هفته های خوشحالی
-
ایا از اینکه باز منو اینجا میبنیید خوشحالید?
میدونم هستید
ایا متن طولانیه و میترسیدنخون خب
والله بخدا
زندگی ارزششو نداره
عاقا من دیشب ی همه حس ب خرج دادم طوری نوشتم ک مثلا اخریشهخداروشکر مسئولین زیرکن
،وقتی یواشکی داشتم دو روزشو میپیچوندم و سرمو جمع کرده بودم توی یقم ، خودمو خم ،و قدم های آرومو ک یواشکی برم،دیدم دونفر زدن تو پشتم،پشت گردنمو گرفتن گفتن؛
عموووو کجاااا عمووودو روزت مونده
شوخی میکنم اول پست رو فرستادم بعد یادم اومد ک مونده گفتم صداشو درنیارمک البته باز زدن تو پشتم برگرد تاپیک
خوشحالی های امروزم؛
1)مگ میشه شیعه باشی و هرچی ربط ب علی(ع)داشته باشه از شادی ها شادت نکنه،حتی اگ مثل من ب ریا شیعه باشی
۲)بازگشت غیرتمردانه ام ب این تاپیک
۳)چند روزه خونه یکیم.امروز داشتم با ی ادم محترمی حرف میزدم،حرف حجامت شد،بعد حرف گفتم بذار برم حجامت،عاقا من بین دو کتفم تحریک پذیره،دست بهش میخوره کمرم صاف میشهو نگاهم مماس بر افق
تیغو زد ،لیوان رو ک میخواست بذاره ی دفعه صاف میشدم،عاقا دکتر تازه کار بود خیلی با دقت اومده بود نزدیک کار میکرد،عرق کرده بود کمی هم ترسیده بود
تیغو ک زد اومد خونو از پایین جمع کنه لیوانه سرد بود،من ی دفعه کمرمو صاف کردم دکتر هول شد ک بره عقب پاش گیر کرد از پشت افتاد،نمیدونید چ صحنه ای بود
ادم هرچی جلو خندشو بیشتر نگ میداره بیشتر خندش میگیرهی دفعه بعد چندثانیه زدم زیر خنده
بیچاره فک کنم باز بیشتر ترسید
۴)داشتم گالریعکسای قدیممو نگاه میکردم الان،ی حس خوبی بود اون خاطرات،صدای شادی ها و خنده ها و هیجان هایی ک توی عکسا گیر کردن : ) -
سلام
امروز رفتیم محمد شهر گاز زدیم برگشتیم
هنوز بعضی عادت های بد تو رانندگیو ترک نکردم
ولی خب داره بهتر میشه -
روز آخر
یه هفته گذشت
یه هفته که بیشتر سعی کردم برای خوب موندن وخوب بودن حالم : )
صبحم با یه صبحونه خوشمزهکه خواهری
اماده کرده بود شروع شد
براش یه هدیه کوچولو اماده کردم که کلی جذاب بود مثلا یه قسمتش یه پاکت گل گلی بود که داخلش با تکه های کاغذ رنگی وبراق و قلب ها ی کوچولو پر کرده بود م با چند تا کاغذ رنگی که روشون شعر های خوشگل وجمله قشنگ نوشته بودم وبا طرح قلب ولبخند و....
درس ها خوب پیش میره واین خیلی عالیه وحس خوبی بهم میده
عید به خیلی ها تبریک گفتم
عیدتون مبارک : )
شادی هاتون پایدار
این
دوسش دارم خوشگله
خوبه که سعی کنیم شاد باشیم
با چیز های ساده حتی
کلی عکس خوشگل از گل های مختلف به رنگ مورد علاقه ام دیدم : )
نمی دونم چی بگم
حالم خوب ، همه چیز خوبه
حداقل من اینطور حس می کنم
امیدوارم شما هم همیشه حس خوب بودن حالتون داشته باشید
از صمیم قلببراتون آرزوی شادی وسلامتی وموفقیت دارم
ممنون از رز جان که دعوتم کرد
ممنون از نگارین عزیزم بابت عکس خوشگلش ،ذخیره ش کردم
از همه تون ممنونم برای آشنایی باهاتون ،کمک هاتون مرسی
شاد باشید : )
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
-
اولین روز
تشکر میشه از @M-an جان و negaarin عزیز که با این عکسِ پُر از آبی خیلی سورپرایزم کردن
خب امروز با ی کوچولوی خوشمزه خیلی خیلی خوش گذشت (: اصن شیرین ترین قسمتِ زندگی بازی کردن با بچه هاست ((((:
یکی از پُر تنش ترین و پُر استرس ترین روزای عمرم بود ولی خداروشکر که ی رفیق خوب دارم تا هوامو داشته باشه (((: #سحر
راستش من اگه استرس داشته باشم همش میخندم! به همین جهت امروز کلی الکی خندیدم
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
داره دعام میکنه (: داره نفس میکشه (: نگرانمه (: و همین یعنی من خوشبخت ترین دختر دنیام (: #مرسی_خدا_
این از روز اول (:
-
سلام
سومین روز :
فک کنم امروزم اگه از عروسی و اینا بگم احتمالا منو از این تاپیک اخراج کنند
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: ببخشیدددددددددددد ولی میگم
:face_with_stuck-out_tongue:
امروز عجب صبحی بووووووووووووداز ساعت 6بیدار بودم
از ساعت 6داشتم وسایل هامو اماده میکردم برای ساعت 2که عقد بود
خلاصه اشو بگم ... رفتم مجلس ... همه گفتن واااااااااای فاااائزه اینا اومدنچون رقیبامون شوهر کردن فعلا اونا از چشم افتادن
ولی ما هنوز دختر خوب و عاقل و درس خوانی هستیم
:face_with_stuck-out_tongue:
اولای مجلس اینجوری بودیم کلاهوووووووو اوووو حالا بیا بیا
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
ولی بعدش که دوماد اومدمن اصن دوماد رو ندیده بودم
فقط میتونم اینو بگم خوشبخت باشین
و اینکه خدا نصیب گرگ بیابون نکنه
قسمت این بد بخت این بوده
خلاصه ... وسط ها هم هی عروس ازم میپرسید خوبه؟منم میگفتم اره خوشبخت باشین
ب من چ اصن خوشبخت باشن ان شالله
خدایارشون باشه
از عروسی برگشتیم .... چون عروسی یه شهر دیگه بود رفته بودیم ی شهر دیگه موقع برگشت رفتیم شام بخوریم ..رفتیم ی کبابی .. بعد دوتا پیر مرد تقریبا 70یا60و خورده ای ساله نسشته بودن داشتن کباب میخوردن ... بعد یکم چی ببینم خوبه ؟
این وضعیتداشتن با گوشی ور میرفتن .. گوش هرکدوم اپل بود
اونم تو ی روستای عقب مونده
انقد خندیدم کهههههه نگو
حتی ازشون اجازه گرفت داداشم عکس گرفت ازشون
خیلی خنده دار بود
تو راه برگشت هم کلی خندیدیم و خوشحالی کردیم:face_with_stuck-out_tongue:
جاتون خالی ...
#امروز یکی رو هم بازم شناختم :)) برای همین موضوع بیشتر خوشحالم :))
#همیشه بخندیم ... ببخشید اگه زیاد حرف زدم :))
تا پست بعدی بدرود -
ســـــلام
روز چهارم️
امروز خواهرم و نینیش اومدن "آذین"البته همیشه میان و فرصت نمیدن ک ما دلمون تنگ بشه
ولی خب امروز خیلی جیگر شده بود
خواهرم داش براش لالایی میخوند ولی نمیخوابیدگفتم آخه این چ لالایی خوندنیه بذا من بخونم
میگه من سنتی میخونم شما پاپ
میگف چن وخ پیش لالایی خوندم براش گریه کردهوالا با این سوزی ک این میخونه ما هم گریه میکنیم
خیلی خوشحالم که بالاخره درس خوندنم شرو میشه️
امروز حرفای مشاورم خیلی خوشحالتـــرم کرد
حال و هوای عید غدیر هم تا امروز ادامه داشتخداروشکر
#چهارمین روزِ خوشحالی هم تموم شد
بریم به سوی پنجمی️
-
سلام
امروز روز چندم من بود؟یادم نمیاد
کلا همیشه وقتی به من میرسه گاز ماشین تموم میشه باید بریم گاز بزنیم
امروز مربیم گفت یه پسره هست کپی توعه. عکسشو نتونست نشونم بده موند برای شنبه. ببینم همزاد دارم یا نه
درباره موضوعات مختلف حرف زدیم و خوش گذشت
داشتم پارک میزدم یکی دیگه از ماشین های آموزشگاه اومد مسخره کرد گفت فرمونو بگیر سمت مربی
کلا خوبه دیگه میخندیم -
خب دیگ،واقعنی امشب شب اخرمه
Game over۱)خوشحالم از اینک بازم امروز ی مهربان ۸۶۴۰۰ثانیه به حسابم ریخت و نعمت هاش رو ازم دریغ نکرد : )
2)خوشحالم از اینک ی روز دیگ بین شما بودم و خندیدم و... : )
3)خوشحالم از اینک توی سنی هستم ک هنوز جبران واسه خطاهام هست و راه های اشتباهی ک رفتم : )
4)خوشحالم از اینک درخت! نیستم،انسانم و بهم نعمت وجود و توانایی تغییر رو دادن : )
5)خوشحالم از اینک چشمات سالمن و این پیام منو میتونی بخونی : )
6)خوشحالم از اینک این عکس پروفایل و شعرش رو یکی بهم هدیه کرد ک خیلی دوسش دارم : )
7)خوشحالم از اینک هرثانیه هزاران دلیل واسه خوشحالی هست!
8)خوشحال شدم از اینک ب این تاپیک دعوت شدم و خوشحالم ک این هفت روز پیش خوشحالی های شما بودم،وقتتون رو نمیگیرم شبخوش خدانگهداز همه : )
-
روز دوم
امروز رفتم عقد اونقدرام که فکر میکردم بد نبود البته تو راه همه دنده هام پودر شدن رفت
شب هم رفتیم تفریحلب اب
عالی بود جاتون خالی
بستنی خوردم ولی از سرما داشتم قندیل میبستم خدایی امشب هوا سرد بود
یه عالمه چیپس و پفک و اینام خوردم.مدیونین اگه فک کنین شکموام
یه عالمه از خاطرات گفتیم.خاطرات خوب خاطرات بد.روزایی که چه خوب چه بد گذشت اما همون خاطرات بد هم گاهی باعث خندیدن ادم میشه کارهایی که تو لحظات سخت زندگی ادم انجام میده واقعا بعضیاشون خنده داره
بعد هم تو ماشین اهنگای محسن ابراهیم زاده با صدای بلند و تکرار اهنگ دونه دونه
کلا امروز روز خوبی بود خوش گذشتخاطرات امروز باعث شده امروزم بشه جزء روزایی که میگم من خوشبخت ترینم
-
سلام به همه
امیدوارم حال دلتون خوب باشه و لبخند همیشه رو لباتون
اول از همه تشکر میکنم ازخانم مدیر عزیز به خاطر دعوتم به این تاپیک و عکس خوشگلش
راستش انتظارشو نداشتم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: یه لحظه دیدم هنگ کردمیه لحظه زوم شدم رو اف اس
یه لیوان اب خوردم بعد به خودم اومدم
اولش خیلی خوش حال شدم بعد یادم اومد چن روز نت ندارم نیستم به خاطر شماها ناراحت شدم
اخه نبود من کاملا حس میشه تو انجمن
خوب من کلا ادم شادیم بی دلیل یا با دلیل سعی میکنم شادباشم واسمم خیلی لذت بخشه باعث شادی یکی بشم اخ یه کیفی داره ادم بقیه رو شاد کنه
امروز سعی کردم اصلا ناراحت نشم کلا شاد بودم
دیشب ساعت دوازده از مهمونی اومده بودیم بعد اومدن شروع کردم به درس خوندن:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: تا ساعت سه که رو کتاب خوابم برده بودبه طرز عجیبی صبح صدای زنگ گوشی رو شنیدم و ساعت شیش بیدار شدم
و شروع به درس خوندن کردم
این خیلی خیلی خوش حالم کرد
چیز دیگه ای که امروز خوش حالم کرد نقاشی کردن بود کلا عاشق نقاشیم عاشق خودکارای رنگی ومداد رنگی و... اصلا عاشق اینم که قلم دستم بگیرم و ساعت ها رو کاغذ نقاشی بکشم و بنویسم
یه چیز دیگه ای هم که امروز خوش حالم کرد این بود که بالاخره موفق شدم بعد یه ربع فکر کردن رو یه سوال ریاضی به پاسخ نامش نگاه نکنم و جوابشو خودم پیداش کنم خیلی خوش حال شدم اصلا کلا با ریاضی حال میکنم:face_savouring_delicious_food:
دیدن پست های نوشابه مخصوصا این پستش که نوشته بودبه آخرین خط داستان ک میرسی میفهمی لیلی مجنون بود و مجنون مولوی و مولوی حافظ و حافظ دکتر شریعتی و شریعتی سیمین دانشور و سیمین حسن روحانی
با دیدن این الکی کلی خندیدم
حرف زدن با یه دوست فوق العاده که امروز دوبار با هم حرف زدیم واقعا خوش حالم کرد
دیدن پروفایل خودم کلا خوش حالم میکنه اخه خیلی خوشگله:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
خوندن پست های خوب بچه ها وقتی وسط درسا واسه استراحت میام انجمن خیلی خوش حالم میکنه
امروز اتاقمو تمیز کردم کلی هم به مامانم کمک کردم از درسم هم موندم البته فک نکنید این خوش حالی داره:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: اما همین که مامانم خوش حال میشه واسم کافیه چی بهتر از این
به نظرم بهترین شادی دنیا شاد کردن پدر و مادره
امروز مرور خاطرات شیرین گذشته هم خیلی حس خوبی بهم داد
کلا هر روز صبح با خودم تکرار میکنم امروز بهترین روز زندگیمه...... -
سلام
روز سوم :
امروز عادی و خیلی خنده داری بود !
صبح مثل همیشه بابام صدا زد ..و گفت که چقد میخوابی
! و من بلند شدم گفتم چشم
عادتمه چشم گفتن
یادمه یبار عید بود صبح از خواب بیدار شدم بچه بودم بابام گفت دختر نازم عیدت مبارک بابا جان
و من برگشتم گفتم چشم
طبق معمول داداشم مث همیشه میاد و باقیافه ها وادا های مختلف روی من کار مکینه تا بتونه گوشیم رو ازم بگیرهباهاش بازی کنه :»/
قیافه هایی ک اون ب خودش میگیره تا مخ بزنه تو تاریخ نشون داده نشده !
از جمله قیافه هاشبعد اداهم میده ..
بعدش دید که نمیتونه میره با خواهر کوچیکم میان اینجوری
دلمو میبرن
منم زود خام میشمو ب مدت 1ساعت نه ی ثانیه اونور نه اینور گوشیمو اجاره میدم
ولی عاشقشونم
-امروز خوشحال شدم چون بعد از یک ماه و نیم یکی از دوستای الاییمو دیدم ایشون@G-B-A-S خیلی بدی
یک ماه نبود
کجا بودی هان؟ کجاهاااا؟
بگذریم خوش اومدی
دلم برات تنگ شده بود
-بعدش اومدم انجمن ... ینی کلا از انجمن بیرون نمیرم کهمعتاد شدم معتاااااااااااد
ولی عاشق این معتادی ام
و اینکه اینجا من یکی از قلدر هام کسی چیزی گفت بگید تیر بارانش میکنیمصداتون درنیاد
وگرنه اخراج
مدیر اندازه من اعتماد ب نفس نداره !
ها داشتم میگفتم اومدم با دوستان مشاعره کردیم و کلی خندیدم ...
روز خوبی بود
#شکر
#همیشه بخندیم حتی ب پیدا شدن سوسک توی اتاق ...
تاپست بعدی فلن -
️بعد از دررفتن های!متوالی بالاخره وجدان آگاهم!منو به سمت این تاپیک کشوند
️
روز دوم
رفتن به بازار وخرید ستی که یه ماهه میخوای بخریش یه شادی آور پایداری بود به خصوص بامامان خوش سلیقه ای ک به نوبه ی خودش یه دیزاینرلباس فوق العاده س!
حرف زدن بادوستم برهردرد بی درمانم دواست
خداییش من این دوست رابسی دوست ! وقتی یه تنبلی مثل من دوبلر حرفای دلشو پیدا کنه اینقد پای بندش میمونه که نگو ونپرس!
شب هم رفتیم سراغ دخترای خشکل عموجان که قراره دوماه دیگه عازم پادگان شوهری بشن !
کلا روز پرآرامشی فارغ از چالش های زندگی بود!
حرفی از
دوپامین
: ممنون از یاسمن (دوست یاسمین)که نقش بسزایی در حال خوب من داشت
زندگی را خبر کنید
همینکه چشمان مادرم شوق دیدارلبخند مرا دارد
میخندم
بگذار حیات هرچه زور دارد به میدان اورد....#یاسی -
روز دوم (:
سلام (((:
خب روز واقعا سختی بود... ولی من خدا رو حس میکردم (:
کلی خاطره ساختیم (:
حس رهایی بعد از کنکورُ مجددا تجربه کردیم !
و البته مهم ترین و خوشحال کننده ترین قسمتِ امروز ، حرفای دریا بود ... حتی اگه پشت کنکور بمونم هیچ وقت حرفاش یادم نمیره ... انگار ی فرشته از طرف خدا بود ک آرومم کنه (:
خوشحالی بعدی ی خوابِ بعد از ظهرِ بدون کابوس بود! بسی چسبید !
همین (: -
سلام.
%(#ff00bf)[روز پنجم]️
امروز درس خوندن رو جدیطور آغاز کردیممنو زهره به ازای هر صفحه خوندن، 2صفحه حرف میزنیم و میخندیم
هر درسی ک میخونیم یه چرت و پرتی درمیاریم ازش ک بخندیم
چون خیلی وخ بود درس نخونده بودم داشتم شیمی میخوندم نمیدونم چرا روسری سرَم بود
مث اینکه شیمی نامحرمه حواستون باشه
خیلی باخودم کلنجار رفتم ک اینو بگم یا نهولی خودمون خیلی خندیدیم بذا برا شما هم بگم
بابام تو حیاط بود داشت ب درختا و گلا آب میداد، نگو یه گربه هم بالای درخت بود و بابامو آبیاری کرد کاملاما فقط دیدیم بابام سراسیمه وارد خونه شد مستقیم رف تو حموم با فحش
بعدش ما فهمیدیم چی شده
سفارش کرده ب هممون هرکی این گربه رو دید یه دمپایی ای چیزی پرت کنه طرفش
من ک مُردم از خنده امروزهنوزم دارم میخندم
واقعا حادثه خبر نمیکنه
-
خب مثل اینکه امروز روز آخره
امروزم نشستیم کمی گیم زدیم و با دوستانمون حرف زدیم و خوش گذشت
ببخشید دیگه من روزام زیاد چالشی نیست -
روز سوم(یاد فیلم روز سوم افتادم
)
امروز یه روز خییییلی عالی بود
از صبح که پاشدم تدارکات تولد برا خواهری رو فراهم میکردم
جشن بزرگ نبود فقط خونواده ی خودمون.ولی به نظر من همین جشنم باید بهترین میبود چون خواهرم لیاقتشو داشت
سفارش کیکی که قرمز باشه روشم بنویسن هرچی ارزوی خوبه مال تو با چن تا گل رز کنارش که رنگ کیکو صورتی زده بودولی از بس خوشگل بود چیزی نگفتم
بعدم رفتم کادو خریدم براش.هدفون و کیف و کفش قررررررمزیعنی اونقدری که خودم ذوق کردم خودشم ذوق کرد ولی خیلی خوبه کادو خریدن
خواهریم نمیدونست تولدشهسوپرایز بود
وقتی اومدم تو اتاق بود سریع کیکو گذاشتم روی میز کادو هارو هم با هزار بدبختی توی ماشین ولی با کلی دقت خوشکل پیچیده بودم گذاشتم روی میز و شمع هارو روشن کردم( یه اتفاقی هم افتاد که تا به امروز سابقه نداشت من بالاخره تونستم کارهامو سرییییع انجام بدم و این یعنی یک برگ برنده برام
)
از اینکه اولش چقد سوپرایز شدو بعدم با دیدن هر کدوم از کادوها چقد خوشحال شد بگذریم در کل خیلی خوش گذشت
بعد از اونم عروسی دوستم بود که بازم با سرعت نور( به حق کارای نکرده و چیزای ندیده)اماده شدم و رفتم عروسیم عالی بود
امروز کلیییی خسته شدم ولی ارزششو داشت
اینهمه خستگی به خوشحالی الانم می ارزید
خدایا ممنونم -
روز دوم
سلام
امیدوارم حال دلتون خوب باشهالان که انجمن اید خنده رو لباتون
شادو پیروز باشید
الان که انجمن هستم خیلی خوش حالمکلا وقتی جلوی کامپیوتر میشینم بایه بشقاب خوراکی جلوم :face_savouring_delicious_food: حس مفرح بی درد بودن بهم دست میده
امروزم سعی کردم مثل همیشه شاد باشم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: خواه بادلیل خواه بی دلیل
امروز واسه ی چندمین بار مورد تعریف بقیه واقع شدم و حس خوبی داشتم(نکنه انتظار داشتین بگم برای اولین بار
عجب انتظارایی داریناا
)
خب از دیشب شروع میکنم دختر داییم خونه ما بود ساعت یک میخواستیم بخوابیم میگه شما همیشه اینقدر زود میخوابینتا ساعت سه نزاشت که نه درس بخونم نه بخوابم اینقدر حرف زد
تا لنگ ظهرم خواب بود
امروز کلا روز پر سر و صدا و شلوغی واسم بود بچه ها خونه رو مهد کودک کرده بودن یه سرو صدایی راه انداخته بودن که اصلا جایز نبود تو این وضع درس بخونم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: حس معاون مهد کودک بهم دست داده بودالبته نمیدونم مهد کودکم معاون داره یا نه:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
همش باید بهشون نظارت بکنم
بعد از ظهر که همه رفتن گردش و من تنها موندم خونه خیلی خوش حال بودم از سکوت حاکم تو خونه اخ یه لذتی داره تنها تو خونه بمونی کلا این وضع و عاشقشم
اول چندتا اهنگ مورد علاقمو گوش دادمدیدم امروز اصلا قسمت نبود درس بخونم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
گفتم بقیشو فقط ریاضی بخونم کلا عاشق ریاضیم اصلا همه ی کتابا یه طرف ریاضی هم یه طرف
نمیدونم چرا ولی همیشه وسط ریاضی خوندن دوس دارم نقاشی بکشمیه چندتا کاریکاتورم کشیدم
مثل هر روز فکر کردن به یه دوست و ادم فوق العاده حس خیلی خوبی بهم داد
فکر کردن به اینکه خدایا با اینکه همه ی چیزایی که میخوام رو ندارم اما خیلی چیزا رودارم که واقعا عاشقشونم به خاطرشون سپاس گزارم و شکر بخاطر تک تک لحظات زندگیم....
ودر اخر اینکه
امیدوار باش به فردای زیبا
غنیمت شمر شیرینی امروز را ....
اها و اینکه شاعر میفرماید
تا توانی دلی شاد کن
لایک نکردن هنر نمیباشد -
سلام
روزچهارم :
-امرو روز زیاد جالبی نبود ! ولی وسطاش زیاد خندیدم ...ینی اخرش قشنگ بود :))
مهمون داشتیم*چ مهمانی *
این مهمونامون بخاطر عروسی و اینا اومده بودن تقسیم شدن تا بمونن خونه هامون چون از راه دور اومده بودن :))
من با مهمان مشکلی ندارم هااااااا عاشق مهمانم اتفاقا و این مهمونامون هم دوست دارم ولی امروز ازشون بدم اومد://
دور از جونتون مهمونامون ی پسر بچه دارن ب اسم امین جاناین منو کشته
ی حرفایی میزنه
فقط 8سالشه
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه ینی
بگذریم ... یکم بااون سرو کله زدم دیدم نمیتونم جلوشو بگیرم ورش داشتم دوتایی رفتیم بستنی براش خریدم خوردو یه هدیه کوچولو هم گرفتم تا بلکه موضوع توی خونه حلشه بره
تا من برمیگردم همه سنگ هاشونو وا بکنن
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
خلاصه ....
عصری اومدم انجمن !
دیدم یکی از دوستام فاطمه جان ... تاپیک توییت آلایی هارو ادرسشو گذاشته ! دیدم صاحب تاپیک نیست .. و درواقع فعالیت چندانی نداره ! بخودم گفتم اونکه نیست حیف تاپیکههم تاپیک از یاد نره هم نسل رو ادامه بدم برداشتم شعبه 2تاپیک رو زدم
و توسط پلیس فتا دستگیر شدم
!
https://forum.alaatv.com/topic/7977/توییت-آلایی-ها2/7
بسته شد !
و اولین شکست عشقی!
انقد خندیدم که دلم هنوز درد داره
_شب شد ... عموم با دوتا دختر نومزدش اومدن خونمون تا ب عروس پنجشنبه این هفته رقص یاد بدیم
الانم خونموننبرم پیششون :))
طبق عهد نامه - هروز میخندیم :))#خودتو باخوبی ب رخ بکش :))
همیشه بخندین الهیی
#شب بخییر