اعتراف میکنم که....
-
اعتراف میکنم همیشه فکر میکردم پیر لوتی یه آدم پیره که چون خیلی مشتی و لوتی و بامرام بوده بش میگفتن پیر لوتی
وقتی فهمیدم طرف فرانسویه و تلفظ اسمش پی یر ه کل باورام فرو ریخت :|:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:@shining-way سلام
-
@mahsaaaaa82 در اعتراف میکنم که....
گفته است:
اعتراف میکنم :
الان دو ماهه دارم التماس میکنم که بهم اجازه بدن برم راهیان نورو اجازه هم دادن
ولی از ته دل راضی نیستن من برم
خلاصه فردا ساعت 8 میرم ولی اعتراف میکنم که خیلی ترسیدمایشالا عمودی نری ، افقی برگردی.
یک توصیه : یه وقت احساساتی نشی بری جاهای پرت و دور ، سال های قبل به اتوبوس های راهیان نور تیر اندازی کردن. همیشه با یگانی که بردتت باش
Amin-Mehraji نهههههههههههههههههههه من شیطون هستم ولی جونمم برام خیلی عزیزه
البته دیگه گذشت به خوبی و خوشی تازه نرسیده برا سال دیگه هم نقشه کشیدم:face_with_stuck-out_tongue_closed_eyes: :face_with_stuck-out_tongue_winking_eye:
-
اعتراف میکنم تا سه سال پیش فک میکردم قیصر امین پور زنه و سر امتحان فارسی ک دوستم پرسید شاعرش زنه یا مرد گفتم زن و اون نوشت پروین اعتصامی
-
@FatiJoooooni من این مشکلو با الهی قمشه ای داشتم :|
فک میکردم اسمش الهه ست :|:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:@shining-way سلام..
-
تصورات خوبم راجب همتون یهو به هم ریخت الان دیگه راحت باشین
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
اعتراف میکنم که منم پوست لب رو میخورم کنارش نوشابه باشه بد نیست
اعتراف میکنم فقط وقتایی ناخن میجوم که در حال حل مسله سنگین و پیچیده باشم و این بدجور کمک کننده هستش
اعتراف میکنم هنوز بعده 12 سال بازی کردن یه گیم فکری -چالشی نتونستم کامپیوتر رو تو سطح toughest شکست بدم و احساس ناتوانی میکنم از این قضیه
ولی دارم تلاشم رو میکنم ولی در عین حال میشه ولی غیر ممکنه
تناقض
اعتراف میکنم توی یه سایتی نتونستم دقیق محاسبه کنم تعداد اکانت هایی که درست کردم مضرب 11 بود یا 12
اعتراف میکنم تا الان تک تک قطعات کامپیوتر رو حداقل یک بار خراب کردم . من و برادرم اومدیم تک تک قطعات رو شمردیم و هیچ چیزی پیدا نکردیم که خراب نکرده باشم. تک تک قطعات رو دوباره خریدیم جدا جدا
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: فقط کیسش مونده بود که اونم هفته پیش اون سطج بالاییش رو منهدم کردم
از لپ تاپ خودش هم کیبوردش رو یه بخشی از قطعاتش رو خراب کردم
گوشی خودمم که خراب کردم الان نیست
هدفون اسپیکر ... والا هر چی نگاه میکنم قبلا خراب کردم خراب کار کی بودم من نمیدونستم
اعتراف میکنم از چیزای لذت میبرم که بقیه لذت نمیبرن و از چیزایی لذت نمیبرم که بقیه لذت میبرن
و این گاها باعث مشکل میشه
اعتراف میکنم اشتباه من بود که داشتم روی گربه ام ازمایش انجام میدادم و گرفته بودمش و اون حق داشت دستم رو گاز بگیره و دستم خونریزی کنه و باعث شدم اونو از من بگیرن
:face_savouring_delicious_food: حیف شد حیففف
اعتراف میکنم که از تنهایی لذت میبرم با اینکه خیلی طول کشیده از زمان مدرسه
میتونم کارهایی که دوست دارم و چالشی ان انجام بدم
اعتراف میکنم از شنا کردن بدجور بدم میاد
اعتراف میکنم شنا بلد نیستم
ولی تو برنامه دارم اینو درستش کنم با اینکه بدم میاد ازش
بعضیاشون خیلی سیکرت بودن و میگفتم نگم ولی گفتم بگم همه رو گفتم
فقط خواهشا پستای درسیم رو حداقل جواب بدین میدونم سقفا فرو ریخت :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
-
اعتراف میکنم دلم واسه صاحب این تایپک خیلی تنگ شده
کجایی دختر آبودانی @یه زمانی آلایی
in your mind : ) -
اعتراف میکنم ک
امروز تو کلاس زیست یکی از بچه ها داشت جواب میداد پای تخته بعد هی تند تند میگفت هل شدمو استرس دارمو این حرفا منم درس نخونده بودم صندلیمم مورب گذاشته بودم روبروی معلممون پامم انداخته بودم رو پام و کتابمم رو پام بود ی لحظه با دبیرمون چشم تو چشم شدمو خندم گرفت
دفه اخری ک دختره گف هل شدم نمیشه... دبیرمون گفت یکم اعتماد ب نفس داشته باش
اعتماد ب نفس میدونی ینی جی؟ بعد ب من اشاره زدو گفت اینها ببین اعتماد بنفس ینی مث فاطمه باشی ..
نشسته درسم نخونده پرو پرو تو چشششششششششماااای من زل میزنه هی هم لبخند تحویلم میده
اقا منو میگی کل کلاس رف رو هوا -
اعتراف میکنم من به کتاب خونه هیچ وقت واسه درس خوندن نرفتم و حتی بهترین خاطرات و بهترین لحظات شاد عمرم در کتاب خونه سپری شده ....
البته پنج دقیقه ایی درس میخوندم فقط پنج دقیقه
-
اعتراف میکنم به چند چیز ... واقعا هم حرف دلمه...
اعتراف میکنم توی مجازی بر خلاف میل باطنیم و عقلم راه رو رفتم و تو جاها و رو کسایی که انرژیم رو هدر میدادن انرژیم رو گذاشتم و گاها انرژیه رو نابود کردم و این به ضرر خودم تموم شد.
اعتراف میکنم این خیلی دردناک بوده و هست که انرژی بذاری و انرژیه برنگرده. احترام بذاری و وقت روشون صرف کنی و براشون تایپ کنی ولی انرژیه برنگرده. به زودی دارم سعی میکنم هر چی رابطه مجازیه چه دوستی چه درسی ازشون فقط اونایی رو نگه دارم که انرژیه رو برگردوندن. ولی هنوز جوابی براش پیدا نکردم وقتی که کسی انرژیه رو قبلا برمیگردونده ولی الان برنمیگردونه باید چیکار کرد.یه اعتراف دیگه : از هر چی که به تازگی بدم بیاد سعی میکنم اونقدر باهاش روبرو بشم که برام عادی بشه و جذابیت اولیه رو نداشته باشه تا سعی کنم رو چیزای دیگه انرژی بذارم. این رو وقتی فهمیدم که مثلا تو برنامه داشتم بعضی اعتقادات رو حذف کنم موقتا باهاشون بیشتر رو به رو شدم اونقدر که حالم بهم میخورد ازشون ولی متوجه شدم توی روابطم با افرادی که انرژی رو هدر میدن اینطوری رفتار میکنم.
اعتراف میکنم سیاست بازی ای که باید قبل بازیام شروع میکردم شروع نکردم.
نتیجه همه اعترافات :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: اینکه از این به بعد به گفته ذهنم احترام میذارم .
واقعا مجازی جای بدیه. پر از قضاوت های غلط و ..... -
اعتراف میکنم وقتی فهمیدم همکلاسیهام بعد این همه مدت چ حسی نسبت من دارن تکون خوردم (تکون خوردم کنایه از حیرت)
حس بدی پیدا کردم از اینکه اینهمه دلشون نسبت ب من پر بود نمیدونم شما چی فکر میکنین وقتی بگم .احتمالا مث اونا . عیبی هم نداره ..
وقتی پای حرف تک تکشون نشستم بهم گفتن اذیت میشن از تبعیضی ک دبیرا بین منو بقیه قائل میشن.چیزی ک من تا الان حس نکرده بودم .
مشکلم اینجاست ک همیشه سعیم بر این بوده با همه یکسان رفتار کنم و بین دوستام و بقیه و اتباع محترم کلاس فرقی نزارم و حالا...
اعتراف میکنم حتی باورم نمیشد شوخی های سر کلاسم با دبیرا ک برای زدودن خستگی هممون بوده اینطور تلقی شه.
اعتراف میکنم باورم نمیشد ک فرقی بین من و بقیه قائل شده باشن ..
اعتراف میکنم اذیت میشم ازینکه قبل هر امتحان میان و میپرسن ک خوندی؟ اخه خوندن یا نخوندن من چ دردی از کسی دوا میکنه؟
ی وقتایی هست ک ادم نخونده ولی یادشه حتی نصفه و نیمه بازم یادشه..اما دوستا و همکبلاسیها ادمو متهم میکنن ب دروغ گویی ب موذیگری .
اخه چ فرقی داره ؟ قبل امتحان من بگم حخوندم یا نه ب اطلاعات بقیه اضافه یا ازونا کم میشه؟
شمایی ک این پستو میخونین..
اعتراف میکنم امتحان ترم زیستمو با اینکه 3روز تعطیل بودیم نتونستم بخونم ساعت 9شب جمعه شروع کردم ب خوندن و از 9 تا 3 صبحگفتار 3 تاشو خیلی خوب خوندم بعد چشمم از خستگی بسته شد و وقتی بازش کردم دیدم ک هفت صبحه و خواهرکوچیکم داره میره دبستان..
خدا میدونه بقیه کتابو فقط ورق زدم
..فقط ورق..
9 صبح سر جلسه امتحان بودم با ی اعصاب داغون ..چون تمام سوالا نام بردنی بودنو اشنا ولی تو ذهن من نه..گذشت بالاخره اعتراف میکنم تا لحظا اخر نشسته بودم حتی بیشتر از وقت ازمون ..
اما چیزی نبود ک اضافه کنم
اعتراف میکنم انتظار 10 یا 12 داشتم با اون برگه ام اما نمرم شد 18/5 تو برگه ..رفتم پیش دبیر و تشکر کردم ..گف بهم ک تلاش خودت بوده ..
داستانو ک گفتم براش گف بهم .. ببین تو بلدی چطوری درس بخونی و این موضوع کمکت کرده وگرنه هیچ کمکی درکار نبوده از سمت من..ولی باز بچه ها حرف هایی میزنن ک دل ادمو میسوزونه ..
مثلا من هرچی یاد بگیرم بهمشون میگم اشکالاشونو رفع میکنم تو هر درسی هر سوالی حتی گاهی رفتم راجب سوالا تحقیق کردم واسشون ..
اونوخ کافیه ی چیزی معلما میپرسن جواب بدم زمزمه ها پشت سرم بلند میشه باز شروع کرد
بابا تو بلدی افرین و ازین حرفا ..
ببخشید طولانی شد
dan-l فقط تو مجازی قضاوتای ناجور نیس(: -
اعتراف میکنم وقتی فهمیدم همکلاسیهام بعد این همه مدت چ حسی نسبت من دارن تکون خوردم (تکون خوردم کنایه از حیرت)
حس بدی پیدا کردم از اینکه اینهمه دلشون نسبت ب من پر بود نمیدونم شما چی فکر میکنین وقتی بگم .احتمالا مث اونا . عیبی هم نداره ..
وقتی پای حرف تک تکشون نشستم بهم گفتن اذیت میشن از تبعیضی ک دبیرا بین منو بقیه قائل میشن.چیزی ک من تا الان حس نکرده بودم .
مشکلم اینجاست ک همیشه سعیم بر این بوده با همه یکسان رفتار کنم و بین دوستام و بقیه و اتباع محترم کلاس فرقی نزارم و حالا...
اعتراف میکنم حتی باورم نمیشد شوخی های سر کلاسم با دبیرا ک برای زدودن خستگی هممون بوده اینطور تلقی شه.
اعتراف میکنم باورم نمیشد ک فرقی بین من و بقیه قائل شده باشن ..
اعتراف میکنم اذیت میشم ازینکه قبل هر امتحان میان و میپرسن ک خوندی؟ اخه خوندن یا نخوندن من چ دردی از کسی دوا میکنه؟
ی وقتایی هست ک ادم نخونده ولی یادشه حتی نصفه و نیمه بازم یادشه..اما دوستا و همکبلاسیها ادمو متهم میکنن ب دروغ گویی ب موذیگری .
اخه چ فرقی داره ؟ قبل امتحان من بگم حخوندم یا نه ب اطلاعات بقیه اضافه یا ازونا کم میشه؟
شمایی ک این پستو میخونین..
اعتراف میکنم امتحان ترم زیستمو با اینکه 3روز تعطیل بودیم نتونستم بخونم ساعت 9شب جمعه شروع کردم ب خوندن و از 9 تا 3 صبحگفتار 3 تاشو خیلی خوب خوندم بعد چشمم از خستگی بسته شد و وقتی بازش کردم دیدم ک هفت صبحه و خواهرکوچیکم داره میره دبستان..
خدا میدونه بقیه کتابو فقط ورق زدم
..فقط ورق..
9 صبح سر جلسه امتحان بودم با ی اعصاب داغون ..چون تمام سوالا نام بردنی بودنو اشنا ولی تو ذهن من نه..گذشت بالاخره اعتراف میکنم تا لحظا اخر نشسته بودم حتی بیشتر از وقت ازمون ..
اما چیزی نبود ک اضافه کنم
اعتراف میکنم انتظار 10 یا 12 داشتم با اون برگه ام اما نمرم شد 18/5 تو برگه ..رفتم پیش دبیر و تشکر کردم ..گف بهم ک تلاش خودت بوده ..
داستانو ک گفتم براش گف بهم .. ببین تو بلدی چطوری درس بخونی و این موضوع کمکت کرده وگرنه هیچ کمکی درکار نبوده از سمت من..ولی باز بچه ها حرف هایی میزنن ک دل ادمو میسوزونه ..
مثلا من هرچی یاد بگیرم بهمشون میگم اشکالاشونو رفع میکنم تو هر درسی هر سوالی حتی گاهی رفتم راجب سوالا تحقیق کردم واسشون ..
اونوخ کافیه ی چیزی معلما میپرسن جواب بدم زمزمه ها پشت سرم بلند میشه باز شروع کرد
بابا تو بلدی افرین و ازین حرفا ..
ببخشید طولانی شد
dan-l فقط تو مجازی قضاوتای ناجور نیس(:@FatiJoooooni سلام عالی بود......
-
@FatiJoooooni عالی
-
اعتراف میکنم سال دیگه ما کنکوریا ۹۸ داریم با همکلاسیامون به این فک میکنیم که کی کلاسارو تعطیل کنیم و دانشگارو بپیچونیم