خــــــــــودنویس
-
تو آمدی و شرق دلم به برق نگاهت مطلعِ هزاران هزار خاطره شد
تو آمدی …
لحظههایم پر شورتر شدند
و گلهای یاس و نیلوفر پررنگ تر !
-
خسته ام ...
ازخودم
نه کس دیگری...
امیدی ندارم....
خنده هایم الکی است
یا شاید بهانه فرارم.....
خواستم استراحتیست از جنس...
دوست دارم نبودم حس شود!!!!
میخواهم بدانم یادم در دل کدامیک جاری است!!
افسوس ک جواب سوال ذهنم رامیدانم و
.به راستی ، برای «هیچکس»چگونه نباشم؟؟
چگونه سپری کنم تنهاییم را
با چ زبانی کمک بخواهم از آفریدگار خویش؟
تا چقدر..
خداوندگارم آه من از همان گلویی می آید ک تو از آن به من نزدیکتری
به ادمی صبردادی
انقدر ک کل زندگی خویش را بگذراند
اما
من صبرهایم مصرف شد
تمام شد...
صبرندارم برای خرج کردن
....
.
.
.
خداوندا دعایی میکنم
که تکراریست
که خیلی وقت است اینرا میگوییم و باز پاسخی نمی یابم
خدایا خودم را به خودت سپردم...دستم رابگیر -
یهویی طوری
کوهِ من -
اردیبهشتِ بهشتِ من -
Valium
-
درختان دوباره زنده شده اند....
-
تو میتونی
اگه بخوای -
من عاشق این جور عکسام -
گذر زمان