خــــــــــودنویس
-
آدم های خــسته، بیچاره ترین آدم ها هستند
آنها نــه جای ماندن دارند و نــه راهی برای رفتن
آنــها هیچ نمی خواهند..
جز یک گوشــه برای پناه گرفتن
در دورترین نقطه ی این کره ی خاکـی..
حــال آنها را هیچ چیز خوب نمی کند
جز سکــوت..
آری من هم یکی از خسته های زمانه ام..
دیگر "غروب خــورشید" حالم را دگرگون نمی سازد..
دیگر "مــاهم" به من نگاهی نمی اندازد..
حتی دریغ از چشمکی از "ستــاره ها"..
آری ،
به گونه ای خستــه ام
که حتی شاملــو خواندن هم تاثیری در من ندارد..
چون نه شاملــو حرفم را می فهمد و نه حتی فـروغ..
حال مرا آن شاعر گمنــامی شرح داد
آنگونـه که گفت:
او گفت: درون قلبت چیست؟
من گفتم: غم و رنج
و او گفت: "بگذار همانگونه بماند، زخم همان جایی ست که نور واردت میشود" -
جعبه خودکار جیگیلیم که فرت فرت بهش نقاشیامو میچسبونم
️
-
روز اولی که دیدمت اندازه بند انگشت بودی یه بچه ی موشولو
خیلی ضعیف و خسته بودی و همه میگفتن امیدی بهت نیس و دیگه رشد نمیکنی بهتره بیخیالت بشم اما من دوست داشتم
نتونستم ،منتظرت بودم رشد کنی پا ب پات برای زنده موندنت موندم و باهم تلاش کردیم خوش حالم حالا انقد بزرگ شدی که بچه های موشولو توهم دیدم
مرسی که هستی
مرسی که انقد قویی
جنگیدن و زنده موندنو از تو یاد گرفتمپ.ن: این بچه موشولومه که بزرگ شده اون ریز میزه هام که کنار مادرشونن نوه های موشولومه
...
بعله مادر بزرگ شدیم رفت#گیاهان_هم_زنده اند
طبیعت_را_دوست_بداریم
-
وقتی صبح پا میشی و مامانت میگه امروز برات صبحونه درست نمیکنم تا خودت یاد بگیری صبحونه درست کنی و توهم بری بیرون رستوران بسته باشه کافه ها بسته باشه برگردی و از سر اجبار و گرسنگی اینو بخوری
خدایی دلم برا خودم سوخت با این دستپختم یه املت بلد نیستم درست حسابی درست کنمخداوند هیچ پسری رو اینجوری مجازات نکنه
-
به خودم که نگاه میکنم افسوس میخورم...
من کی تا حالا اینطور بودم؟
انقدر خسته که ساعت ها بی حرکت توی رخت خوابم بمونم و تکون نخورم..
چ جوری خستگی بهم غلبه کرده که از جا بلند شدن برام حکم فتح کردن اورست رو داره؟!به خودم نگاه میکنم تو آینه.. گودی چشمام عمیق تر شده..
دستمو میبرم لای موهام و تعداد موهایی که هرروز میریزن هم بیشتر شدن..
انگار هرچیزی میخواد منو ترک کنه..
موهام..
خنده هام..
گریه هام..
حال خوب و بد..
چند بار این پاراگراف رو خوندم و نفهمیدم؟!
چرا این سردرد تموم نمیشه؟
اخرش اون امپولو میزنم..
چرا دارم میشم ی جسم بی جون؟!
اون ادم سابق رو کجای صفحه های زندگیم گم کردم؟!هوف سردرد
سردرد..
بسه(: -
چنان،حسِ گرم و شادِ دختر بچه ای تازه به پا افتاده،
که تمام وجودش پدرش است،
می دود،
که افتادن او در اغوش پدر باشد،اما
به چشمان سرد و خشک پدر،ک مشغول به درون کشیدنه دود است ،بر میخورد،و میخورد زمین،در کنار او،از پشت دست پدر ک او را دور میکند....
و باز از زمین بعد ازچندثانیه مات و مبهوت بودن
باز میگیرد از سر
نگاه های منتظر و از محبت ب پدر...و اما جوابی ک نیست...
-
برای جوان اول آسایشگاه ها
سلام رفیق(:
سلام ای بهترین دوستم
مارو یادته؟
ماهمونیم همونا که میومدیم میگفتیم مهمون نمیخای سر مرگی دلمون گرفته ؟
یادته ی چایی می ریختی میزاشتی جلومون
میگفتی بابا کجاش دلگیره؟
یادته حبیب؟ گردن افراشته از این ور تا ور حیاط
رفتیم به مدیریت عجیبه گفتیم عزیزم میشه عوض شی؟
مدیریت عجیب عوض نشد پس چرا تو چرا عوض شدی رفیق؟
همین وقتا بود جون تو رادیو رو روشن کردم صداتو قاب کردم گذاشتم بالای طاقچه
یادته؟
یادت رفته از بس دیگ نبودی(:
یادته دلبر لاک قرمز زده بود بافتنی خوشگل
فرستادیش بره حموم بعد بهم گفتی دلبر بی حموم هم خوبه ها ولی میترسم زیر آب بید بید بزنه
منم تو دلم خندیدم و گفتم خیلی خری!
یادته باهم علامت گذاشتیم رو خط موزائیک ها دلبر رد میشد دلمون مالش میرفت؟
با توام حبیب جوربندی حواست هست نذری آوردی
28 صفر از همون پلاستیکی ها پشت در تق تق
گفتم آدم باش ها..!
بعد کِشیدی کُشیدی خندیدی گفتی اخرش حمال میشی!
یادته اون شب ها تو گرما و سرما پشت خط موزائیک ها قمر ها عقرب ها دوتا سیگار ی کبریتا
راه رفتن رو ریل سر میخوردیم میخندیدیم
میگفتی تو دوستمی برای تو هم میموندم
دوستت بودم حبیب؟
حبیب داماد موفرفری هنوز بو خاک میده
یادته دلبر رفت لاکاش رو پاک کرد جرمون گرفت؟
یادته دو تا پر نارنجی میزاشتم کف دستت میگفتم رها کن این حرفارو
یادته هرچی گفتی راست بود؟
یادته همه رفتن جمشید نرفت؟ آخه جمشید دیوونه بود
کی دیوونه میخواست حبیب؟
مدیریت عجیبه سهمیه موزشو گذاشت پشت در دلبر رفت براش ناز کرد بیرون نیومد نشست خیره موند به روبه رو عین پاییز هرسال
حبیب از روت خجالت میکشم
ببین لاغر شدم روم نمیشه برم بیرون
زشت شدم تنها شدم اخه تو رفتی
دیگ نگفتم بهت اینا رو..
ولی اومدی از تاریکی بیرون انصافانه اس؟
زدی باورامونو پوکوندی انصافانه اس؟
ای بهترین دوستم دیگه با صدات اروم نمیشم انصافانه اس؟
ای جوان اول آسایشگاه ها گفتم نشکن انصافانس؟
ولی حبیب تا صدات هست دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره
مهم نیس چقدر عوض شدی تو هنوز جوان اول آسایشگاهی
جمشید باس ببخشی تو رو هم خیلی اذیت کردیم
ولی دیدی همینه آبرو؟
حبیب همه با صدات کنار اومدن ماچرا اینجوری نیستیم(:؟!
حبیب
دیدی ی آغوش تو مونده بود که دريغا دود شد
باید بری رفیق
برو تو ی شب برفی
همه آلودگیست این ایام(: -
سرمو گذاشته بودم رو پاش خیلی آروم نگاه میکرد
گفتم چشای تو آبیِ
گفتم از چشم تو یه راه مستقیم هست به دل من
وقتی دریای چشمات طوفانیه میشم دلآشوب
وقتی دریای چشمات آرومه میشم دلآروم
وقتی دریای چشمات عاشق میشه میشم دلعاشقگفتم میدونی دلم میخواد دوتا ماهی قرمز رو آزاد کنم بندازم توی حوض چشمات
گفتم میدونی به اندازه ی تموم خیابون های دنیا توان قدم زدن باهات رو دارم
به اندازه ی تمام جنگل های دنیا توان پرسه زدن
به اندازه ی تموم صحرا های دنیا توان کویر گردی
توان ستاره شناسی
توان کوه نوردی،صخره نوردی
گفت به اندازه تموم دریا ها چی؟
گفتم مگه بجز دریای چشمای تو بازم دریا هست؟چشماش دریایی بود
رنگ لاجورد رنگ ته آسمونخندید:)
آخ خنده های نمکینت تب دریاچه ی قم
- یهو
- یهو
-
تا حالا شده یه بار خودتو دعوت کنی ؟!
یه بار خودتو به یه فنجون قهوه، خودتو به یه دوست داشتن دعوت کنی؟؟!!گاهی شده خودتو به خواندن یه کتاب دعوت کنی؟کاری که من زیاد انجام میدم اینکه با دوستام و کسانی که دوسشون دارم خیلی زیاد بیرون میرم و خوش میگذرنیم... کافه گردی و خیابان گردی وووو ...
اما گاهی اوقات شال و کلاه میکنم خودمو واسه خودم خوشکل میکنم و تنهای تنها خودمو به قدم زدن در کوچه و پس کوچه های این شهر و نوشیدن فنجان قهوه دعوت میکنم ....
هنذفری در گوش ،دست در جیب، باهم قدم میزنیم،
فقط خودمو خودم ... دونفر هایمان را دوست دارم ... در سکوت قدم میزنیم اما با این سکوت بازهم هم را درک میکنیم و میدانیم چه در دل داریمبه کافه دوست داشتنی مان میرویم و در جای دنج جلوی پنجره دوباره می نشینیم و با گفتن همون همیشگی از شر گارسون مزاحم خلاص میشیم، کتاب مورد علاقه مان را باهم میخوانم و با خواندن سطر به سطرش سرشار از شور می شویم... به بیرون و رفت و امد مردم نگا میکنیم و ب گپ زدن ادامه میدیم ،از خودم برایش میگیم که در این مدت چه ها کردم و چه اتفاق های افتاده و او گله می کند که او را در این روزهای شلوغ فراموش کردم و من جز شرمندگی چیزی برای گفتن ندارم
دلم برای خودم تنگ شده بود و بازهم شرمنده اشم که در این مدت نتوانستم زیاد به او سر بزنم
دلم برای گفت و گوهای طولانیمان تنگ شده بود
دلم برای قدم زدن های دونفره یمان تنگ بود
دلم برای خودم تنگ شده بود و من درصدد جبران..همیشه خوب نیس دورت شلوغ باشه گاهیی تنهایی با خودت خلوت کن
گاهی خودت را به فنجان قهوه دعوت ...
گاهی خودت را بیش تر دوست بدار ... -
هی ورق زدم
نگام کرد
باز ورق زدم نگام کرد
گفت بابا صاحب حسن در وفا خودتو نگیر
ی اخم غلیظ کردم گفتم
20 تا تست مونده هنوز پاشو برو
ی لبخند زد ی موز گذاشت رو میز
با چشماش اشاره کرد
سهمیه موز امروزه
مدیریت جدیده خودش آورد با جعبه بیا بخورجون بگیری 20 تا تست و خراب نکنی
خندیدم گفتم الحق که دیوونه ای!
گفت اسمت چی بود؟
گفتم اسمم هرچی هست..! بگو چیکار داشتی ی ساعت نشستی زل زدی به من!
گفت قرار دارم
گفتم مگه تو هم بلدی؟
گفت بابا تو که اولیش نیستی ی چایی بریزم؟
گفتم 20تا تست مونده بده من اون داروی نظافتو خودتم برو پی کارت!