هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
مامان دوستم پیشمونه و من روم نمیشه آلارم گوشیمو بذارم که بعدا بیدار شم...
خیلیم خوابم میاد...
و البته که درسامم مونده... -
و اینکه نمیخوام فردا برم مهمونی!
میرم میگم اندازهمو بگیره و میرم...
دیگه هروقت دوختش یکی میارتش...
من واقعا خسته ام...
و پر استرس...
و نگرانی...
و تناقض... -
خدایا...خواهش میکنم...
-
نمیدونم یهویی چی شده...
-
فردا باید اول همونجا زنگ بزنم به مامانم بگم که میخوام بیام خونه
بعد برم ژل شست و شو و مرطوب کننده بگیرم
بعد بیام خوابگاه وسایلمو جمع کنم...
احتمالا یه ساعتی طول میکشه...
بعد با دوستم بیام شهرمون
ساعت چند شده!؟
تقریبا ۲...
و من تا کی برم خونمون؟...
احتمالا مجبور شم بمونم...
ولی نمیخوام... -
خدایا من دیگه نمیتونم...
خودت همه چی رو درست کن...
کاش میشد الان هویزه باشم... -
یه گوشه از دفترش نوشته بود:
بعضی وقتها اشکالی نداره اگر تنها کاری که امروز کردی نفس کشیدن بوده،
به خودت حق بده گاهی استراحت کنی -
یه دوستی دارم که هرچندوقت یه بار
تماس میگیریم باهم،
امروز لابهلای حرفامون گفت:
"میدونی.. اکثرِ نگرانیهامون صرفا فکره،
قرار نیست اتفاق بیوفته
میریم جلو میفهمیم"
چقدر نیاز داشتم به شنیدنش. -
یکی اون بالا هس که خیلی مشتی تر از این حرفاس...
-
و تَواصَوٱبِٱلصَّبر
-
مرسی...
-
هعی...
استرسِ بوده
ولی
دقیقا این مدتی که ارتباطم باهاش کمتر شده خیلی بیشتر شده...
من آدمیم که حداقل از وقتی اومدم دانشگاه
سابقه نداشت این حجم از استرس...
استرسی که جلوی یادگیریمم بگیره... -
البته که مسئله یکی دوتا نیست...
استرس امتحان و هزار و یکی فکر دیگه که دقیقا از اول امتحانا باهاشون درگیرم...
و اینقد زیادن و کارامم زیاد بوده که حتی وقت نکردم بهشون نظرم بدم...
و جوریه که یکیش مربوط به آخر هفته است...
یکیش فردا
یکیشم نرسیدم انجام بدم...
و همهش یهویی و بدون اینکه من بخوام و برنامه بریزم اتفاق افتاده و میفته... -
الانم درس ۶ ام مونده
نصف ۵
نصف ۲و۴
و اینایی که خوندم باید کلمات مشکل دارشو از اول بخونم
ولی نمیتونم...
ولی تازه استرسام بعد امتحانا شروع میشه...ولی خدایا شکرت که هستی عزیز دلم( :
-
مهم نیست...
تا حدی این روزا تکلیفم با خودم معلوم شده...
اگه تونست اون ماجرا رو رقم بزنه که میره برا بعد
و الا کنسله...
و کاملا مشخصه که دنبال بهانه ام... -
ولی عقلم چیز دیگه ای میگفت...
خدایا شکرت
عاقل دوستام من بودم
بقیهمون چیایم دیگه -
استاد عزیزم...
تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه
اینه که
اگه خواست بندازتمون
بگیم پاسمون کنه
ولی ترم بعد باز این کوفتی رو میخونیم🥴
و میریم به مدیر گروهم قول میدیم که این خفت رو بپذیریم🥴
ولی این استاد بد لج میکنه...بد میندازه... -
ولی ۱۰ دیگه بهمون میده دیگه؟نه؟🥴
-
هعی...
-
امروز زنگ زدیم بهش
گفت فردا قبل ظهر بیاید
ما میخواستیم بندازیمش ۲شنبه
ولی خب ایشون فرمودن اون روز ممکنه نباشم برا خودتون بد میشه بیاید یه کاریش میکنیم
ما: استاد اخه خیلیه تموم نمیشه
استاد: مگه هنوز نخوندین؟
پن: داداش میخونیم تموم نمیشه🥴
کی تو این دانشگاه کوفتی اکتیو ۴گذرونده؟!
اونم بدون استاد؟
اونم مایی که زبانمون زیر خطِ فقر
آفرین
هیشکی🥴
ان شاءالله که ما بگذرونیمش