خــــــــــودنویس
-
این پست پاک شده!
-
VID_20230113_211200_397.mp4
گاهی فقط باید باشیم
گاهی فقط باید باشیم
گاهی فقط باید باشیم -
اگر میخواهی گذر عمر را درک کنی
بنشین به پای فیلم های عروسی
و به احتمال زیاد
تو ان کسی هستی که با هیجان سعی میکند چهره ی دیگران را تشخیص دهد
اما گاهی هم نگاهی به چهره ی پر از افسوس و غم دیگران بینداز
که چطور از سال های گذشته یاد میکنند...
اینطور
گذر عمر
را
درک
خواهی کرد. -
فرهادم و
خداوند را شاکرم که زندگی همچنان پس از آن رخداد غم انگیز همچنان جریان دارد و باشد که چنین باشد ........
اما چه بگویم که ابرهای سیاه نومیدی ، خورشید ، مادر سرزندگی من را پوشانده اند و مرا همچون برگی خزان از نهال تازه رشد پایین انداخته اند ........
پروردگارا ........ نمیدانم روز رسیدن روزی گام که خواهد بود ....... ولی چشم امید ، همچنان ناظر بر رویایی ست که من در آن به ابتهاج مانسته ام ........
تلالو خورشید امید هست اما چنان که هوای این سرزمین خشکی و قحطی روشن شود نه !
خداوندا فرهاد مدت هاست خنده بر لب نداشته و شوریده حال است و این واقعه جان کاه ، دگرباره داغ بر داغ افزود و بازوی توانستن فرهاد دگرباره از تنها فعل خویش باز ماند ...........
خود کمک حالمان باش........... -
در گوشه ای از خیال ناآرامم آرام گرفته ام...
آرام،چون بیماری در حال احتضار
خیره به افکار در هم تنیده و مشوشم!
ناگزیر...
اما ز دست این پریشان آزرده خاطر هیچ برنیامده و نیاید...
تقدیر افسار گسیخته اما؛ لگام از دست برکشیده و به هر سو سر میکشد...
چه میشود کرد جز تماشا؟! -
%(#d10707)[| count blessings, not problems] -
آدم های مهربون هزار زخم رو تحمل می کنن ولی وقتی دلشون بشکنه ...
دیگه نه ناز می کشن
نه انتظار
نه آه می کشن
نه فریاد
فقط دست می کشن و میرن -
خرم آنـ کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
پروین -
خاک می کنم!
خودم!
با دستانم!
در گورستان سرد و تاریک خیال....
همان به اصطلاح انسان های انسان نمای متزور دورو را!
و اینگونه
ادمهای زنده را به خاک خیال می سپارم... -
بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم روا داشتهاید
از رحمت خدا نومید نشوید -
-
زهرا عزیزی 0 @azerimatah
سلام وقتتون بخیر
برای فرستادن شعر و متن ادبی باید داخل تاپیک شعردانه و کافه میم فعالیت کنید.
اینجا مختص نوشته های خود افراده -
آنچه بر ورق دل نگاشته میشود
زاییده خرد است!
و آنچه خرد ارائه می دهد
چیزی نیست جز آنچه روح آن را لمس کرده است...! -
در این میان...!
در این جدال نابرابر!
میان من و من، میان من و زندگی و میان مرگ و زندگی
چه کسی می داند؟! که پیروزِ این کارزارِ نفس گیر که خواهد بود؟
بی شک زندگانی جام پیروزی را با کراهت به مرگ خواهد داد!
اما من در مقابل من...
من خسته تر و نحیف تر از آن است که بتواند در مقابل من دوام آورد...
سرنوشت من و زندگی؟!
آن را زمان هویدا خواهد کرد... -
در مقال نگنجد شرح دردمندی.............
در مقال نگنجد شرح آن روز که نومیدی غالب گشت و زخمی جان کاه بر پیکر روان نشست ......
همچنان که در نگارش این متن به سر می برم ، ضماد بر این زخم نیافته ام .. اما امید دارم که به استمرار این درد ، پایان خواهم بخشید .......
ارغوانم ....در حضیض اندوه ، در پی طناب آرامشم تا نجات یابم.......
طلیعه آن دارم که دگرباره همچو اسب سرکشی به مقصود رسم ........
اما سپر پشتکار، توان حفظ مرا از تیر های غیب ندارد........
کورسویی از دور پیداست .....
دنبال خواهم کرد تا از این ظلمت رهایی یابم .......فرهاد..... همایون باشد روزهایی چنین پیشگوی ایام فرح بخش را .........
-
حاشیه ی بنفش رنگ
خستگی چشمانم بسیار درد آور است. رگه های قرمز و درختچه مانند درون چشم هایم اثری پریشان خلق کرده اند. به راستی مرحم این درد چیست؟ از درون، از بیرون خسته اند. هوا گویی مجال آرامش نمی دهد، خفه و ابری است؛همه چیز در مقابل دوگوی به خون نشسته ی صورتم تیره و خاکستری به نظر می آید. سیاهی قلم، تیرگی افکار افرادی که در اطراف هستند و تاری مناظر زیبا همگی بد و زننده اند.
دکتر تازگی ها برایم عینک زیبایی با حاشیه ی بنفش رنگ همان رنگ مورد علاقه ام به همراه دو پروانه ی زیبا بر روی آن ساخته بود. روزها،هفته ها و ماه ها آن را بر چشمانم زده بودم؛ در تابستان در هوایی گرم و نفس گیر یادم می آید همه چیز با آن عینک رنگ داشت،عشق داشت،طراوت داشت...
اما امروز که از خواب پاییزی ام برخاستم هنگاهی که عینکم را بر چشمانم زدم و در مقابل آیینه ایستادم، تا به خودم و روز جدیدی که به آن قدم گذاشته بودم خوش آمد بگویم چیزعجیبی توجه مرا به خودش جلب کرد؛با دیدنش اول صدای شکستن قلبم و بعد خستگی نگاهم را حس کردم. عجیب بود! دو پروانه ی زیبا از حاشیه ی عینک پر زده و رفته بودند اما مگر آنها چیزی جز دو پراونه ی کریستالی بودند؟
به سمت کمد لباس هایم رفت،در آن را باز کردم، لباس های رنگ روشن من چرا حالا تیره و گرفته به نظر می آمدند؟ در مقابل این تیرگی قلبم گرفت،دست بردم تا لطیف ترین آنها را بردارم اما دستم از ضخامت بی رحمانه اش خراش برداشت! امروز همه چیز بسیار عجیب است. لباس هایم را به تن کردم عینک بدون پروانه ام را به چشمان غمگینم زدم و از خانه بیرون رفتم.
درست است پاییز دلگیر است اما آیا تا این حد؟! چرا حتی آسمان هم نمی خواست با آن ابر های پشمکی اش حالم را کمی بهتر کند؟
در ماشین را باز کردم، سوار آن شدم و به سمت مطب دکتر به راه افتادم؛ در راه بودم که ناگهان کودکی در قابل ماشین به چشمانم خورد به سرعت ایستادم؛ از ماشین پیاده شدم و به سمتش دویدم خداروشکر هیچ آسیبی ندیده بود.طفلکی کودک کار بود؛ لباس هایش رنگ و رو رفته بودند. در فکر کودک مقابلم بودم که ناگهان چشمم به ساک دستی اش افتاد؛ پر بود از عینک های رنگارنگ...
پسرک را که نشسته بود بلند کردم، مروارید های رقصان روی گونه هایش را پاک کردم و هزینه ی تمام کیف دستی پر از عینکش را پرداخت کردم و همه ی آنها را از او خریدم، برگشتم و سوار ماشین شدم. در راه بودم که صدا های پر از جوش و خروش مردم را شنیدم با ماشین به سمت آن اصوات نامفهوم رفتم؛ دوباره قلبم در گرفت خیلی ها آسیب دیده بودند.سر و صورتشان پر از خون بود گویی نغمه ی آزادی می سرودند. جای خود را در میان آنها خالی میدیدم اما تصمیم گرفتم عینکم را بردارم و به هر آدمی که رسیدم عینکی از عینک های آن بچه بدهم خودم هم نیز از آن عینک ها برداشتم و به چشمانم زدم. دنیا رنگ دیگری گرفت چنان که وارد رویایی دور از انتظار شدم! همه در حال خندیدن بودند، لباس ها رنگین ترین حال خود را داشتند، کودکان و بزرگان، زنان و دختران، مرد ها و پسر ها همگی در کنار هم شادی می کردند.
دستی از پشت به سمتم دراز شد، همان پسرک بود که در مقابل ماشین ایستاده بود؛ لبخندی زیبا بر لب داشت چشمان زیبای آبی رنگش شوق خاصی داشتند دست او که به سمتم دراز شده بود توجه مرا جب کرد، عینک قدیمی ام را در دستانش دیدم. تعجب کردم( عینکم در دست او چکار می کند؟!) اما نتوانستم سوالی از او بپرسم و فقط عینک را گرفتم و دوباره به چشمانم زدم. دو پروانه ی زیبا به سمتم می آمدند هر چه نزدیک تر می شدند کوچک و کوچک تر میشدند و در آخر در گوشه ی عینکم جای گرفتند...
حال همه چیز زیبا بود چرا که
آزادی زیباست!این متنو اوایل پاییز همین امسال نوشتم سال دهم حداقل برای من تجربه ی عجیبیه
و جالب بود که آخر شب شروع کردم به نوشتن و انگار من کسی نبودم که داشت مینوشت ...
با آرزوی بهترین ها -
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستماین پست پاک شده! -
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستمDr-acula
برای سالی از پسر خوش صدایی که همیشه به بهانه های متخلف به مغازه ساز فروشیش میروم گیتار الکترونیک خریدم
دیگر کلا نمیتوانیم بخوابیم(اگه متن هام رو دنبال کرده باشین میدونید سالی نماد روح منه)