خــــــــــودنویس
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۲:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۷:۴۶ آخرین ویرایش توسط Zaraa انجام شده
خسته ام ...
ازخودم
نه کس دیگری...
امیدی ندارم....
خنده هایم الکی است
یا شاید بهانه فرارم.....
خواستم استراحتیست از جنس...
دوست دارم نبودم حس شود!!!!
میخواهم بدانم یادم در دل کدامیک جاری است!!
افسوس ک جواب سوال ذهنم رامیدانم و
.به راستی ، برای «هیچکس»چگونه نباشم؟؟
چگونه سپری کنم تنهاییم را
با چ زبانی کمک بخواهم از آفریدگار خویش؟
تا چقدر..
خداوندگارم آه من از همان گلویی می آید ک تو از آن به من نزدیکتری
به ادمی صبردادی
انقدر ک کل زندگی خویش را بگذراند
اما
من صبرهایم مصرف شد
تمام شد...
صبرندارم برای خرج کردن
....
.
.
.
خداوندا دعایی میکنم
که تکراریست
که خیلی وقت است اینرا میگوییم و باز پاسخی نمی یابم
خدایا خودم را به خودت سپردم...دستم رابگیر -
نوشتهشده در ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۴:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و یک اشاره کافیست
تا دلم پربکشد برای خنکای وجودشان...نایب زیاره ی همه مزار شهدای گمنام شهرمون
-
نوشتهشده در ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۵:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۶:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تنهاتر از همیشه ام...
در جدال ماندن یا نبودنم...
فکرم دراین آشوب افکار مغزم را مختل میکند...
توان فکرکردن را هم ندارم..
بقول معروف رَد داده اَم....
اینجا تنها مکانیست ک خالی میشوم....
ب بزرگی خودتان ببخشید -
نوشتهشده در ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۶:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
Valium
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۷:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاهی وقتها با یک حرف طوری شکسته میشوی
که با بهترین چسب هم به حالت اولیه درنمیایی -
نوشتهشده در ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
-
-
-
-