سلام به دوستان گل آلایی
به خصوص دانشجوهای ورودی امسال
خوبین همگی ؟ اوضاع روبه راهه ؟
دانشجو شدنتون مبارک 🙂
دانشجویی یکی از دوران پرهیاهوی زندگیه هرکس به طریقی می گذرونه
برای بعضی ها میشه بهترین دوران زندگی و ساختن آینده
برای بعضی ها میشه پیدا کردن دوستان نابی که سالیان سال باهم باشن
و برای بعضی ها مسیر مهاجرت
و برای بعضی ها ترکیب همینا
و و و
خب حالا که شما هم وارد این مسیر و این دوران شدین
از روزای اول دانشگاهتون برامون بگین
از خاطره روز اول روز ثبت نام اولین کلاس و اولین اتفاقات بامزه ای که براتون میافته 😋
و هر چیز دیگه ای که خودتون دوست دارین 🙂
متن جایگزین
لذت ببرین از مسیر جدید زندگیتون از پیچ و خم هاش نترسین ادامه بدین با لبخند و امید یادتون نره زیبایی هاش رو هم ببینید هر روزش یه رنگه هر روزش یه حس و حالی داره تا چشم بهم بزنید می بینید داره به انتهاش میرسه تا می تونید خوب باشین و خوب بمونید و مولد خوبی باشین رد پاتون رو برای بقیه به یادگار بذارید شاد باشین و امیدوار و پر انرژی... @دانش-آموزان-آلاء @همیارسلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید 😂 خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید 😂 اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء
سلام به همهی بچههای با انگیزه!
دیروز روز جهانی اشتباه بود؛ بهترین بهونهای که بتونیم کمی از اشتباهاتمون بگیم، بخندیم، درس بگیریم و تو مسیر امسال قویتر قدم برداریم!
بیاید از تجربههای پارسال بگیم:
چه اشتباهاتی داشتید که شاید در لحظه ناامیدتون کرد، ولی الان ازش یه درس خوب گرفتید؟
چطور تونستید از اون اشتباه عبور کنید؟
و مهمتر از همه، چه توصیهای برای بقیه دارید تا همگی سال تحصیلی بهتری رو شروع کنیم؟
این تاپیک جاییه برای صداقت و یادگیری؛ از خندهها، ناراحتیها و موفقیتهایی که بعد از اشتباهاتتون به دست آوردید! منتظریم تا قصههای شما رو بشنویم تا هممون با تجربههای هم، بهتر پیش بریم.
پس شروع کنید؛ اشتباهاتتون رو با ما به اشتراک بذارید و یه قدم جلوتر برداریم!
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی
درود.به به بالاخره روز دختر رسید. روز دختر رو به همهتون تبریک میگم امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و موفق باشید🌺🌺🌺🌺🌷🌷🌷🌷🎉🎉🎉🎉🎉🎉
انجمن رو منفجر کنید دخترا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 @بچه-های-همخوانی @راه-ابریشمی-ها-ادبیات @راه-ابریشمی-ها-دینی @راه-ابریشمی-ها-ریاضی-تجربی @دانش-آموزان-آلاء
هاعییی بر شما ای هم کنکوریای من😂
چخبررر؟ خوبین؟
آقا داریم به لحظات ملکوتی اعلام نتایج نزدیک میشیم..
یعنی دیگه امروز فرداست که با استرس وارد سایت میشیم، هی منتظر لود شدن سایت میمونیم، آب دهنمون خشک میشه دست و پامون سرد میشه حتی ممکنه انگشتامون بلرزه، تا اینکه بالاخره اون عبارتو میبینیمش...
شما رو نمیدونم ولی این روزا ذهنم پر از سواله...
شاید مهم ترینشون ک احتمالا برای شما هم همینه اینه که: قراره با چه عبارتی رو به رو شم؟ مردود؟ قبولی؟ قبولی چی؟ قبولی کجا؟ قبولی کِی؟
و از اینا گذشته.. هر یک از این عنوان ها قراره برام چه سرنوشتی رقم بزنه؟
گیریم که رسیدم به خواستم... تهش که چی؟ یعنی قراره ی اینده گل و بلبل مثل همونچیزی که خیالپردازیشو میکنم داشته باشم؟
و یا اگه نرسم، قراره سرنوشت شومی داشته باشم؟
ایا اصلا قراره به قولی: "خواست و قسمتم یکی باشه؟"
شما چه سوالایی ذهنتونو درگیر کرده و باعث میشه نگران باشین؟
بیاین باهم حرف بزنیم :>
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 @بچه-های-ریاضی-کنکور-1403 @انسانیا @تجربیا @ریاضیا
درود🍷🍷y (488).gif
امیدوام حال خوبی رو داشته باشید
هر چند وقت یکبار بیا اینجا توی یه پست یه اسکرین شات از پروفایلت (کاور . عکس پروفایل . بیوگرافی و تعداد فالور وبقیه چیزای که تو پروفایلا هست)بگیر و زیر اون امضایی هم اگه داری اضافه کن و بفرست اینجا
اگه دوست داشتی در آخر پست در حد یک خط هرچی که خواستی بنویس و اضافه کن
و اینجوری ردپات رو توی انجمن ثبت کن تا بمونه یادگاری ...👣
به قول آقای موقاری حالا که داری خوب گوش میدی چندتا جونم به این نکته هم بگم😂:
1.درحال حاضر تو پروفایل همه یه باکس تبلیغ هست، ممنون میشم اگه سعی کنین اونو تو عکس نشون ندین. + ادرس ایمیلتون هم کات کنید که اخراج نشید.
2.یه تعادلی هم داشته باشین تو ارسال پست! درواقع جوری نباشه که هروز بفرستید یا سالی یکبار بفرستید😂
3.اسپم هم که دیگه خودتون میدونید زشته بگم بهتون .. بزرگشدید دیگه 😂
y (546).gif
4.دوستاتم دعوت کن
امیدوارم خاطره بشه واسه هممون👌
1 (2).gif
چاکر همه رفقای آلا
دعوت میکنم از همه آلایی ها
@دانش-آموزان-آلاء
پ.ن: راستی Sharllot هم تو نوشتن تاپیک کمک کرد ولی ایده اصلی مال خودم بود .. گفتم اسمشو بیارم خودشو نکشه بعدا 😑👌🤣🤣
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:
همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
🦋Sobhan.1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
🍄negaarin / M.an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
....................................
ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂
0_1534586548670_coke-smiley.gif
درود دوستان همین الان تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم. تو این تاپیک میایم جملات قشنگ و آموزنده و انرژی دهنده افراد معروف و موفق رو به اشتراک میزاریم باهم. هرجمله زیبایی از یه شخص که دیدین قشنگه و روحتونو نوازش کرد و متحول کرد بفرستین بقیه هم ببینن ولذت ببرن. این شخص میتونه ورزشکار، هنرمند، دانشمند و...... هر فرد موفقی باشه!
منشن هم لازم نیست تمام بچههای آلا منشن هستن!
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @راه-ابریشم-پرو-شیمی @راه-ابریشم-پرو-زیست @راه-ابریشم-پرو-زبان @راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی @راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی @راه-ابریشم-پرو-دینی @راه-ابریشم-پرو-ادبیات @راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان تجربیا تجربی @ریاضیا @انسانیا
سلاااااااام بر دوست های عزیز و خوشکل خودم 🥰❤🤗
همیشه واسه همه مون در یک موقع زمانی یه اتفاق هایی میوفته که شیرینه گاهی هم تلخ 😍😭
همین تلخ و شیرینا با مرور زمان🕰 میشن خاطره و در دفتر خاطرات ذهنمان جا خوش میکنن ⌛📜
حالا دوستان🤗 از شما میخوام که
از خاطرات زندگی تون بگین از خاطرات شیرین☺️ ، بامزه 😋، تلخ 😔،دوران مدرسه 👩🏫👨🏫، دوران دانشگاه 👨🎓👩🎓،
از سوتی هاتون😂 و از خاطرات با دوستانون👬👭 و هرچی که دوست دارید بگیید و باما شریک شید😉
دوستون دارم فراوون با کلی قلب هاییی رنگیی
💚💛🧡❤💙💜🖤
@فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @حامیان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل @ادمین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا dlrm پشمک اکالیپتوس
marzyeh78 @رُ-ز-عــآبیـ ایهام @Saahaar گونش
@Milad91 Virus @Survival
بِسْم رَبّ النور ☁️
سلام
امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... 🎈
برم سراغ حرف اصلی....
در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....❤️☁️
یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل.....
البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم.....
اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ☁️🎈🍒
IMG_۲۰۲۳۰۶۱۶_۲۲۰۶۵۴.jpg
پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ
و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:☁️❤️
بسم الله الرحمن الرحیم...
به نام یزدان پاک... که فاطمه را از او دارم.. =)) ☁️☘️🍒
سلام بهتون ساکنین انجمن
امیدوارم حال دلتون عالی باشه 👌🏻🌱❤️
بریم سراغ اصل مطلب..
که بخاطر این موضوع مهم شما رو دعوت کردیم....
پ.ن: اصلنم مهم نیست شما جدی نگیرید😂🤝🏻)
فردا یه روزیه که یه بنده خدایی قدوم نا مبارکش رو، رو چشم زمین گذاشت .... 😐😕
این دختر سر اسم همه، همه رو دیوونه کرده... 🔪
عملا حافظه ماهی داره 😒😂🤝🏻
به شدت درس خون و خانوم...
میگه امسال دیگه پزشکی رو میارم 😎 دیگه الله و علم...
(اما من که بعید میدونم 👌🏻👍🏻🤝🏻😂پزشک هم بشه کی قرار خودشو بسپره به این بشر دو پا من شخصا به عنوان دکتر قبولش ندارم)
تموم شد خصلت های خوبش من دیگه هیچی یادم نمیاد... 🤔😂
(سرم رفته 😂🔪)
دیگه بین زمین و هوا نزارمتون... 😂
تولد فاطممونههههههههههههههه🥺😂❤️❤️❤️❤️❤️
fest30.gif823d8cf6-48cb-4755-81d5-ec817b734e02-image.png confetti.gif
عشق من تولدت مبارک
یکساله دارمت و این اواخر بیشتر تو قلبم فرو رفتی و جا باز کردی مهربون... ☘️🍒☁️=))
تو یکی از خوشگل ترین و عزیز ترینایی برام و همیشه خوشحالم و افتخار میکنم تو رفیقمی...starplucker.gif
دوستان من آهنگ ندارم درحال حاضر هر کس داره بفرسته تا مجلس گرم بشه 😂y (719).gif
فففففففففففففففقط....
خواهران گرام برادران ارجمند با رعایت شئونات اسلامی جوری که اسلام تو خطر نیوفته همه مجلس رو گرم کنید😉😂🤝🏻🥳
آقایونی که خوشتیپ کردن کت رو در بیارن...132.gif😎
خانوما البته فقط دست 😂🤝🏻👈🏻👏🏻y (722).gif
خب... خب....
زمان صرف شیرینی و شام فرا رسید.... 😌😉
ولییییییییییی متأسفم فاطمه دست به جیب نشد براتون تدارکات تهیه کنه......😒😂
بگذریم از این تشریفات...
برات بهترین رو آرزو میکنم بهترینم... 1593
خانوم دکتر شدنتو ببینم عزیزدلم...
از دور میبوسمت خانوم ناناز=))) 🍓
loveboat.gif
هممون دعوتیم به این میلاد قشنگ...
kumbaya.gif
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@ریاضیا
@تجربیا
@دوازدهم
@یازدهم
@دهم
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه😂
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
Infinitie. A
ramses kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
مجتبی ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
Mehrsa 14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن😂😂
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سیاهچالهها
مقدمه
طبق نظریه ، نسبیت عام ، گرانش انحنا دهنده فضا - زمان است. فضای حول ستاره به نحو بارزی خم میشود در لحظهای که هسته ستاره تبدیل به حفره سیاه میشود. این جرم خطوط فضا زمان را مانند پیلهای به دور خود میپیچد. امواج نوری کم تحت زوایای خاصی به سمت سیاهچاله روان میشود. در سطح کرهای که هم مرکز نقطه یکتایی سیاهچاله است، تجمع میکنند. در فاصله معینی از سیاهچاله که بسته به جرم لا وارد شده باشید ستاره رمبیده دارد، جاذبه آنچنان زیاد است که نور نمیتواند فرار کند، به این فاصله افق حادثه گفته میشود.
ساختار سیاهچالهها
با حل استاتیک غیر چرخشی با تقارن کروی برای معادلات میدان انیشتین این نکته مشخص میشود که سیاهچالهها که از یک سمت به صورت چاه عمل میکنند، در سطح دیگری بصورت چشمه عمل میکند. یعنی میتواند دو سطح مختلف فضا زمان را از جهانهای گوناگون یا دو نقطه بسیار دور از جهان خودمان را به هم متصل کند. که به این حالت لا وارد شده باشید کرم چاله یا پل انیشتین رزن گفته میشود.
سیاهچالهها چگونه بوجود میآیند؟
هر چه لا وارد شده باشید ستارههای نوترونی بزرگتر باشد کشش جاذبهای داخلی آن نیز بیشتر خواهد بود. در سال ۱۹۳۹ اوپنهایمر فکر کرد که نوترونها نمیتوانند در برابر همه چیز مقاومت کنند. به نظر او اگر یک چیز در حال از هم پاشیدن بزرگتر از ۲.۳ برابر اندازه خورشید بود، آنگاه نه تنها الکترونها بلکه نوترونهای آن نیز در هم میشکست.
همچنین باید بدانیم که وقتی نوترونها در هم شکستند، دیگر هیچ چیز مطلقا وجود ندارد که از در هم پاشیدن ستاره جلوگیری کند. اگر شما خود را روی سطح یک توده در حال از هم پاشیدن تصور کنید، آنگاه شما با فرو ریختن آن جسم به مرکز آن نزدیکتر و نزدیکتر خواهید شد. و بنابراین نیروی جاذبه بیشتر و بیشتری را حس خواهید کرد. تا هنگامی که ستاره به مرحله کوتوله سفید برسد، شما بیش از ۱.۰۱۶ تن وزن پیدا خواهید کرد.
تصویر
وقتی که ستاره به در هم پاشیدن ادامه داد و از مرحله ستاره نوترونی هم گذشت و بطور کامل از هم پاشید، وزن شما از ۱۵۰۰۰ میلیون تن بیشتر و بیشتر خواهد شد. اگر سیاهچاله به اندازه کافی به ما نزدیک بود، میتوانستیم نیروی جاذبه بر آن را حس کنیم. اما وقتی یک سیاه چاله در میان ستارهها خیلی دورتر از ما قرار دارد، آیا میتوانیم وجود آنرا اثبات کنیم؟ برای این منظور اخترشناسان دو راه آشکار شدن حدس میزنند. اول از روی جرم سحابی برای مثال اگر آنها جرمهای تمام ستارگان موجود در یک خوشه ستارهای مریی بطور قابل ملاحظهای کمتر از جرم خوشه وجود داشته باشد، مرکز کهکشانها به عنوان مکانهایی تلقی میشوند که در آنها سیاهچالهها وجود دارند. زیرا چگالی مواد در آنجا زیاد است. راه دوم نیز این بوده که اگر چه hc سیاهچالهها هیچ تشعشعی خارج نمیشود، اما چیزهایی که در سیاهچالهها سقوط میکنند. به هنگام سقوط اشعه ایکس از خود منتشر میکنند و هر چیز کوچکی که در سیاهچالهها سقوط کند تنها مقدار کمی اشعه ایکس از خود منتشر میکند. این مقدار برای کشف آن در فاصله میلیونها میلیون کیلومتری کافی نخواهد بود.
در سال ۱۹۷۱ یک دانشمند انگلیسی به نام لا وارد شده باشید استفن هاوکینگ< عنوان کرد که این واقعه بوجود آمدن سیاهچالهها هنگامی که جهان نخستین لا وارد شده باشید انفجار بزرگ خود را آغاز کرد اتفاق افتاده است. هنگامی که تمامی مواد تشکیل دهنده جهان منفجر شد، مقداری از این مواد آن چنان به هم فشرده شدند که تبدیل به سیاهچاله گشتند. وزن برخی از این سیاهچالهها ممکن است به اندازه وزن یک سیاره کوچک و یا از آن کمتر باشد و وی آنها را سیاهچاله کوچک نامید.
نتایج تحقیقات هاوکینگ
سیاهچالهها میتوانند وزن از دست بدهند.
مقداری از انرژی جاذبهای آنها در خارج از محدوده لا وارد شده باشید شعاع شوارتز شیلد ستاره به ذرات ماده تبدیل میشود.
ممکن است این ذرات به فضای بیرون بگریزند از این طریق مقداری از مواد تشکیل دهنده سیاهچالههای بزرگ که به اندازه یک ستاره وزن دارند، برای تبخیر همه مواد تشکیل دهندهاش میلیونها میلیون سال وقت لازم است. در حالی که در این مدت خیلی بیشتر از این مقدار ماده به آن اضافه میشود. بنابراین هیچگاه از طریق تبخیر وزن آن کاسته نمیشود.
هر چه سیاهچاله کوچکتر باشد سرعت تبخیر آن بیشتر است یک سیاهچاله کوچک واقعی باید بیشتر از مقدار مادهای که به خود جذب میکند وزن از دست بدهد. بنابراین سیاهچاله کوچک باید بوسیله تبخیر کوچکتر و کوچکتر شود و بالاخره هنگامی که دیگر خیلی خیلی کوچک شد یک مرتبه تبخیر آن حالت انفجاری به خود گرفته و تشعشعاتی حتی با انرژی بیشتر از اشعه ایکس منتشر کند. اشعه منتشر شده از این طریق اشعه گاما خواهد بود.
سیاهچالههای کوچکی که ۱۵ میلیون سال پیش هنگام نخستین انفجار بزرگ جهان ایجاد شدهاند، اکنون ممکن است در حال ناپدید شدن باشند. هاوکینگ اندازه اولیه آنها و نوع اشعه گامایی را که هنگام انفجار تولید میکنند، حساب کرد.
انواع سیاهچاله
۱- شوارتس شیلد: ساده ترین نوع سیاهچالههاست، بار و چرخش ندارد، تنها یک افق رویداد و یک فوتون کره دارد، از آن نمی توان انرژی استخراج کرد. شامل تکینگی ، نقطهای است که در آن ماده تا چگالی نامحدود در هم فرو رفته است.
۲- رایزنر- نورد شتروم: هم بار دارد وهم چرخش ، می تواند دو افق رویداد داشته باشد ، اما تنها یک فوتون کره دارد. شامل یک تکینگی نقطه ای است که وجود آن در طبیعت نامحتمل است، زیرا بارهای آن همدیگر را خنثی می کنند.
۳- کر: چرخش دارد، اما بار ندارد. بیضی و از بیرونی حد استاتیک است. منطقه تیره میان افق رویداد و حد استاتیک ارگوسفر است، که می توان از آن انرژی استخراج کرد. می تواند دو افق رویداد و دو حد استاتیک داشته باشد. دو فوتون کره دارد. شامل یک تکینگی حلقهای است.
۴- کر- نیومان: هم بار دارد و هم چرخش ، همان سیاهچاله کر است، جز اینکه بار دارد، ساختارش شبیه ساختار سیاهچاله کر است. میتوان از آن انرژی استخراج کرد. یک تکنیگی حلقهای دارد.
به نظر پژوهشگران چهارنوع سیاهچاله همچنانکه ذکر شد می تواند وجود داشته باشند. مهمترین موضوع در باب سیاه چاله آنست که ، بدانیم ماده در داخل سیاهچالهای که حاصل آمده است در نهایت به چه سرنوشتی دچار می شود؟ اختر فیزیکدانان میگویند:اگر مقداری ماده به داخل حفره سیاه از قبیل آنچه که از یک ستاره وزین مرده بجای مانده بیندازید، نتیجه نهایی همواره الزاما یک چیز خواهد بود و تنها جرم ، بار الکتریکی و اندازه حرکت زاویه ای که جسم با خود حمل می کند باقی خواهند ماند. اما اگر کل جهان به داخل حفره سیاه خود بیفتد، یعنی به شکل سیاهچاله در آید، دیگر حتی کمیاب بنیادی (جرم) ، بار الکتریکی و اندازه حرکت زاویه ای نیز ناپدید می گردند.
مجهولات سیاهچالهها
اگر ستاره شناسان بتوانند نوع پرتوهایی که هاوکینگ پیش بینی کرده است، شناسایی کنند، مدرک خوبی برای تأیید تشکیل و وجود سیاهچاله بدست خواهد آمد. اما تاکنون پرتوهای پیش بینی شده کشف نشدهاند. با اینحال هر لحظه ممکن است این پرتوها شناسایی شوند. دلیل تابش اشعه ایکس از حفره سیاه این است که جرمی که توسط لا وارد شده باشید طوفانهای ستارهای خود ستاره ، از سطح آن میگریزند، در فاصله مناسبی که به حفره سیاه رسیدند، توسط حفره شکار میشوند و در مداری به دور حفره شروع به چرخش کرده و به این ترتیب شکل یک دیسک عظیم را تشکیل میدهند.
با توجه به این نکته که لایههای داخلیتر دیسک سریعتر از لایههای خارجی میچرخند، در اثر اصطکاک لایههای مختلف دیسک گرم شده و شروع به تابش اشعه ایکس میکنند. به این دیسک ، دیسک تجمعی گفته میشود. این حالت برای اولین بار در لا وارد شده باشیدستاره دوتایی (دجاجه۱-x) مشاهده شده است. احتمالا قطر خود حفره سیاه (قطر افق حادثه) ۳۰ کیلومتر است و برای تمامی ستاره دوتایی سیاهچاله ساختمان به همین شکل است:d
از سایت آکادمیک
با سلام خدمت همه عزیزان !
من با توجه به اینکه پایم ضعفیه و سال سوم دبیرستان هم سر کلاسا نبودم (به خاطر مشکلی که داشتم یعنی سه ماه رو کلا سر کلاس بودم) و تا الانم زدم به تنبلی و نخوندم و هی انداختم اینور و اونور خواستم بگم اگه الان شروع کنم میتونم کنکور موفق بشم؟!
خیلی دوس دارم یه دانشگاه دولتی قبول بشم ! به خاطر خیلی چیزا !
به ریاضی خیلی علاقه دارم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت از هیچ درسش نمره نمیگیرم ! البته چون فکر کنم نمیخونم :|
به نظر شما قبول می شم یا نه؟ 😞
از روزای اول دانشگاهت بگو
-
سلام به همگی
امروز برای ثبت نام دانشگاه رفتم
با اینکه شهر مقصد به شهر خودم خیلی نزدیک و کلا حدود یک ساعت راه هست اما اولین بار بود که به اون شهر میرفتم(فک میکنم یه بارم بچه بودم رفتم از اونجایی که خاطراتش تاره حسابش نمیکنم)
توی جاده وقتی فک کردم کجا و برای چکاری دارم میرم حس عجیبی داشتم یه حس به رنگ سفید، حسی که مثل تمام وجودم متعلق به خداست (امیدوارم از این حسا براتون پیش بیاد🥹)
اما بالاخره رسیدیم به دانشگاه از ماشین پیاده شدیم و راهنماییمون کردن که بریم سمت بخش آموزش
اونجا پر بود از همکلاسیام(که البته فعلا نمیشناسمشون)
اطلاعاتی مثل اسم و نیمسال رو به یه اقایی میگفتیم و بعد مینشستیم تا صدامون کنن
بعد چند دقیقه صدام کردن و وارد دفتر آموزش شدم
(راستشو بخواید من فکر میکردم یه میز وسطش باشه و یه ادم پشتش) اما وقتی وارد شدم شبیه بانک بود (یجورایی باجه باجه)
یه جا اطلاعاتمو گفتم و اینترنتی برام وارد کردن و جای بعدی هم مدارکمو تحویل دادم که البته کپی دفترچه بیمه به اضافه پرینت تاییدیه تحصیلی و سوابق نگرفته بودم و درنتیجه گفتن برم اونارو بگیرم
منم رفتم بیرون از اتاق اموزش(اگه واژه اتاق اشتباهه بگید ) و خانواده رو فرستادم دنبال پرینت گرفتن
خودم نشستم اونجا و بچهارو تماشا میکردم
بالاخره مدارکم رسید و دوباره با اجازه اقایی که مسئول ورود و خروج بود رفتم تو
مدارکو تحویل دادم و خانم پشت میز گفتن تموم شد
منم اومدم بیرون البته تو مسیر مکالمه ای با جناب مسئول ورود و خروج داشتم
ایشون: تموم شد دیگه
_ اره دیگه
ایشون: پس کیک و آبمیوتم ببر که نمک گیر بشی و ۸ سال اینجا پاگیر شی
من: ممنونم و خسته نباشید و اینا
(تمام مکالمات این متن به صورت تقریبی و تا جایی که حافظه یاری کند میباشد.)
پرسان پرسان رفتیم امور خوابگاه ها
اونجا یه خانم مهربون بود که گفتن چون ترم بهمنم الان لازم نیس برای خوابگاه کاری کنم و یه مقدارم از هول بودن من و امثال من با خواهرم حرف زدن
و درباره خوابگاه ها برای خواهرم توضیح میدادن تلفنم زنگ خورد بار اول قطع کردم چون فک میکردم شماره جدید دوستمه
اما بار دوم جواب دادم و متوجه شدم آموزش دانشگاس و بنده کارت ملی خود را جاگذاشته ام آنجا
دوباره مسئول ورود و خروج و مکالمه ای به صورت بالا و تحویل گرفتن کارت ملی
بعدم دیگه بعد یه توقف کوتاه راه افتادیم سمت شهرمونامیدوارم این حس ها برای شماهم پیش بیاد البته اگه هم نبوده ناراحت نباشید چون قطعا خداوند چیزای خوبی براتون تدارک دیده
-
خب خب
بالاخره نوبت مام رسید
همین چند ماه پیش اصلا باور نمیکردم که یه همچین چیزی بیام اینجا و بنویسم
خب از پریروز بگم که واسه تعهد رفته بودیم و تقریبا خیلی طول نکشید چون بیشتر کار هامون بیرون دانشگاه بود
و اما دیروز
صبح حدود ۸ بود بیدار شدم و زود لباس پوشیدم که بریم دانشگاه و زود شماره بگیریم که خلوت تره و زودتر کارمون راه بیوفته حتی صبحونه نخوردم
اطراف دانشگاه جا پارک نبود و تو پارکینگ دانشگاه هم نمیذاشتن خلاصه من و مامانم رفتیم تو و بابام رفت دنبال جا پارک
عین ندید بدید ها داشتم به دانشجو ها و حیاط و یه هلیکوپتر که اون طرف بود و آلاچیق ها و دانشکده ها نگا میکردم
که رسیدیم به ته دانشگاه اونجا صندلی واسه نشستن گذاشته بودن و من رفتم شماره بگیرم یه کاغذ دادن روش ۶۶ نوشته بود و اون برادر گف که تا ۲۰ رفته تو
منم همینطور داشتم دور و بر رو میدیدم و دنبال اشناهام میگشتم اونم داشت از انجمن های فلان بهمان حرف میزد و تقریبا هیچی نفهمیدم فقط سر تکون میدادم
آخرش گف میتونین برین فلان جا واسه عضویت منم گفتم مرسی و رفتم پیش مامانم. با یه حالت بهت زده بهم نگا کرد که اینهمه من برات حرف زدم هیچ تاثیری نداشت؟
دیدم تا وقتمون مونده. رفتیم تو ماشین صبحونه خوردیمو برگشتیم. بابام واسه پارک کردن ماشین تو پارکینگ داشت با نگهبان چونه میزد و من و مامانم تو یکی از آلاچیق ها نشستیم چون هنو تا نوبت من مونده بود
این عکسم اونجا گرفتم
یکی از فامیلامون تو همون دانشگاه معاون دانشکده بهداشت بود بابام گف بریم پیشش سلامی کنیم و تشکر واسه راهنمایی هایی که موقع انتخاب رشته کرد..
اومدیم دیدم وقتم کم مونده
حنانه رو دیدم اونجا(همکلاسیم) و زهرا رو (که پشت بود که یه آشنایی کوچیک داشتم باهاش) خانم رنجی و پسرش(معاون مدرسه راهنماییم) بعد...اها یه آقایی هم دیدم همشهری ما وآشنای بابام اونم پسرش قبول شده بود و خودش خیاط بود ولی انقد شیک پوشیده بود فکر کردم رئیس فلان ادارهست
نوبتمون شد و رفتیم تو سالن ورزشی دور تا دور میز گذاشته بودن و آدمایی که ثبتنام میکردن
از ماما بابامون جدا شدیم و به ترتیب شماره صف ایستادیم
(اینجا بود که باخودم گفتم جدا شدیم🥲)
جلوی من یه نفر بود همشهری بودیم و رتبهش ۸۰۰ بود حس میکردم یه انیشتینی افلاطونی چیزی جلوم وایساده(تو انتخاب رشته هم دیده بودمش تو اموزشگاه)
بعد به ترتیب مدارکمون رو میخواستن و امضا میکردن
اونجا هم با یکی از خانوما سر اسمم داشتم بحث میکردم
میگف خب یکی رو میذاشتی، الان کدوم رو صدات کنیم؟ آخه این چرا دوتاست مثلا؟() منم گفتم هرچی دوست داری صدام کن بعضیا تو رودروایسی فاطمه زهرا میگن ولی شماهرچی راحتی
خلاصه گذشت و یکی یکی میز هارو رفتم جلو
ولی از این خوشم اومد همهههههی مدارکم کامل بود حتی اضافه تر مثلا بعضیا دنبال خودکار بودن و از این و اون خودکار میخواستن یا عکس اضافه لازم بود و نبرده بودن ولی من هرچی میخواستن خیلی خفن میکوبیدم رو میز
آخر سر هم یه پوشه که توش یه دفترچه و خودکار بود دادن بهم که بعدا دیدم نوک خودکار شکسته
اینم از اولین روز من
پست های بعدی عمری باشه از بهمن مینویسم... -
سلام و صد سلام
خب خب خب
رسیدیم به لحظه ی حساس و شیرین
تاریخ:۱۶ مهر ۱۴۰۱
روز اول برای ثبت نام حضوری با داداشم رفتم
در ورودی رو پیدا نمیکردیم یعنی دو تا در داشت .یکیش که بسته بود اون یکی هم وقتی واردش میشدیم دقیقا رو به رومون ساختمان وزارت امور خارجه بود . بعد فهمیدیم همین در اصلیه.
خلاصه از نگهبانی سوال کردیم راهنمایی کرد کجا بریم واسه ثبت نام .بقیه اش همش کاغذ بازی و این چیزاس دیگه. کارت دانشجویی گرفتم ولی برا فرداش گفتن فعال میکنن.
رفتم برای خوابگاه سوال کنم یه شماره از سرپرست خوابگاه دادن . زنگ زدم آدرس گرفتم با داداشم رفتیم ناهار خوردیم و پیش به سوی خوابگاه...
در مرحله ی اول که سرپرستشو دیدم حس بدی داشتم بهش. ولی گفتم زود قضاوت نکنم و رفتم باهاش اتاق رو نگاه کردم فقط یه تخت خالی داخل اتاق ۶نفره داشت .
موقعیت مکانیش خیلی خوب بود اتاق ها و آشپزخونه کاملا مجهز و تمیز بود . ازش خواستم تا شب برام تخت رو نگه داره تا برم شهر خودم و با خانواده صحبت کنم اونم گفت باشه .فرداش _____۱۷مهر۱۴۰۱
ساعت ۹صبح بابام منو رسوند ترمینال و بلیط گرفتم و تنهایی راهی شیراز شدم ..
حس عجیبی داشتم اولین بار بود تنهایی میرفتم یه شهر دیگه.
رسیدم ترمینال مدرس شیراز و سوار مترو شدم.. وای که چقد اون روز ،روز سختی بود 🥲🥲
فکرشو بکنید یه ساک بزرگ + پلاستیک بزرگ +کیفم دستم بود
شیراز رو هم اصلا بلد نبودم به جز ترمینالش.
خدا خیرِ سازنده ی نشان بده بدون اون اپ نمیتونستم جایی برم که حالا گوشی به دست از این کوچه و خیابون به اون کوچه و خیابون تا اینکه یافتمش
بعد از سلام و احوال پرسی و معرفی خودم گفت اول برو ۶ میلیون و ۶۰۰ به عنوان ودیعه و۲ ماه شهریه رو پرداخت کن
قشنگگگ هنگ کردم . گفتم مگه شما نگفتی که هر ماه ۲میلیون و ۳۰۰ ؟ الان من باید ۲و ۳۰۰ پرداخت کنم نه اینقدر که!!!
گفت قانون خوابگاهمون همینه .تو دلم کلی فحش دادم بهش انگار میمُرد همون دیروز میگفت بهم که قراره اینجوری حساب کنه . تو کارتم ۴و ۶۰۰ بیشتر نبود زنگ زدم خونه تا پول برام کارت به کارت کنن وسایلمو گذاشتم تو حیاط خوابگاهه و رفتم سر خیابون نشستم رو صندلی تا پول بیاد به حسابم .
از اون طرف خانواده نگران که اگه تا شب اتاق گیرم نیاد کجا بمونم ..پا شدم سوار خط اتوبوس شدم رفتم دانشگاه که با کارشناس خوابگاه صحبت کنم ولی از شانس من نبود . تو حیاط نشستم و به تک تک خوابگاه ها زنگ زدم تا بالاخره یکیشون گفت واسه یه نفر جا داریم بیا .
آدرس گرفتم ازش و کلی مسیر با خط اتوبوس اومدم و از این و اون سوال کردم تا تونستم پیداش کنم .سرپرستش خیلی مهربون بود اصلا حس بدی بهش نداشتم اتاق رو نشونم داد کلی توصیه و راهنمایی کرد بعد دیدم همه چیش خوبه تنها ایرادش این بود که دورترین خوابگاه دانشگاهمون بود. ارزون تر از اون یکی بود بازم مشورت کردم با خانواده و تصمیم گرفتم اتاق ۶ نفره رو بگیرم
دو صفحه قرارداد بود که کامل خوندم و پرش کردم . بعد هم ۳و۲۰۰ کارت به کارت کردم براشون و ساعت نزدیکای ۷شب سوار خط شدم و اومدم خوابگاه اولی وسایل گرفتم و برگشتم خوابگاهم .
از یه طرف ترافیک و خستگی از اون طرف گشنگی و تشنگی
نه ظهر تونستم چیزی بخورم نه شب چون همش دنبال خوابگاه میگشتم . فقط یه کیک و آبمیوه دم راه گرفتم و انداختم بالا.
ساعتای ۸ونیم شب رسیدم اتاقم که یه دفعه ای ۵ تا دختر اومدن بالا سرم واسه خوشامدگویی و معرفی .خیلی دخترای خونگرمی بودن .بعد از جابه جایی وسایل و دوش گرفتن خوابیدم .
پایان -
درس حجم سازی داشتیم اولین جلسه امون هم بود
رفتیم داخل کارگاه نشستیم تا استاد بیاد و باهاش آشنا بشیم .
بعد یه آقاهه اومد گفت کلاس اینجا تشکیل نمیشه برید کارگاه اون یکی . وارد کارگاهه که شدیم ، دیدیم یه خانوم جوون با یه تیپی که خیلی بهش میاد استاد باشه،نشسته رو صندلی دانشجوها .(استاد این درسمون خانومه )
بیشترمون شک داشتیم ولی بعد گفتیم چرا باید بیاد اینجا کنار ما بشینه . خلاصه طاقت نیاوردیم و پرسیدیم شما ترم چندین؟ گفت ۳ بعد گفتیم ما ترم یکیم چرا اومدین اینجا ؟ گفت چون این واحد رو نتونستم پاس کنم . مام باور کردیم دیگه.یکم بعد ۱۰-۱۲ تا دختر پسر داخل کارگاه شدن باز شاخکای ما زد بالا ..
پرسیدیم شما هم نتونستین پاس کنین؟ گفتن آره این استاده خیلی بده و سختگیره از ۲۵ نفر داخل کلاس ،ما ۱۲ تا رو انداخته..
میخوایم اعتراض کنیم تا استادمون عوض کنن . یه چن تا از بچه های خودمون گفتن چقد عقده ای .
اون خانومه به بغل دستیش گفت کاغذ در بیار تا همه امضا بزنیم و بگیم که از این استاد راضی نیستیم .
اونا شروع کردن امضا کردن و اینا .
بعد به ما گفتن شما هم بیاید امضا کنین ما هیچ کدوممون زیر بار نرفتیم و گفتیم باید اول باهاش آشنا بشیم ما تا حالا اصلا ندیدیمش. بعد پسره گفت ارزش دیدن نداره شما رو هم میندازه مطمئنم .
خلاصه همین جور داشتیم بحث میکردیم بعد همون خانومه پاشد گفت بزارین من ادای استاد رو در بیارم رفت نشست پشت میز . مام میخندیدیم به حرکتاش
هر چی صبر کردیم استاد نیومد . دیگه داشتیم کم کم میرفتیم که اون ۱۰ -۱۲ تا اکیپ پا شدن رفتن بیرون و خندیدن
اون خانومه هم گفت سلام بچه ها استاد منم️
همه تو شوک رفتیم یه لحظه کلاس ساکت شد
هرکی داشت فکر میکرد حرف بدی راجب استاد نزده باشه یه وقت. دیگه داشتیم ماست مالی میکردیم که ما منظوری نداشتیم از اون حرفا ببخشید
اونم فقط میخندید بهمون و گفت اشکال نداره من با اون سال بالایی هاتون دست به یکی کردیم میخواستیم شما سال اولی ها رو اذیت کنیم و هم اینکه یختون باهام آب بشه و صمیمی تر باشیم با هم
خلاصه خیلی حال کردیم با این استاده
خیلی دوست داشتنی بود این خاطره هیچ وقت از ذهنمون پاک نمیشه .چقد اون روز خندیدیم
امیدوارم شما هم از این استادا گیرتون بیاد -
بسم الله
سلام علکم
یا الله ما اومدیم
خب امروزی که دارم مینویسم ،حدود ۱۱ روز از اولین روزی که رفتم دانشگاه میگذره
به تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۱
صبح ساعت ۵ بیدار شدم
مثل همیشه این طور وقتا نشستم روی مبل و به چیزایی که اون روز قرار بود اتفاق بیوفته فکر کردم.
تا طرفای ساعت ۶
که کارای صبحانه رو هم انجام دادم و بقیه رو صدا کردم.
اخه هم ابجیم باید میرفت دانشگاه ،از طرفی هم پدرم میخواست منو برسونه دانشگاه و مادرمم قرآن بگیره بالا سرم
دیگه لباس پوشیدیم و راه افتادیم که همون دم در ، کوثر (ابجیم) یهو برگشت گفت ،ساقی گوشیت! مگه دبیرستانه نمیبریش منم هنگ!
میگذره تا توی راه
که مجموعه ایی از احوالات رو داشتم....
ترس ، خوشحالی ، سربلندی ، ناراحتی ، استرس ،شجاعت.... و نمیدونستم چی قراره بشه!
با ماشین حدودا ۴۵ دقیقه راهه!
و همه اون مسیر گاهی به داشبورد و گاهی به جاده خیره شده بودم....
و وقتی یهو بعد این همه انتظار سر در دانشگاه و میبینی!
پیاده شدم و خداحافظی کردم!
پرسیدم از کجا برم...راهو نشونم دادن که دیدم اِهِکی! کارت دانشجویی میخوان اول
من گفتم ندارم ، گفت ورودی جدیدی؟ گفتم اره
گفت کدوم دانشکده؟ گفتم فنی و مهندسی
گفت میدونی کجاست؟
گفتم آره اون تَه!
(معنی اون ته و با رسم شکل بهتون نشون میدم)
یکم رفتم بعد برگشتم گفتم ، پیاده برم ؟! گفت آره(و منی که فکرمیکردم از این در سرویس هست تا دانشکده)
و همچنان منی که واقعا هم نمیدونستم دانشکده کجاست🤌 و فقط میدونستم چه شکلیه!
چون دفعه قبل با ماشین رفتم و پیاده و با ماشین دانشگاه زمین تا آسمون فرقه
وسطای راه گفتم بیام و از همراه دوست داشتنیم مپ استفاده کنم،که با همیچن صحنه ایی روبرو شدم
بله....
مفهوم اون تَه رو فهمیدین ،۱۷ دقیقه راه🤌
ینی اولین روز خود خود ناکجا آباد بود
البته الان از اون راه قرمزه میانبر یاد گرفتم ، از اونجا میرم!
البته تر یچی دیگه فهمیدم همین دیروز که نیاز نیست اصلا از این راه برم ، میگمش🤌
آره دیگه خلاصه
وسطای راه دیدم یه دختره گفت
میدونی فنی مهندسی کجاست
گفتم دارم میرم خودمم ،بعد مپ و بش نشون دادم گفتم انقد دیگه راه مونده بعدش با کمی گفتگو کاشف به عمل اومد همکلاسیمه !
حالا جدای این ،خیالم راحت شد من تنها دختر کلاس نیستم
دیگهگذشت و میرسیم به پیدا کردن کلاس توی دانشکده انقده تابلو بودیم که همه از دور یطوری نگامون میکردن
(طبقه سوم کلاس ۲۳۰۳)
میدونین
دوتا راه پله داره
۱- اگه از راه پله اول سالن بری،طبقه سوم میشه نمازخونه!
۲-از راه پله اول بری بعد توی طبقه دوم بری ته سالن و باز یه طبقه بری بالا میشه کلاس!
۳- همون اول از ته سالن بری و مستقیم برسی به کلاس🤌
تازه آسانسورم داره که ما بعد یه هفته تازه دیروز سوارش شدیم
حالا
با هر بدبختی شده بود پیدا کردیم کلاسو ،و دیدم یه دختر دیگم نشسته و ۱۰ تا پسر پشتش🤌
نشستم....
تپش قلب
عرق ریزی
استرس در حدی که سرمو بالا نمیاوردم....پایان قسمت اول
- این داستان ادامه دارد....
-
M.an
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بدون ضیغ وقت بریم سراغ اصل مطلب
بالاخره روز وصال رسید
دهم مهر رو میگم
صبح ساعت پنج و نیم بیدار
شدم یکم نماز و اینا اومدم ی تابی توی آلاخونه خوردمو
گوشیو گذاشتم آماده شدم
و منتظر که مامانم قرآن رو بیاره
بعد با داداشم زدیم بیرون و تاکسی سوار شدیم و رسیدیم به ایستگا Brt
ی پنج دقیقه منتظر ی بچه ها شدیم و رفتیم دروازه شیراز
داداشم و دوستم رفتن دانشگاه اصفهان
( همون جا دروازه شیرازه )منم رفتم مترو اصلا این مسیر رو تا حالا نرفته بودم
فکرشو بکن روز اول از مسیری که تا حالا نرفتی
یکی نبود بگه بابا کوتا بیا ی وقت روز اول دانشگاه راه رو اشتب میری
.
هیچی کله داغ فقط میخواستم زود برسم
رفتم وایسادم ایستگاه یکم پرس و جو کردمی آقایی بود لباس رسمی داشت گفتم حتما ی چیزایی بلده
رفتم جلو سلام کردمگفتم میخام برم پایانه قدس گفت وایسا همینجا
۴تا ایستگاه دیگه پیاده شو
وقتی پیاده شدم رفتم دم در خروجی ...
چشمتون روز بد نبینه دیدم نوشته پایانه صفه
انگار ی دفعه ی سطل آب سرد ریختن روم ️
بالا خره هرچی بود به اتوبوس های دانشگاه رسیدیم و
با ی ساعت تاخیر رسیدیم توی دانشگاه
ی چند جا پرس و جو کردم که سالن شیخ بهایی
شیخ بهایی رو پیدا کردم آخه برای نو دانشجو ها جشن بود
نزدیکای ظهر شد تا اینکه ی ربع به اذان جشن تموم شد
و منتظر همیارها شدیم که بیان
ما مکانیکا ی معارفه ای باهم داشتیم و راه افتادیم سمت سلفدیدیم ی چنتا این دخترا وایسادن دم سلف دارن آهنگ شروین میخونن
گفتم خدایا خودد بخیر بگذرون
تازه قبلش داداشم زنگ زده بود
گفت توی دانشگاه اصفهان اختشاشه یگان ویژه و...
خلاصه ی وضعی
رفتیمو جاتون خالی ناهارو خردیمو رفتیم مسجد نماز و یکم استراحت کردیم دوباره قرار گذاشتیم دم مسجد و راه افتادیم به قصد تالار ها
هیئت علمی و مسئول دانشکده اومدن و یکم صحبت کردن
یکی از این اشخاص
دکتر فروزان بودن که واقعا از شخصیتشون خوشم اومد
معلوم بود حرفشون با عملشون میخونه
تازه مدیر یکی از پروژه های بندری هم بودن
بعدش
۴ نفر از انجمن علمی دانشگاه اومدن انجمن علمی رو معرفی کنن(۲تا خانوم و ۲تا پسر)
ماهم چند نفر بودیم ته تالار
وقتی موقع صحبت خانوما شد
یکی از بچه ها فهمید که یکی از اون پسرا ی سوتی داده
ی متلک پروند
آقا منم بد خنده ی دفعه ترکیدم
بعد اون خانومه متوجه شد
روشو کرد به دخترا گفت ببینین این چیزا هست
الان موقع حرف زدنم اون چندتا داشتن بهم میخندیدند
حالا ماهم هزار قسم و آیه که والا بِالا
با شما نبودیم
خیر به خرحشون نمیرفت
هرچی بود عذرخواهی و ... تموم شد
رفتیم سمت دانشکده مکانیک
با استاد راهنمامون آشنا شدیم
حوضه اختیاراتش رو گفت و در مورد apply
هم صحبت کردیم
و با همیارمون راه افتادیم سمت کانون فرهنگی
عجب چیزی بود
اتاق موسیقی داشت ، اتاق تئاتر داشت....
تازه کلاس زبان هم داشت مثل همون آموزشکاه های سطح شهر
خلاصه به بعد از ظهر خوردیم و دیگه کم کم میخواستم
خداحافظی کنم و بیام
یکی از بچه ها از همیار پرسید
اگه ی آدرس میخواستم از کی بپرسم ؟
گفت از هیچ کس مگر اینکه قیافه موجهی داشته باشه
تعریف کرد پارسال یکی از نودانشجو ها از سال بالایی ها پرسیده گلستان کجاست (منظورش سایت گلستان بوده )
سوارش کردن بردنش گلستان شهدای اصفهان (اصفهانی ها میدونن کجا رو میگم)
گفتن اینم گلستان
.
.
امیدوارم سرتون رو درد نیاورده باشم
سعی کردم خیلی کپسولی باشه
-
@Señorita
عالی بود -
بسم الله
خب سلام مجدد
با دنبال کردت ریپلای آنچه گذشت رو ببینین!
خب داشتم میگفتم
رفتیم توی کلاس و اولین درسمون فیزیک بود. استاد تا اومد تو گفت ،همه ماسکاتونو بزنین!
ماهم تعجب!
کاشف به عمل اومد ،حساسیت شدید داره ،باید مواظب باشه بیماری نگیره. خودشم خیلی رعایت میکرد.
خیلی خانم مهربون و خوش خندهایی بود.
اما بگم که جلسه بعدش که یکی ماسک نداشت، چنان دادی زد سرش که دود از کله من بلند شد، بعد از دادش بلافاصله خندید!
درسی که داد همون یکاهای دهم بود!
فقط من یکم توی کلاس معذب طور بودم،دیگه بماند چرا
فک کنم سر یه ساعت تموم کرده بود!
وقتی کلاس تموم شد، منی بودم که نمیدونستم چیکار کنم.
رفتم دانشکده رو نگاه کردم ، دسشویی رو پیدا کردم
تاااا
کلاس بعدی که ریاضی ۱ بود!
استادش سخت گیره، بماند که الان خیلی اتفاقا افتاده....
از نظر من به عنوان یه استاد دانشگاه متوسط درس میداد.
وسط کلاس از ریاست و اینا اومدن سخنرانی کردن و رفتن....
درسش متفاوت بود، ولی ربط به مثلثات دبیرستان داشت.
این کلاسم تموم شد.
میرسیم به معقوله زیبای ناهار
و منی که هنوزم خود دانشکده رو درست نمیشناختم عین شترمرغ اینور اونور میرفتم!
اول رفتم سلف فهمیدم اصلا ماره ادم حساب نمیکنن ، تازه بعد ها فهمیدم فروش آزادشون از ۱ و نیم به بعده که ما سر کلاسیم🤌
پرسیدم از بقیه بوفه کجاست؟!
گفت اِی انسانی یه بوفه ایی داره ولی میخوای ساندویچ سرد بخری باید بری در ۲ اونجا مغازه هست!
منم که از همه جا بی خبر ،رفتم در ۲ رو پیدا کنم
حالا
این میگفت اِیی یه بوفه ایی داره ؟!
حاجی تو بوفه پیتزا هم سرو میکنن
حالا اون بیچاره شاید خودشم بلد نبود ،چه میدونم
مسافت پیموده شده
نقطه قرمزه دانشکدست!
راه آبیه تا سلفه که ۱۰ دیقه یا کمتر راهه.
اون صورتیه هم از سلف تا در ۲ عه که ۱۰ دیقه یا کمترم اونور راهه!
حالا رفتم بیرون یه آب خریدم و کروسان ، که گفته بودم شد ۱۴ تومن.
هق
۱۰ تومتش برای کروسان بود🥲
برگشتم اومدم یه جا پیدا کنم برای نشستن.
روبروی سالن اجتماعاته چیه ،نمیدونم هنوزم نشستم غذامو خوردم پاشدم رفتم کلاس!
کلاس بعدیمون ادبیات بود که اونم یجور دیگه صافمون کرد
کلاس تموم شد و وقت رفتن!
و من همچنان باید راه جدیدی برای رفتن پیدا میکردم🤌
زنگ زدم پدرم گفتم ،پدرجان چه کنم؟!
گفتت برو ایسگاه بهنمیر ، خطی بگیر بیا قائمشهر!
یه هِی گفتم و راه افتادم
بازم از مپ دوست داشتنیم استفاده کردم و تا سه راه دانشگاه رفتم بعدش هم کج کردم تا ایستگاه ، اون وسطم از یه مغازه دار پرسیدم ،تایید کرد راهم درسته
رسیدم به ایستگاه و خطی ندیدم!
زنگ زدم به راننده مینی بوسه که از قبل شمارشو داشتم.
گفت کجایی؟!
گفتم ایستگاه .
میگه خو کجایی من نمیبینمت!
یکم جا به جا شدم. یهو گفت دیدمت بیا این مینی بوس آبیه
هیچی رفتم نشستم و خرررر ذوق از اینکه مینی بوس دانشگاه سوار شدم
رسیدم میدون امام و پدرم اومد دنبالم و تا خود خونه یه بننند حرف زدم
و تو خونه با یک عدد جنازه روبرو بودن🤌
ولی
حال داد️️
......پایان روز اول و قسمت دوم!
-
بسم الله
یه پست کوتاه!
با تمام مشغولیت های امروز
این ،اولین کارمون توی کارگاه!
احتمالا متوجه عکس نشید چون واضح نگرفتم!
خب میگم
بهمون یه میله دادن که باید اول میبریدیمش ، به اندازه ۲۳۵ میلی متر.
بعد باید دوطرفشو سوهان میزدیم تا برسه به ۲۳۱ میلی متر.
کامل نشد خب و آخرشم استاد بهمون گفت اسم گروهتون رو که برای ما ۳۲ بود روی کار بنویسین و بزارین کنار تا جلسه بعد.
همین!پ.ن: اینو گذاشتم برای بعدهام...
-
سلام
بین ارائهها و پروژهها و کوئیزها و کارآموزیها (که همهشون برام تجربه هایی دوست داشتنی هستند)
یه خاطره بگم و برم...خوب...
من اولین های زیادی رو پشت سر گذاشتم... مثل اولین رگ گیری (IV line) موفق، که خیلی وقته ازش گذشته...ولی چند وقت پیش اولین CPR(احیاء قلبی ریوی) هم دیدم... تو بخش قلب...
جزئیاتش؟
فقط همینو بگم که همه داشتن خیلی زحمت میکشیدن و ما هم با دهن باز نگاه میکردیم...همراه مریض هم تو چارچوب در اتاق، تو یه حالی بود و نگاهش خط های روی مانیتور رو دنبال میکرد... انگار هر ثانیه خودش اون خبر بد رو به خودش میداد...
خیلی طول کشید ولی استاد اجازه نداد تا آخر بمونیم...
راستش از نتیجه با خبر نشدیم ولی یه سری از شواهد میگفت که برگشتن...
همین...و حال خودم؟ عجیب بود نمیدونم چه حالی بود :)))
به نظرم تلاش اون پرستارها و پزشکا وصف نشدنیه...
جزئیات بیشتر رو شاید تو گزارش دانشجویی بگم :))))
-
این پست پاک شده!
-
@Señorita در از روزای اول دانشگاهت بگو گفته است:
بسم الله
یه پست کوتاه!
با تمام مشغولیت های امروز
این ،اولین کارمون توی کارگاه!
احتمالا متوجه عکس نشید چون واضح نگرفتم!
خب میگم
بهمون یه میله دادن که باید اول میبریدیمش ، به اندازه ۲۳۵ میلی متر.
بعد باید دوطرفشو سوهان میزدیم تا برسه به ۲۳۱ میلی متر.
کامل نشد خب و آخرشم استاد بهمون گفت اسم گروهتون رو که برای ما ۳۲ بود روی کار بنویسین و بزارین کنار تا جلسه بعد.
همین!پ.ن: اینو گذاشتم برای بعدهام...
و این پست رو ۱۰ آبان گذاشتم...
و الان ۵ دیِ!
و ما کار نهاییمونو تحویل استاد دادیم :))
-
گفته بودم دانشگاه شروع بشه میام از روزای اولم میگم مگه نه؟
خب...
دیروز که روز اول بود ۶ونیم بیدار شدم و صبحانه و... حدود ۷وربع بود که مامانم از زیر قرآن ردم کرد و رفتم بیرون
تا دانشگاه فاصله زیاد نبود و یه دقیقه ای رسیدم دم دانشگاه که خالی از موجود زنده بود
شک و تردید و ترس داشتن منو سرزنش میکردن که چرا اینقد بیخبر اومدی
به دوستم که همشهری بودیم پیام دادم کجایی و رفتم سمت ساختمون از سمتی که همه داشتن میرفتن(روز اول اون کلا نیومد) یهو یه دختری رو دیدم که همکلاس بودیم و گفتم از این در میرن تو که همون لحظه یه رختره رفت و در رو بست🫥(قفل شد) ما هم که جایی رو نمیشناختیم از کنار دیوار رفتیم تا یه دری پیدا کنیم که اینطوری مجبور شدیم کل ساختمون رو دور بزنیم و از نزدیک همونجایی که شروع کردیم در اصلی رو پیدا کنیم
خلاصه رفتیم تو و سراغ کلاس ۲.. کسی نبود و نشستیم به انتظار که بیشتر با اون دختره آشنا شدم و اسمش نادیا بود تو شهر من به دنیا اومده بود...
خلاصه رفتیم تو کلاس و جلسه اول اخلاق داشتیم یه خانوم اومد از بسم الله و اینا حرف زد و ما نوشتیم کلاس بعدی بافت شناسی بود... پسرا هم اومدن و تقریبا کل کلاس پر شد.. استاد اومد و کمی تهدید و توضیح و رفت سراغ درس که تقریبا هیچی نفهمیدم با یه دختر دیگه آشنا شدم به اسم سمانه خلاصه اون کلاس هم تموم شد و شماره دادن و گرفتن و گروه زدن و...
تاااا امروز:
امروز جلسه اول کامپیوتر داشتیم چون هنوز گروه بندی نشده بودیم رفتیم تو کلاس و استاد فقط باهامون حرف زد یکم توضیح و یکم نصیحت و گف برین گروه که شدین بیاین...
مام که نمیدونستیم بعد از ظهر کلاس داریم یا نه گفتیم تا مشخص بشه بریم کارت غذا بگیریم(تو دانشکده دندانپزشکی که تو دانشگاه ما نیس و فاصله داره) من گفتیم سرده و اسنپ میگیرم وقتی راننده پیدا شد سمانه گف که من ماشین دارم بیاین بامن بریم(خودش قبلا کارت گرفته بود) من و نادیا با اسنپ رفتیم و چند نفر دیگه با ماشین سمانه رفتن...
اونجا رفتیم دانشکده دندان و سلف و سراغ آقای رزمجو که فرم بده پر کنیم...
رفتیم تو و فرم رو پر کردیم و باید ۱۰۰ تومن نقدی و ۱۵ تومن کارت میکشیدیم از عابربانک خلاصه رفتیم تودانشکده دندان و من و نادیا و مائده کارت کشیدیم(من شماره کارت و ... رو میخوندم و مائده میزد) رسید گرفتیم و رفتیم سراغ رزمجو و فرم و اینارو دادیم که گف یکشنبه بیاین کارتتون رو بگیرین
و تو راه برگشت
.
گفتیم اسنپ نگیریم و زورچپان بشینیم تو ماشین ۲۰۶ سمانه
۴ نفر پشت نشستیم و مسیر کوتاه تا دانشکده خودمون رفتیم.
از اونجایی که سال بالایی ها دنبال پیدا کردن هر سوتی از ترمکی ها هستن میترسیدم که یکی ببینه و تو گروه دانشگاه بزاره"سلام به ۶ عدد ترمکی که به زور تو یه ۲۰۶ با فلان پلاک اومدن دانشگاه"
.
خلاصه تو پارکینگ ریختیم بیرون و رفتیم تو که ببینیم آیا کلاس هست یا نه؟ که نبود..
گفتیم کتابخونه هم ثبتنام کنیم که تموم بشه رفتیم و ثبتنام شد و...
اومدیم خونه
.
خیلی روز قشنگی بود.(و خیلی سرد و بادی🥶)
از این روزای قشنگ براتون آرزو میکنم -
سلام
بالاخره روز دانشگاه رفتن ماهم رسید
شب ساعت ۱ واسه صبح ساعت ۷ بلیط اتوبوس مسیر اردبیل -تبریز رو گرفتم و بعدش هرچی سعی کردم بخوابم خوابم نبرد بالاخره یکی دوساعت خوابیدم و ساعت ۷ خودمو رسوندم ترمینال ، آقای راننده هم زحمت کشیدن ساعت ۷:۴۵راه افتادن
ساعت ۱۱و نیم رسیدم دانشگاه و دیدم بح بح چقد شلوغه ، ماجرا این بود دوستانی که نتونسته بودن انتخاب واحد انجام بدن ، جمع شده بودن .
بعد اینکه فرم خوابگاهو پر کردم رفتم کارت دانشجویی گرفتمو بالاخرهههه دانشجو شدم
یکم داخل دانشگاهو با دوستای تبریزیم گشتیم مثلا اینجا سالن فیکساسیونه
بعدش رفتیم خوابگاه رو دیدیم ، اینم ویوی خوابگاهه
و این
ولی چون دیر بود دیگه داخل اتاقا رو ندیدیم و برگشتم شهر خودمون
اینم از روز اول دانشگاه من بقیه رو از یکشنبه ی هفته ی آینده میگم -
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون)بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا 🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟! والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیه بشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارمو ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰 -
سلام به همگی
میخوام از اولین تجربه سالن تشریح رفتن براتون بگم
یه حس هیجان انگیز که بعد از دیدن جسد تبدیل به یه حس عجیب میشه
حسی که باعث میشه از خودخواهی دور شیم و توجهمون در کنار عظمت خلقت به کم توانی انسان جلب بشه
بگذریم...
خب وقتی وارد شدیم یکی از اولین چیزایی که توجهمون رو جلب کرد بوی فرمالین بود یه بوی اذیت کننده که البته بعد از چند دقیقه بهش عادت کردیم و اوکی شد (گیرنده هامون سازش پیدا کرد)
جسد تازه بود و خیلی از قسمتاش کاملا باز نشده بود بنابراین نتونستیم خیلی عمیق بررسیش کنیم و فقط استاد برامون چند عضله و عصب و شریان و ورید و البته روش تشخیص عضله و شریان و ورید رو نشون داداما مهمتر از مطالب علمی که اونجا یاد گرفتیم حرف استادم بود که همون ابتدای کار بهمون تذکر داد که این جنازه ها دارم احترام هستن و باید حرمتشون نگه داشته بشه نباید باهاشون شوخی کنیم یا تصویری تهیه کنیم (که البته بعضی از دوستان این موضوع رو هم رعایت نکردن)
بنظرم یکی از مهمترین موضوعاتی که باید بهش توجه کنیم در هر شغلی این هست که ادما دارای حریم شخصی هستن دارای ارزش هستن چه زنده باشن و چه مرده
هرگز نباید حرمت فرد رو از بین ببریمراستش بخاطر خستگی و یه سری مسائل دیگه زیاد حوصله نوشتن نداشتم و شاید خیلی خوب ننوشتم اما امیدوارم تونسته باشم انگیزه ای برای بچهای کنکوری ایجاد کنم