تمام رو به اتمام
-
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا.... -
تحمل کن رفیق
روزای خوب ما هم میرسه
تو کوچه ما هم عروسی میشه
باز میشه این در
صب میشه این شب
خورشید میاد
تاریکی همیشه هست
ولی دیگه کمتر گلوتو فشار میده -
تحمل کن رفیق
روزای خوب ما هم میرسه
تو کوچه ما هم عروسی میشه
باز میشه این در
صب میشه این شب
خورشید میاد
تاریکی همیشه هست
ولی دیگه کمتر گلوتو فشار میده