Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. لذت تلخ (قسمت1)
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

لذت تلخ (قسمت1)

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
8 دیدگاه‌ها 5 کاربران 209 بازدیدها 5 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • A.KA آفلاین
    A.KA آفلاین
    A.K
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط A.K انجام شده
    #1

    صدای بوق ماشینا منو از فکر دراورد. چراغ سبز شده بود. نمیدونم چقدر تو خودم بودم. اومدم ماشینو حرکت بدم که یکی از ماشینایی که پشتم مونده بود، از بغلم رد شد و گفت : تو کف چی موندی اسگل!!
    سر همین چهارراه بود. درست زمانی که کنکورمو دادم و داشتم برمیگشتم خونه.....
    چند سال قبل
    -امیر اون سوالو یادته؟ گفته بود تصعید چیه؟ سوالو که دیدم هنگ کردم من! عینکمو چندبار تمیز کردم ببینم درست میبینم یانه!!
    -داداشِ من خب کنکوره دیگه! پارسالم اومده بود تو رشته ی ریاضیا که گازای نجیب تو چه گروهی...
    وسط حرفم خوردم به یکی. عینکم افتاد. آرمین عینکمو بهم داد و بعد از اینکه با گوشه ی تیشرتم تمیزش کردم، زدم به چشمام.
    -هوییییییییییییی!!! حواست کجاس؟!سرت تو کجای مردم بود که خوردی به من هاااا؟!
    خورده بودم به یه دختری که انگار دست فروش بود. بَدَم خورده بودم بهش! تمام وسایلاش ریخته بود رو زمین. از حرفش عصبانی شدم حسابی و مثل یه گوجه فرنگی قرمز! آخه من رو این حرفا خیلی حساسم. اومدم یه چیزی بگم یهو آرمین دستشو گذاشت رو دهنم و با چشماش اشاره کرد اروم باشم. منم یه نفس عمیق کشیدم و خم شدم که کمکش کنم تو جمع کردن وسایلاش.
    -من عذر میخوام. ندیدمتون. داشتم با رفیقم حرف میزدم. شرمنده.
    -شرمنده و چی چی! تو غلط کردی حواست نبود! نگا وسایلامو به ...
    بقیه حرفشو خورد. من که خودمو به زور خودمو نگه داشتم که نترکم. یه تیکه از وسایلاش افتاده بود سمت آرمین.
    -آرمین، داداش اونم بده دمت گرم.
    دیدم آرمین برنمیگرده. با دستم زدم به شونش. صورتشو برگردوند سمت من. چون آرمین پسر شکمو و چاقی بود، وقتی صورتشو برگردوند، از شدت خندش یه لبوی داغ دیدم!!! ولش میکردی صداش تا عرش میرفت!
    -این به چی چی میخنده؟ آدم ندیدی تو؟
    -هیچی، یاد این افتاد که تو سر جلسه کنکور من همش میرفتم دسشویی!!!
    دختره یه پوزخند غلیظی زد بهم.دم مغزم گرم! یه تقلب خوب رسوند بهم که منطقیم بود تقریبا!
    -حالا هرچی! ببین داش من، دوتا از گلدونام شکسته، هرکدومش 10 تومنه. وقتم ندارم باید برم.
    همین حرفو که زد، چهره آرمین از لبو به شلغم پخته تغییر شکل داد!
    با اشاره چشام به آرمین گفتم که پول همرات هست یا نه! چشاشو یجوری درشت کرد که انگار قبل این ماجرا مغول حمله کرده بهش!
    یکم مِن مِن کردم و آخرش بهش گفتم
    -خانوم ببخشید ما پول همرامون نیست.
    -من نمیفهمم این حرفارو. من الان خسارتم میخوام.20 تومن میشه.لطفا زود بِسُلف بیاد من برم رد کارم.
    -بخدا قسم پول ندارم، بیا همه جامو بگرد، هرچی پیدا کردی مال خودت.
    -گند زدی تو بساطم، بعد میگی هیچی ندارم.خاک بر سرت.
    دیگه داشتم کنترلمو از دست میدادم و میخواستم یچیزی بهش بگم. ولی خب به خودم گفتم مقصر من بودم.
    -خب اگه مایه تیله نداری، خودتو بِسُلف!
    -ببخشید، ینی چی؟
    -ینی بیا کمکم کن امروز تو بساط.
    -آخه من که..
    -امیر برو داداش. من میرم به بابات میگم نگران نشه. پولم که نداری. اینطوری هم که گفت این خانوم بهتره. برو هم خسارتش جبران میشه هم اینکه مدیون نمیمونی!
    -وقتی که داشت اینارو میگفت ارمین، تو دلم هر چی بلد بودم یه مشتقی ازش درست میکردم و به چهره ی در آرامش رفته ی آرمین نثار میکردم!!
    -تزول داش، بیا بریم راه درازه.
    دیگه مثل گوسفندی که میخوان قربونیش کنن، تسلیم شدم و قبول کردم.
    -باشه پس، فقط به بابام بگو میرم انقلاب برای کار.
    -باشه امیر، مراقب خودت باش. خدافظ داداش.
    -حق نگهدارت.
    -بین شما دوتا یچیزایی هست؟؟
    -جانممم؟!
    -هیچی بابا.
    -ببخشید کجا میخوایم بریم؟
    -میدون آزادی!
    -تو دلم گفتم پسر امروز قراره زیر آفتاب بسوزی حسابی! آخه تهران اونم ساعت 1 بعدازظهر! تازه تو تیرماه مگه میشه نری و آفتاب سوخته برنگردی خونه! یهو یاد کارتم افتادم ولی بهش چیزی نگفتم.
    -ببخشید میشه یه چند لحظه صبر کنین؟
    -ای بابا، کجا؟
    همین که داشتم میرفتم سمت یه عابر بانک گفتم
    -فقط چند دیقه!
    رسیدم به عابر بانک و دیدم روش نوشتن که خرابه!! یه هوففففففففففففف گفتم و رفتم یه سفره خونه که بغل عابر بانک بود.
    همین که اومدم برم تو کلی دود جلو چشامو گرفت! یکمی توی دلم خالی شد و ترسیدم!
    از بین اون دودا یه صدایی گفت
    -داداش دوسیب، لیمو، سیب سبز ؟ چی میزنی برات چاق کنم؟
    -ببخشید برا قلیون نیومدم، 10 تومن نقد داری از کارتم بکشی؟
    -کارتتو بده بینم.
    کارتمو از جیب پشتم دراوردم و دادم بهش.
    -رمز؟
    -1347
    وقتی داشت کارشو میکرد یه نگا به بقیه انداختم! همه داشتن قلیون میکشیدن و حرف میزدن. فقط اون یکی از یادم نمیره که وقتی دیدمش یاد اون غولی که نقی تو هواپیما کنارش نشست، افتادم!
    -بیا داداش این 10 تومن. اینم رسیدت.
    -خیلی ممنون.
    سریع از سفره خونه اومدم بیرون. رفتم همونجایی که دختره واستاده بود. دیدم نیستش. هرچی گشتم دیدم نیس. کلی خوشحال شدم که از خیر من گذشته و رفته.
    +عه عجب آدمی هستی توها میخوای همینطوری بری؟ تو مدیونش میشی
    -خب چیکار کنه؟ اون که رفته آدرس و نشونیم که ازش نداره! بیفته تو این شهر بزرگ دنبال یه دختر!
    +خب اون گف میره میدون آزادی!
    گیر کرده بودم که چیکار کنم. داشتم با خودم کلنجار میرفتم که از دور اتوبوس آزادی اومد. ناخواسته دستمو نگه داشتم که واستاده! رفتم سوار شدم.
    تو راه همش داشتم به این فکر میکردم که اگه پیداش نکردم دیگه برگردم خونه. پولمم کمه.
    اتوبوس رسید به میدون آزادی. داشتم پیاده میشدم که یه دستی رو شونم اومد. برگشتم دیدم عه! یکی از همکلاسیامه!
    -به به داداش امیر. خوبی سلامتی؟
    -قربون خرخون کلاسمون برم من! خوبی داداش سلامتی؟
    -گمشو خرخون که خودتی اولا، دوما خوبم ممنون.
    همینطوری که از ته اتوبوس داشتیم میومدیم جلو، کلی به هم تیکه انداخیتم و کلا یادم رفت قضیه دختره رو.
    -بفرمایین.
    یه 5 تومنی دادم به راننده ای که بهش میخورد از اوناییه که ازش بپرسی عشقت کیه؟! میگه ما کلا با جاده ازدواج میکنیم!
    -یه نفری؟!
    -نه دو نفر!
    دیگه تو رودربایستی با علی مجبور شدم بگم دو نفر!
    -نه آقا یه نفر حساب کن!
    -عه علی چی میگی؟بذار حسابت میکنم.
    -نه داداش ممنون. هرکی خودشو حساب کنه اینطوری بهتره.
    تو دلم که یه جشنی گرفته بودم با همین حرفش! به راننده گفتم
    -همون یه نفر حساب کن آقا.
    بقیه پولو بهم برگردوند و رفتم پایین. منتظر علی موندم تا بیاد.
    -خب امیر داداش اینجا برا چی اومدی؟ داری میری جایی؟
    -نه والا قضیش طولانیه.
    -خب میشنوم.
    ریزو درشت قضیه رو برای علی تعریف کردم

    VezraV 1 پاسخ آخرین پاسخ
    5
    • A.KA A.K

      صدای بوق ماشینا منو از فکر دراورد. چراغ سبز شده بود. نمیدونم چقدر تو خودم بودم. اومدم ماشینو حرکت بدم که یکی از ماشینایی که پشتم مونده بود، از بغلم رد شد و گفت : تو کف چی موندی اسگل!!
      سر همین چهارراه بود. درست زمانی که کنکورمو دادم و داشتم برمیگشتم خونه.....
      چند سال قبل
      -امیر اون سوالو یادته؟ گفته بود تصعید چیه؟ سوالو که دیدم هنگ کردم من! عینکمو چندبار تمیز کردم ببینم درست میبینم یانه!!
      -داداشِ من خب کنکوره دیگه! پارسالم اومده بود تو رشته ی ریاضیا که گازای نجیب تو چه گروهی...
      وسط حرفم خوردم به یکی. عینکم افتاد. آرمین عینکمو بهم داد و بعد از اینکه با گوشه ی تیشرتم تمیزش کردم، زدم به چشمام.
      -هوییییییییییییی!!! حواست کجاس؟!سرت تو کجای مردم بود که خوردی به من هاااا؟!
      خورده بودم به یه دختری که انگار دست فروش بود. بَدَم خورده بودم بهش! تمام وسایلاش ریخته بود رو زمین. از حرفش عصبانی شدم حسابی و مثل یه گوجه فرنگی قرمز! آخه من رو این حرفا خیلی حساسم. اومدم یه چیزی بگم یهو آرمین دستشو گذاشت رو دهنم و با چشماش اشاره کرد اروم باشم. منم یه نفس عمیق کشیدم و خم شدم که کمکش کنم تو جمع کردن وسایلاش.
      -من عذر میخوام. ندیدمتون. داشتم با رفیقم حرف میزدم. شرمنده.
      -شرمنده و چی چی! تو غلط کردی حواست نبود! نگا وسایلامو به ...
      بقیه حرفشو خورد. من که خودمو به زور خودمو نگه داشتم که نترکم. یه تیکه از وسایلاش افتاده بود سمت آرمین.
      -آرمین، داداش اونم بده دمت گرم.
      دیدم آرمین برنمیگرده. با دستم زدم به شونش. صورتشو برگردوند سمت من. چون آرمین پسر شکمو و چاقی بود، وقتی صورتشو برگردوند، از شدت خندش یه لبوی داغ دیدم!!! ولش میکردی صداش تا عرش میرفت!
      -این به چی چی میخنده؟ آدم ندیدی تو؟
      -هیچی، یاد این افتاد که تو سر جلسه کنکور من همش میرفتم دسشویی!!!
      دختره یه پوزخند غلیظی زد بهم.دم مغزم گرم! یه تقلب خوب رسوند بهم که منطقیم بود تقریبا!
      -حالا هرچی! ببین داش من، دوتا از گلدونام شکسته، هرکدومش 10 تومنه. وقتم ندارم باید برم.
      همین حرفو که زد، چهره آرمین از لبو به شلغم پخته تغییر شکل داد!
      با اشاره چشام به آرمین گفتم که پول همرات هست یا نه! چشاشو یجوری درشت کرد که انگار قبل این ماجرا مغول حمله کرده بهش!
      یکم مِن مِن کردم و آخرش بهش گفتم
      -خانوم ببخشید ما پول همرامون نیست.
      -من نمیفهمم این حرفارو. من الان خسارتم میخوام.20 تومن میشه.لطفا زود بِسُلف بیاد من برم رد کارم.
      -بخدا قسم پول ندارم، بیا همه جامو بگرد، هرچی پیدا کردی مال خودت.
      -گند زدی تو بساطم، بعد میگی هیچی ندارم.خاک بر سرت.
      دیگه داشتم کنترلمو از دست میدادم و میخواستم یچیزی بهش بگم. ولی خب به خودم گفتم مقصر من بودم.
      -خب اگه مایه تیله نداری، خودتو بِسُلف!
      -ببخشید، ینی چی؟
      -ینی بیا کمکم کن امروز تو بساط.
      -آخه من که..
      -امیر برو داداش. من میرم به بابات میگم نگران نشه. پولم که نداری. اینطوری هم که گفت این خانوم بهتره. برو هم خسارتش جبران میشه هم اینکه مدیون نمیمونی!
      -وقتی که داشت اینارو میگفت ارمین، تو دلم هر چی بلد بودم یه مشتقی ازش درست میکردم و به چهره ی در آرامش رفته ی آرمین نثار میکردم!!
      -تزول داش، بیا بریم راه درازه.
      دیگه مثل گوسفندی که میخوان قربونیش کنن، تسلیم شدم و قبول کردم.
      -باشه پس، فقط به بابام بگو میرم انقلاب برای کار.
      -باشه امیر، مراقب خودت باش. خدافظ داداش.
      -حق نگهدارت.
      -بین شما دوتا یچیزایی هست؟؟
      -جانممم؟!
      -هیچی بابا.
      -ببخشید کجا میخوایم بریم؟
      -میدون آزادی!
      -تو دلم گفتم پسر امروز قراره زیر آفتاب بسوزی حسابی! آخه تهران اونم ساعت 1 بعدازظهر! تازه تو تیرماه مگه میشه نری و آفتاب سوخته برنگردی خونه! یهو یاد کارتم افتادم ولی بهش چیزی نگفتم.
      -ببخشید میشه یه چند لحظه صبر کنین؟
      -ای بابا، کجا؟
      همین که داشتم میرفتم سمت یه عابر بانک گفتم
      -فقط چند دیقه!
      رسیدم به عابر بانک و دیدم روش نوشتن که خرابه!! یه هوففففففففففففف گفتم و رفتم یه سفره خونه که بغل عابر بانک بود.
      همین که اومدم برم تو کلی دود جلو چشامو گرفت! یکمی توی دلم خالی شد و ترسیدم!
      از بین اون دودا یه صدایی گفت
      -داداش دوسیب، لیمو، سیب سبز ؟ چی میزنی برات چاق کنم؟
      -ببخشید برا قلیون نیومدم، 10 تومن نقد داری از کارتم بکشی؟
      -کارتتو بده بینم.
      کارتمو از جیب پشتم دراوردم و دادم بهش.
      -رمز؟
      -1347
      وقتی داشت کارشو میکرد یه نگا به بقیه انداختم! همه داشتن قلیون میکشیدن و حرف میزدن. فقط اون یکی از یادم نمیره که وقتی دیدمش یاد اون غولی که نقی تو هواپیما کنارش نشست، افتادم!
      -بیا داداش این 10 تومن. اینم رسیدت.
      -خیلی ممنون.
      سریع از سفره خونه اومدم بیرون. رفتم همونجایی که دختره واستاده بود. دیدم نیستش. هرچی گشتم دیدم نیس. کلی خوشحال شدم که از خیر من گذشته و رفته.
      +عه عجب آدمی هستی توها میخوای همینطوری بری؟ تو مدیونش میشی
      -خب چیکار کنه؟ اون که رفته آدرس و نشونیم که ازش نداره! بیفته تو این شهر بزرگ دنبال یه دختر!
      +خب اون گف میره میدون آزادی!
      گیر کرده بودم که چیکار کنم. داشتم با خودم کلنجار میرفتم که از دور اتوبوس آزادی اومد. ناخواسته دستمو نگه داشتم که واستاده! رفتم سوار شدم.
      تو راه همش داشتم به این فکر میکردم که اگه پیداش نکردم دیگه برگردم خونه. پولمم کمه.
      اتوبوس رسید به میدون آزادی. داشتم پیاده میشدم که یه دستی رو شونم اومد. برگشتم دیدم عه! یکی از همکلاسیامه!
      -به به داداش امیر. خوبی سلامتی؟
      -قربون خرخون کلاسمون برم من! خوبی داداش سلامتی؟
      -گمشو خرخون که خودتی اولا، دوما خوبم ممنون.
      همینطوری که از ته اتوبوس داشتیم میومدیم جلو، کلی به هم تیکه انداخیتم و کلا یادم رفت قضیه دختره رو.
      -بفرمایین.
      یه 5 تومنی دادم به راننده ای که بهش میخورد از اوناییه که ازش بپرسی عشقت کیه؟! میگه ما کلا با جاده ازدواج میکنیم!
      -یه نفری؟!
      -نه دو نفر!
      دیگه تو رودربایستی با علی مجبور شدم بگم دو نفر!
      -نه آقا یه نفر حساب کن!
      -عه علی چی میگی؟بذار حسابت میکنم.
      -نه داداش ممنون. هرکی خودشو حساب کنه اینطوری بهتره.
      تو دلم که یه جشنی گرفته بودم با همین حرفش! به راننده گفتم
      -همون یه نفر حساب کن آقا.
      بقیه پولو بهم برگردوند و رفتم پایین. منتظر علی موندم تا بیاد.
      -خب امیر داداش اینجا برا چی اومدی؟ داری میری جایی؟
      -نه والا قضیش طولانیه.
      -خب میشنوم.
      ریزو درشت قضیه رو برای علی تعریف کردم

      VezraV آفلاین
      VezraV آفلاین
      Vezra
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Vezra انجام شده
      #2

      دکتر علی چه قشنگ و جالب بود😍😀😀🌷🌷🌷
      اخرش چیشدد؟؟؟
      همینجا تموم میشه؟؟😀یا ادامه دارهه؟؟

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      0
      • A.KA آفلاین
        A.KA آفلاین
        A.K
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #3

        هنوز قسمت اولشه
        خوشحال میشم نظرتون رو درموردش بگین و بگین چطوری دوس دارین تموم بشه و هرچیز دیگه ای

        VezraV 1 پاسخ آخرین پاسخ
        2
        • A.KA A.K

          هنوز قسمت اولشه
          خوشحال میشم نظرتون رو درموردش بگین و بگین چطوری دوس دارین تموم بشه و هرچیز دیگه ای

          VezraV آفلاین
          VezraV آفلاین
          Vezra
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Vezra انجام شده
          #4

          دکتر علی وای داستان بود فقط؟؟؟
          اینقدر قشنگ بود و طبیعی
          من فکر کردم واقعیه
          اخ همین الان دقت کردم شخصیت اصلی امیر هست و شما علی😅
          فک کردم خاطره خودتونه
          عالی بود از نظرم
          من دوست دارم مثلا تو فکر این باشه که بره دختره رو پیدا کنه و تو راه گشتن به دنبالش یهو دختره جلو چشمش ظاهر شه و بتونه جبران کنه کارش رو‌..به نظرم جالب و قشنگ میشه
          اما باز نویسنده شمایین😀😀🌷

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          0
          • romisaR آفلاین
            romisaR آفلاین
            romisa
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #5

            حس میکنم نوشته هاتون یه جور واقعیته
            فقط اگه میشه دختر داستان یکم مودب تر باشه ....همین

            D 1 پاسخ آخرین پاسخ
            1
            • rose77R آفلاین
              rose77R آفلاین
              rose77
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #6

              تو یه تایپک بزارین بهتره ....

              السلام علیک‌یا ابا عبدالله💚

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              0
              • romisaR romisa

                حس میکنم نوشته هاتون یه جور واقعیته
                فقط اگه میشه دختر داستان یکم مودب تر باشه ....همین

                D آفلاین
                D آفلاین
                Dr.Reyhaneh
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #7

                romisa در لذت تلخ (قسمت1) گفته است:

                حس میکنم نوشته هاتون یه جور واقعیته
                فقط اگه میشه دختر داستان یکم مودب تر باشه ....همین

                می دونید؛ من به عنوان یه خواننده می گم... این دختر دست فروشه! آداب معاشرت و با وجود بلد بودن رعایت نمی کنه که کسی شاخش نزنه! برای همین یه همچین لحنی خیلی براش بهتره... نه؟

                همیشه یادت باشه، یه زمانی هم، باید زندگی کنی!

                romisaR 1 پاسخ آخرین پاسخ
                1
                • D Dr.Reyhaneh

                  romisa در لذت تلخ (قسمت1) گفته است:

                  حس میکنم نوشته هاتون یه جور واقعیته
                  فقط اگه میشه دختر داستان یکم مودب تر باشه ....همین

                  می دونید؛ من به عنوان یه خواننده می گم... این دختر دست فروشه! آداب معاشرت و با وجود بلد بودن رعایت نمی کنه که کسی شاخش نزنه! برای همین یه همچین لحنی خیلی براش بهتره... نه؟

                  romisaR آفلاین
                  romisaR آفلاین
                  romisa
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #8

                  @Dr-Reyhaneh
                  آخه یکی از جمله هاش یکم خوب نبود..فقط همین
                  ولی لحنش باز هم قشنگ بود
                  من خودم لحن کوچه بازاری رو خیلی دوس دارم یه جورایی افتادست

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  1
                  پاسخ
                  • پاسخ به عنوان موضوع
                  وارد شوید تا پست بفرستید
                  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                  • بیشترین رای ها


                  • درون آمدن

                  • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                  • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                  • اولین پست
                    آخرین پست
                  0
                  • دسته‌بندی‌ها
                  • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                  • جدیدترین پست ها
                  • برچسب‌ها
                  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                  • دوره‌های آلاء
                  • گروه‌ها
                  • راهنمای آلاخونه
                    • معرفی آلاخونه
                    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                    • استفاده از ابزارهای ادیتور
                    • معرفی گروه‌ها
                    • لینک‌های دسترسی سریع