شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رو ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﺑﺴﯿﺞ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!!
ﻫﺮﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺧﻠﻮﺕ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ
.
.
.
.
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻮﺵ؟ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻧﺎﻫﺎﺵ، ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺑﺴﯿﺞ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!!
کمرم هنوز رگ به رگه
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخورید و بیاشامید ولی
استوریش نکنید
به خدا همه ما غذا میخوریم
کسی با گازوئیل کار نمیکنه
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به هیچ وجه این شعرو از دست ندید!!
رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس بفرمودهی مامان بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی "ناز" از ایشان بخرم
ناز از دلبر طنّاز، خریدن داردبس که ابروی "تتو" با مژهاش سِت شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
که به خود آمده، دیدم به سرش شالی نیست!
به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم!
نکند دوره چهل سال عقب برگشته؟
یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!
باتعجّب و کمی دلهره گفتم؛ بانو!
بهرتان روسری اندازهی "روبان"! بخرم؟
گفت با لحن زنانه "برو گم شو عوضی"!پسر "مش صفرم"! آمدهام نان بخرم!!
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ ﺁﻫﻨﮕﺎﺵ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮕﺴﺎﺯﺍﺵ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺁﻗﺎ؟
ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﻦ ﺳﺮ ﻫﻤﺘﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺎﻡ!!
ﻣﯿﮕﻦ:؛ ﺍﻭﮐﯽ..! پس ﻣﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢبه ﺯﺩﻥ... ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺮﺳﻮﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۰ آخرین ویرایش توسط Sharllot انجام شده
بابام هندونه خریده بود ما
در حدی ازش خوردیم که کم مونده بود پوستش سوراخ شه!فرداش رفتگر محلمون در زده میگه:
اگه دیگه بااین پوست هندونه کاری ندارین من ببرمش -
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خواب عصر پاییز اینطوریه که باید یه تقویم و آلبوم خانوادگیت و یه یادداشت قبل از اینکه بخوابی که کی هستی و کجا هستی، بالای سرت بذاری چون وقتی بیدار میشی نمیدونی کی هستی، کجاهستی، زنده ای ، مرده ای، اصلا تو چه برهه از تاریخ هستی
-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۳:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من اون لحظه ای که گوشیو دو ساعت
میزنی تو شارژ
ولی
چراغ سه راهی خاموشه رو واسه دشمنمم نمیخوام، خیلی بی رحمانهست.. -
نوشتهشده در ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۳:۴۴ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
بابام داش بهم رانندگی یاد میداد دستو دراز کرد هردو راهنمارو روشن کرد
گفتم چیکار میکنی
گف بزار بدونن یه گاو
پشت فرمونه
حواسشون باشه -
نوشتهشده در ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۳:۴۶ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
مطمئنم يكي يجايي نشسته هرچي ما آرزو ميكنيم
دكمه لغو عملياتو ميزنه ...
-
نوشتهشده در ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دختر خالم4 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺧﻤﺎﺵ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ,
ﻣﯿﮕﻢ:
ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ؟ !؟! (=
.
ﻣﯿﮕﻪ ﺳﻔﺎﺭﺷﺖ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺗﺤﻮﯾﻠﺖ ﺑﮕﯿﺮﻡﺍﻻﻥ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻡ!!!!
دیگه فقط دهه نودی ضایمون نکرده بود که به حول قوه ی الهی حل شد -
یه روز از سه تا دیوونه داشتن امتحان میگرفتن...
یه میز بود که روش روغن ریخته بودن و گذاشته بودن زیر لامپ و به تک تکشون میگفتن که باید این لامپو عوض کنید...
اولی میره بالای میز و سر میخوره و سرش میشکنه...
دومی هم میره بالای میز و با کله میخوره زمین...
سومی میره یه کاغذ رو میز پهن میکنه و میره بالا و لامپو عوض میکنه...
همه فک میکنن خوب شده...ازش میپرسن:چرا رو میز کاغذ گذاشتی و بعد بالا رفتی؟؟؟
میگه:خواستم قدم بلند تر شه!!!! -
بهروز از ساختمون ده طبقه می افته پایین...
همه جمع میشن و میگن چی شده؟؟؟
میگه:منم تازه رسیدم چیزی نمیدونم... -
یه روز یکی داشته آب جوش میریخته تو باغچه.
ازش میپرسن چرا اینجوری میکنی؟؟میگه آخه چای کاشتم.. -
مردی از دست الاغش عصبانی میشود.در همین حین الاغ دولا میشود و پالانش به زمین می افتد.
مرد با عصبانیت رو به خر میگوید:حالا واسه من کتت رو در میاری؟؟؟ -
یه نفر تو جبهه پشت ضد هوایی بوده.میزنه هواپیما رو میندازه. خلبان با چتر نجات میپره بیرون...
طرف میگه:بچه ها در رین صاحبش اومد. -
شخصی در صحرا به دکتری برخورد که تفنگ به دوش میرفت،پرسید:مگه دارو هایی رو که میدید برا کشتن مریض کافی نمیدونید که تفنگ هم برداشتید؟؟
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه بارم سرامتحان فیزیک توی پاسخنامه با خط نستعلیق نوشتم :
اسرار کوانتوم را نه تو دانی و نه من
تا فهمیدنِ آن هم نه تو مانی و نه مناستادم تو سامانه برام نوشت :
اصرار به مشروطیَت نه دست توست نه دستِ من
این چیزی است که تو میخواهیُ نه من -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تلویزیون یک فیلم هندی گذاشته.
آمیتاب باچان سی چهل نفر رو زد.
بابام گفت تلویزیون رو خاموش کن تا نیومده سراغ ما.