هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
پاشو برو درس بخون
-
پاشو برو درس بخون
MOHAMMAD80 کار از کار گذشته فردا امتحان دارم دیه فایده نداره خوندن
-
MOHAMMAD80 کار از کار گذشته فردا امتحان دارم دیه فایده نداره خوندن
ققنوس سعی کن ایندت خراب نکنی با تلقین کردن ک حوصله ندارم و نمیشه و ولش کن
-
ققنوس سعی کن ایندت خراب نکنی با تلقین کردن ک حوصله ندارم و نمیشه و ولش کن
MOHAMMAD80 باشه
-
-
MOHAMMAD80 چرا بی حوصله ای
-
MOHAMMAD80 کار از کار گذشته فردا امتحان دارم دیه فایده نداره خوندن
ققنوس فاطمه جان منم مث شما همین اتفاق برام افتاد ونهایی هام اونی ک میخواستم نشد متاسفانه معدلم شد18الان مجبورم دی ماه ترمیم معدل انجام بدم البته حق میدم منم خودم یکی از ادمای عزیز زندگیم نهایی داره ونمیخونه ب زور واحبار ودعوا مجبورش میکنم بخونه
ب اونم گفتم ب شماهم مث ی دوست میگم نذارید پشیمون بشید ی ثانیه هم ی ثانیه هس
موفق باشید -
چون حوصله ندارم
-
ققنوس فاطمه جان منم مث شما همین اتفاق برام افتاد ونهایی هام اونی ک میخواستم نشد متاسفانه معدلم شد18الان مجبورم دی ماه ترمیم معدل انجام بدم البته حق میدم منم خودم یکی از ادمای عزیز زندگیم نهایی داره ونمیخونه ب زور واحبار ودعوا مجبورش میکنم بخونه
ب اونم گفتم ب شماهم مث ی دوست میگم نذارید پشیمون بشید ی ثانیه هم ی ثانیه هس
موفق باشید -
من واقعا پشیمونم اگه تنبلی هام نبود
اگه دل بستن ب مجازی مث بیتالک و اینستا نبود
اگه بیرون رفتن با رفیقام نبود الان باید سال دوم پزشکی بودم ن هنوز ی پشت کنکور
حداقل کاری ک میتونم بکنم گ جبران گذشته وساخت اینده م هس -
احسنت
-
ققنوس خواهش امیدوارم ب دل نگیری حرفامو فقط تجربع تلخ گذشتم بود
-
اتفاق ...
-
تجربه ...:|
-
من واقعا پشیمونم اگه تنبلی هام نبود
اگه دل بستن ب مجازی مث بیتالک و اینستا نبود
اگه بیرون رفتن با رفیقام نبود الان باید سال دوم پزشکی بودم ن هنوز ی پشت کنکور
حداقل کاری ک میتونم بکنم گ جبران گذشته وساخت اینده م هس -
:///
-
ققنوس میدونم عزیزم
امیدوارم ک مشکلتون حل بشه وروزی مث من پشیمون نشید
موفق باشید -
نمههای تابستان بود.
چند هفتهای بود که دلم خانهی پدربزرگ را میخواست.
قولش را گرفته بودم فردا خورشید که بیدار شد برویم خانهی پدربزرگ.
خورشید بیدار شد ولی خبری از رفتن نبود.
کتونیهایم را پوشیدم.
بیخبر از خانه بیرون زدم.
برای یک بچهی هفتساله دلتنگی سخت بود.
خانهی پدربزرگ چند خیابان بالاتر بود.
نشانیاش هم این بود:
یک دکهی روزنامهفروشی سر کوچه.
از شوق رسیدن به خانهی پدربزرگ تا سر خیابان را دویدم.
خسته شده بودم.
خورشید هم دِل نمیکند.
هرجا میرفتم بالای سرم بود.
ولی من فقط به شربت آلبالوهای مادربزرگ فکر میکردم.
در دنیای خودم بودم که چشمم به دکهی روزنامهفروشی افتاد.
خوشحال از اینکه کمکم داشتم میرسیدم.
رفتم داخل کوچه.
همینطور چشمم به خانهها بود که دیدم نه، نیست...
با خودم گفتم شاید جلوتر باشد... همینطور به مسیرم ادامه دادم.
خسته و ناامید شده بودم.
میدانستم مسیرم اشتباه است ولی نمیخواستم اشتباهم را قبول کنم.
به انتهای کوچه رسیدم و فهمیدم آن دکه فقط شبیه دکهی روزنامهفروشی سر کوچهی پدربزرگ بوده.
تمام مسیر را برگشتم و خسته و ناراحت به خانه رفتم. به همان نقطهی شروع...
فقط خستگی به تنم ماند و به چیزی که میخواستم نرسیدم.
از آن روز سالهای زیادی میگذرد.
خانهی پدربزرگ عوض شده.
آن دکهی روزنامهفروشی هم تعطیل شده،
اما خیلی از ما هنوز مسیر اشتباه را میرویم
هنوز هم گاهی تصمیمهای اشتباه میگیریم
هنوز هم اشتباهاتمان را قبول نمیکنیم
یادمان میرود هرچه بیشتر مسیر اشتباه _ تصمیم اشتباه _ را ادامه دهیم بیشتر باید به عقب برگریدم.
یادمان میرود قرار بود به جایی برسیم نه اینکه فقط در حرکت باشیم و ادامه دهیم.
یادمان میرود مسیری که اشتباه باشد هرچقدر بروی به هدفت نمیرسی و فقط خستگیش بر تنت میماند، همین.
این را هم بگویم صدساله هم شوی باز دلتنگی سخت است، -
برم قایقو بسازمو برم