شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
به هیچ وجه این شعرو از دست ندید!!
رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس بفرمودهی مامان بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی "ناز" از ایشان بخرم
ناز از دلبر طنّاز، خریدن داردبس که ابروی "تتو" با مژهاش سِت شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
که به خود آمده، دیدم به سرش شالی نیست!
به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم!
نکند دوره چهل سال عقب برگشته؟
یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!
باتعجّب و کمی دلهره گفتم؛ بانو!
بهرتان روسری اندازهی "روبان"! بخرم؟
گفت با لحن زنانه "برو گم شو عوضی"!پسر "مش صفرم"! آمدهام نان بخرم!!
-
یه روز از سه تا دیوونه داشتن امتحان میگرفتن...
یه میز بود که روش روغن ریخته بودن و گذاشته بودن زیر لامپ و به تک تکشون میگفتن که باید این لامپو عوض کنید...
اولی میره بالای میز و سر میخوره و سرش میشکنه...
دومی هم میره بالای میز و با کله میخوره زمین...
سومی میره یه کاغذ رو میز پهن میکنه و میره بالا و لامپو عوض میکنه...
همه فک میکنن خوب شده...ازش میپرسن:چرا رو میز کاغذ گذاشتی و بعد بالا رفتی؟؟؟
میگه:خواستم قدم بلند تر شه!!!! -