تو اوته و اندازه تو تاریخ بلد نیست) -
چقدر حال میده یاد گرفتن اصطلاحای جدید انگلیسی
-
@سینا-0 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate
نشانههای الهی از در و دیوار میباره
گربهها باحالن
یه بار داشتم تو پارک راه میرفتم یه گربههه همچین اومد سمتم خودشو میمالید ولم نمیکرد...نمیدونم منو با کی اشتباه گرفته بود ولی تا حالا تو عمرم اونقدر صمیمیت از یک موجود زنده نگرفته بودم
مشکلات عجیبی داری
ما گاهی که تایم آزمایشگاه بد بود یا حوصله نداشتیم بریم، میپیچوندیم با یه گروه دیگه میرفتیمیه بارم حوصلمون سر رفته بود با مسئول آزمایشگاه تصمیم گرفتیم کارای جدید بکنیم، انگشتمون میبریدیم خونو میداشتیم رو لام زیر میکروسکوپ نگاه میکردیم خیییلی باحال بود
هرچی بیشتر بررسی میکنم میبینم بیشتر غلط دارم...امیدوارم که پاس شم🫠
هیچ جزوهی درست و حسابیای نداشت واقعا بد بودامتحان رو دادم امیدوارم نمره کامل رو بگیرم
من خودم تو راه دانشگاه با گوربه ها سلام میکنم بعد میرم دیگه
آخه آزمایشگاه خیلی واس مون مهمه و واقعا کار انجام شه قشنگه
من خودم خیلی بدم میاد لام آماده ببینم
چون دیگه استفاده میکروسکوپ که بلدم چطور تنظیم کنم
خود لام و نمونه آماده کنی خیلی قشنگه
بعد همونی که میخونی رو می بینی دیگه خیلی ذوق میکنی اصلا
خودم آز گیاه خیلی بهم چسبید واقعا خیلی قشنگ بود زیر میکروسکوپ
عه امتحان رو دادی؟Succinate
امتحان چی بود؟
از دور خیلی نازن ولی ترجیح میدم نزدیک نشم و نگهداری تو خونه که اصلا
️
خودت نمونه آماده کنی واقعا باحاله
آز باکتری که داشتیم خودمون کشت میدادیم و میبردیم زیر میکروسکوپ خیلی خوب بود...ولی هیچی به اوندفعهای که گفتم خون گرفتیم از خودمون نگاه کردیم نمیرسهخون تازه بود، همونجا میذاشتیم زیر میکروسکوپ ، این RBC ها با چنان سرعتی حرکت میکردن میگفتی انگار توی رگو داری نگاه میکنی
اینکه خودت آماده کنی و ببینی همونجور که گفتی خیییلی بیشتر از آماده کیف میده
آره، تغذیه در بیماریهای یک بود
خیلی از سوالا درباره ویتامینا بود و خب هر ویتامینی دو سه تا اسم داره...من یکی از اون اسما رو بلد بودم و سوال با اسمای دیگهشون بیانشون کرده بود🫠🫠فریب بدی خوردم
میشه گفت امتحانو هم بلد بودم هم بلد نبودم -
@mr-vinyzo در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
مهدیه شما روبه راهی؟
Maaahمرسییییی، تو خوبی؟
درگیر درس و امتحانام دیگه
تو چه خبر از کنکور؟ -
@mr-vinyzo در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
مهدیه شما روبه راهی؟
Maaahمرسییییی، تو خوبی؟
درگیر درس و امتحانام دیگه
تو چه خبر از کنکور؟ -
تا وقتی ازدواج نکنی نمیفهمی هیچکس جز پدر مادرت عشق بی قید و شرط برات نمیذاره حتی کسی که میبینی عاشقته و از هیچ محبتی دریغ نمیکنه هم نمیتونه اندازه پدر مادر عاشقت باشه
-
صاحب بچه نشی نمیفهمی پدر مادرت چقدر دوست دارن چقد برات زحمت کشیدن چقدر برای یه لحظه خوشحال بودنت زحمت کشیدن و میکشن چقدر...
-
یه عمر با دعوا با مادر پدرم زندگیمو خراب کردم و الان میفهمم که کج فهمی من انقدر ازشون دورم کرد که دیگه امکان برگشت نیست
یه عمری با مامانم دعوا کردم پیرشون کردم ولی اونا حتی دوست ندارن یه لحظه خم به ابروم بیاد
عشق به فرزند مدلش با همه عشقا فرق میکنه اصلا نمیشه تا وقتی نچشیدیش در موردش صحبت کنی -
کاش این حرفا رو16 سالگی میفهمیدم شاید یه طور دیگه زندگی میکردم...
-
Maaah خیلی هم عالی.
مرسی منم خوبم ...
کنکورم خوبه سلام میرسونه ...هرچیم میریم نمیرسیم بهش ماشالا...@mr-vinyzo هعی، خاصیت کنکوره دیگه
ایشالله امسال تموم میشه دیگه -
امروز این چند ساعتی که سر کلاس بودیم
من ۴۵دقیقه آخرش دیگه واقعا هیچی نمیفهمیدم
تموم شد و بچه ها عکس یادگاری گرفتن
اجبارا تو چندتاش بودم(رو صندلی نشسته بودیم نمیشد بگم من نمیخوام)
ولی بعدش که اومدن جلوی تخته وایسن و باهم بگیرن
من: وای بسه دیگهه
چقد عکس میگیریدددد
فلانی(دوستم) بپر بریم
️
و استادی که پشت سرم بود و چنددقیقه نگاهشو حس کردم
بعدش
برا همین به اون ترم ۳ای اصرار کرد که باهاشون عکس بگیره ولی به ما چیزی نگفت(در کل خیلی اذیتم نکردن چون خجالتی طور رفتم و کلاسم کلاس خودمون نبود که راحت باشم...)
خلاصه عکسا رو هم گرفتن و اومدیم بیرون
ما دخترا و استاد تقریبا همقدم بودیم
تا سردر دانشگاه
تو مسیر:
بچه ها: استاد ما تاحالا تا این ساعت اینجا نبودیم
استاد: منم تا این موقع کلاس نبودم
بچه ها: شبیه خونه ی ارواحه(تاریک بوددد)
استاد:من تا ۱۲شب همینجام
ما:
استاد: تو سالن پزشکیا تو اتاقمم
ما:استاد درس میخونید؟
استاد: به کارام میرسم،مقاله هام،درس میخونم
مثل شما که نیستم
من: مثل شما علاف که نیستم(آرومگفتم فک کنم فقط علافشو شنیدن
️)
استاد: سالن تشریحم کنارمه
پیش جسدم
اسمش فلانه
تا ۱۲ شب پیش فلانی ام
ما:
استاد:بعضی وقتا درا میخورن به هم
میگم لابد روح فلانیه
️
پن: خندیدیم
ولی خب...
امیدوارم به جایگاهی که لایقشونه برسن...
و ان شاءالله که میرسن( : -
Comrade از هر نظر
مثلا آماده بحث بودن
یا داشتن اطلاعات زیاد درباره یسری مسائل... -
ولی الان میفهمم چقد شعور داشتن
پارسالی که برا فلوشیپ میخوندن و ما(حداقل من)خبر نداشتم
و اون روزی که بعد از حدود یک ساعت حرف زدن با بچه ها
بلافاصله من رفتم که سوال بپرسم(ساعت حدود۱۲ونیم ظهر بود و خودمم نرسیده بودم ناهار بخورم...)
کتابشون جلوشون بود و معلومبود خسته ترینن
البته که حوصله نداشتن و اعتراضم کردن!من: استاد اومدم ازتون مشورت بگیرم وقت دارید؟
استاد: راجع به چی؟
من:فلان مسئله
استاد:همین الان دوستاتون اومدن پرسیدن که!
من:استاد اگه وقت ندارید یا خسته اید مشکلی نیست!یه روز دیگه میام
(و اومدم که درُ ببندم و خدافظی کنم...)
استاد:....نه بیاید
.و امروزی که از کم خوابیا و استرسی که اون زمان داشتن گفتن
از بیماری ای که به خاطر استرس شدید گرفتن
از اینکه باید تا ۱۲_۱ونیم شب درس میخوندن و فردا هم ۶ونیم بیدار میشدن(کلاس هم داشتن!)
ولی ۲میخوابیدن و از استرس تا۳خواب نمیرفتنهیچ کدوم از اینا رو به ما نگفتن...
و با این حال ذره ای از کلاساشون کم نذاشتن!
اینقد پرانرژی بودن که ما فکرشم نمیکردیم این فرآیندا داره طی میشه!(گاهی مشخص بود خسته ان ولی دلیل نمیشد سرکلاس بشینن رو صندلی...تمام کلاس در حال رفت و آمد و سوال و جواب و سر به سر گذاشتن و تلاش برای یادگیری ما!!)
الان که اینا رو فهمیدم
بیشتر از قبل مدیونشون شدم...
که با همهی این شرایط برام(و برامون) وقت میذاشتن...با اینکه نه مدیر گروه بودن نه استاد مشاور( : چون وقتشو نداشتن قبول نکرده بودن....
ولی چیزی رو میدونستن به هیچ عنوان دریغ نمیکردن...و همیشه عمیقا براشون دعا میکنم( :
-
ولی من واقعا نگرانشونم
من یه صبح تا ۶ونیم کلاس داشتم
وسطش نمیخواستمم گوش ندادم و مجبور نبودم توجه همه رو به درس جلب کنم
بعد اومدمخوابگاه بیهوش شدم
یعنی خاموش شدم
بعد یعنی اون هنوز داره درس میخونه؟
️ خدایا کمک کن
پن: الان دارم عمقققققققِ علاقهشون به بیوشیمی و درس و یادگیری و تدریس رو میفهمم
ولی یعنی واقعا اینقد؟
چرا احساس میکنم دیگه خیلی تک بعدی ان؟ -
به کسی ندارم الفت، ز جهانیان بهجز تو
اگرم تو هم برانی، سر بیکسی سلامت... -
هرچند از اون بیشعورای فقط درس خونده نیستن!
-
از ۸ صبح سر کلاس بودم تا ۶ عصر یکسره
از ۷:۳۰ تا ۹:۳۰ درس خوندم
از ۹:۳۰ تا همین الان تو راهرو از این اتاق به اون اتاق -
بخدا که با همه دوست شدم، یعنی اصن نمیدونم چِمه
-
فقط لطفاً بسه دیگه
خدا فکر نمیکنی بسه نه
همه خوشیا به روم بسته ان؟
خدا گِله نمیکنم آروم تر، امتحان کن
به خودت قسم خسته ام
میدونی ما همه ارتشِ یه دینیم
دنیا تخمه با هر چشمی ببینی
دوست دارم خدا بغلم کنی درِ گوشم
آروم بگی وقتشه بمیری
بگی بهم وقتِ مرگه