هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خدایا چرا اینجوری میکنی؟...
-
راستی
ایا. جای
خبری
هست هنوز!؟ -
شنبه میرم خوابگاه...
زوده...
خیای زود...
و دلگیریش وقتیه که دوستام راهیانن و من تو خوابگاه( :
ولی میرم...
مهم نیست...
دیگه هیچی مهم نیست...
به قول خانم / آقای نقطه
مهم تر از ناراحتیه بقیه
آیندهی خودمه... -
و اینکه احتمالا دلیل اینکه نذاشتن برم اینه که بمونم که دوباره بیاد توضیح بده...
من توضیحی نمیخوام...
میرم... -
شهدا ام نخواستینم...
اگه میخواستید دعوتم میکردین.. -
منم که باید بیام و ازتون بخوام
ولی نمیتونم...
خسته تر از این حرفام.... -
نمیبخشمش...
دلسوزید؟
واقعا این مدل دلسوزی رو نمیخوام!
دلسوزی ای که بدون علمه
که ذره ای حاضر نیستید علایق منو بپذیرید عالیه... -
این دنیا سکوت میکنم و جوابتونم نمیدم
کار خودمو میکنم
ولی اون دنیا بیاید جواب بدین که کدوم یکی از این کاراتون طبق دینیه که ادعاشو دارید... -
Aqua در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@Zahra-HD
از این جهت گفتم که مجبورم میکنه بیدار شمبعله
میدونم -
هم در حق من دارید نامردی میکنید
هم اون... -
خدا هم اگه دلش میخواست یه کاری کرده بود
نمیخواد
چه میشه کرد؟... -
به خاطر یه اسم
هرکاری که بخواید میکنید
همیشه باید با جنگ و دعوا حرفمو بزنم
همیشه باید برای علایقم برای افکارم برای عقایدم بین من و شما داد و بیداد باشه
دعوا باشه
دلخوری باشه
دیگه نمیتونم
نمیتونم بعد از اینم همین باشه... -
داشت میگفت فلانی خیلی بهتر از تو این کار رو کرده
من از فلانی خوشم میاد
اصلا اکثر دلیل توجهشون به فلانی تعریفای منه
الان کاریم به فلانی ندارم
ولی کارایی که این مدت با من کردین هم دیدین؟!...
منی که استادم از حوصلهام تعجب کرده بود
منی که هم اتاقیام
دوستام
معتقدن که صبور و آرومم
الان چی مونده از صبرم؟از آرامشم؟
من مقصرم؟!
نمیدونستید هم بدونید که من اینجا نمیتونم یه طرفه همه چی رو تحمل کنم! -
Aqua در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@Zahra-HD
از این جهت گفتم که مجبورم میکنه بیدار شمبعله
میدونم -
هعییییییی
-
میتونم زنگ بزنم و بگم که اگه به این دلیل نگهم داشتین و نداشتید برم راهیان نور
من نمیمونم و همه چی تموم شده است
و یه کم که غر بزنم احتمال خیلی زیاد میگن برو
ولی اینکار رو نمیکنم...
اصلا نمیخوام که برم...
اگه شهدا حال بد منو دیده بودن الان خودشون میگفتن بیا...
ولی دوست ندارن که برم...
که پا بذارم رو اون خاکا...
و منم نمیخوام تلاشی براش کنم...
(خدا خودش شاهده که با گفتن و تایپ کردن از حس دلتنگیم برا اونجا قلبمم میگیره...ولی خب قرار نیست برم...)
دلم که گرفت
که تنگ شد
با اسنپ میرم مزار شهدای شهر...
میرم اون پارکی که شهید گمنام داره...
جمعه ها صبح تنهایی میرم دعای ندبه...
اصلا نمیخوام برم راهیان نور( :
نمیخوام... -
میگم برام از خاکِ فکه بیارن( :
یه کم...
خیلی خیلی کم...
یه کم از طلائیه...
شلمچه...
کانال کمیل...
ولی اشکم در اومد...
نامرد نبودین که ( :