سلام دوستان...
فقط داستان کوتاه...
به قول دوستمون هم : اسپم ممنوع !!!

محمد رضا
دیدگاهها
-
داستان کوتاه و آموزنده.... -
از روزای اول دانشگاهت بگو
بشدت احساس غریبی میکردم |:
-
داستان کوتاه و آموزنده....از امیر کبیر پرسیدند :
در مدت زمان محدودی که داشتی
چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟گفت: من خود دزدی نمی کردم و نمیگذاشتم معاونم هم دزدی کند.
اوهم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند ،
نمی گذاشت معاونش دزدی کند و ....
تا آخر همین طور...
اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزدخانه
همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم
نمی کردیم -
داستان کوتاه و آموزنده....ازشیخ هادی نجم آبادی پرسیدند:
آیا در اسلام موسیقی حرام است؟
جواب داد:
آن موسیقی حرام است که
ازصدای کشیده شدن کفگیر
بر ته دیگ پلو همسایه غنی برخيزد
و
به گوش اطفال گرسنه
همسایه فقیر برسد... -
داستان کوتاه و آموزنده....
زمان زیادی گذشت ....
#_فهميدم هميشه اونى كه ميخواى نميشه...!
#_فهميدم هركسى كه باهاته الزاماً "دوستت" نيست!
#_فهميدم كسى كه تو نگاه اول ازش بدت مياد يه روزى ميشه صميمى ترين دوستت و بلعكس... !
#_فهميدم كه بى تفاوتى بزرگ ترين انتقامه...
#_تنفر يه نوع عشقه ...
#_دلخورى و ناراحتى از ميزان اهميته...!
#_غرور بزرگ ترين دشمنه...
#_خدا بهترين دوسته ...
#_خانواده بزرگ ترين شانسه ...
#_سلامتى بالاترين ثروته...
#_اسايش بهترين نعمته ...
#_فهميدم" رفتن" هميشه از روى نفرت نيست ...
#_هركى زبونش نرمه دلش گرم نيست...
#_هركى اخلاقش تنده،جنسش سخت نيست!
#_هركى ميخنده، بدون درد و غم نيست!
#_ظاهر دليلى بر باطن نيست...
#_فهميدم كسى موظف به اروم كردنت نيست...
#_فهميدم بحث كردن با خيليا اشتباهه محضه...
#_فهميدم خيلى موقع ها خواسته هات ، حتى باگريه و التماس، انجام شدنى نيست ...
#_فهميدم گاهى اوقات توو اوج شلوغى تنهاترينى!
#_گاهى اوقات دلت تنگه اون آدماى دوست داشتنى سابق ميشه...
#_گاهی اوقات صمیمی ترین کست میشه غریبه ترین ادم...#جملات_هشت_ریشتری

-
چالش 20 حقیقتسجاد96 ممنون و مچکر از شما...
خب !
1-متولد 21 خردادم سال 77 !
2-عاشق هنرم ! موسیقی باشه..معماری باشه...طراحی باشه..گرافیک باشه ...! تو هرکدومم یه زمینه ای دارم ... ولی تو این مملکت به هنر اهمیت نمیدن ! پس فعلن بیخیال...! ولی یه روزی دنبال میکنم اینارو...
3-انشالله مهندسی کامپیوتر ..حالا هرجا ک باشع ! ولی میدونم شریف نیس اونجا !
4-با ریاضی خعلی حال میکنم...البته از وقتی که خوب فهمیدمش ! یا خوب بهم فهموندش ...! کیا ؟؟ خودتون میدونین ..
5-اهنگ شاد ! اه اه اه..خعلی بدم میاد...موزیک باید لایت باشع !قطعه های پیانو باشه دیگ خیلیم عالی..
6-تجربه ی کاری دارم..ولی اگ به کاری ک انجام میدم علاقه نداشته باشم همه انرژیمو صرفش نمیکنم...
7-خعلی فک میکنم ... و میدونم ک این کلید موفقیتمه ! البته بیشتر به علاقه هام فک میکنم...
8-دوست به شدت صمیمی ندارم...ولی صمیمی دارم...!
9-بهترین ورزشی که تو عمرم کردم پینگ پونگ بوده ! همون تنیس روی میز ! هنوزم دنبالش میکنم
10-به شدت اهل رقابتم ...برامم مهم نیس که رقیبم کی باشع ! یا امکاناتش از من بیشتر باشع !
11-احترام همیشه تو زندگیم حرف اولو زده
12-تو هرمسئله ای وقتی به جواب برسم به شدت واسه خودم نوشابه باز میکنم
13-پلنگ صفتم
!
14-از جمع های شلوغ بدم میاد...حداکثر سه یا چهار نفری..بیشتر باشع نمیرم !
15-روی یه سری مسائل خیلی حرص میخورم ..باید این خصلت از بین بره...! ولی خوب افرینش خدا بی حکمت نیس...
16-اعتقاداتم متوسطه ! به موقعش مذهبیم..به موقع هم عادیم !
17-اول خدا...بعد خانوادم..بعد خودم..بعدن بقیه ! اولویت افراد تو زندگیم !
18-از کسی بدی ببینم تا طرفم توجیهش نکنه ازش فاصله میگیرم
19-only god can judge me !
20-خیلی خندیدن رو دوست دارم...و ب گفته مامانم از همون بچگیام خیلی میخندیدم...و این خیلی بده چون نمیتونم جلو خندیدمو بگیرم..حالا میخاد سرکلاس باشع ! مجلس ختم باشع ! یا سرنماز !
و در اخر خوشحالم ک به آلا اشنا شدم و این برهه از زمان که برا کنکور گذاشتم (تقریبن دو سال ) هیچ وقت فراموش نمیکنم چون درس زندگی بود برام..
خدایا الا رو هم برامون نگه بدار ..
و دعوت میکنم از فااطمه خانم...
دوستانی که بهشون دسترسی دارن خبر بدن (: -
جهاد مغنیه
یکی از زیباترین جملات :)))
-
داستان کوتاه و آموزنده....از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:
شما چطور شصـــت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند :
ما متعلق به نســـلی هستیم که،
وقتی چیزی خرابـــــ می شد؛
تعمیــــرش می کردیم نه تعویضــــــش! -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــمmriaw در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
@miladsaeedi در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
میخوای بهت بگم چندتا خواهر برادر داری؟؟؟؟
تعداد برادراتو به علاوه 3 کن
حاصلو ضربدر 5 کن
حاصلو به علاوه 20 کن
حاصلو ضربدر 2 کن
حاصلو به علاوه 5 کن
حاصلو به علاوه تعداد خواهرات کن
حاصلو از 75 کم کن
یه عدد 2 رقمیه
سمت چپی(دهگان)= تعداد برادر
سمت راستی(یکان)= تعداد خواهر
اگه درست بود لایک کنچقد جالب:smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
کجاش جالبه |: ؟
میگ سه رو ضربدر پنج کن با بیست جمع کن ضربدر دو کن به علاوه پنج کن |: میشه 75 ... ! حالا تهشم میگه از 75 کم کن
-
داستان کوتاه و آموزنده....می دانید چرا در دنیا مسابقه " خرسواری" برگزار نمی شود ؟!
اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند ، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند.اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند ، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد ، پرداخته و تمام تمرکزش ،ممانعت از کار دیگران است، یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند. !
حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسد.امروزه نیز افراد ناتوان که می دانند خود به خط پایان نمی رسند ، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن ، به بهانه مختلف ،مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح میگویند : " فلانی ، مسابقه خر سواری راه انداخته است! "
-
داستان کوتاه و آموزنده....قانون پارکینسون
چرا وقتي براي انجام كارى يك ساعته، سه ساعت وقت داريم، انجام آن سه ساعت طول مى كشد؟پاسخ این سوال در "قانون پارکینسون" نهفته است.
بر اساس قانون پارکینسون در مدیریت: "ذهن، کار را به مدت زمانی که به آن اختصاص داده شده کش میدهد". در واقع میتوان اینگونه بیان کرد، بر اساس قانون پارکینسون:وقت بیشتر = اتلاف وقت بیشتر
کارمند بیشتر = بیکاری بیشتر
دخل بیشتر = خرج بیشترلذا بهعنوان مدیر زندگی خودمان مهم است بتوانیم بر قانون پارکینسون غلبه کنیم و مهمترین تکنیک برای غلبه بر آن:
تعیین مهلت زمانی و ضربالاجل معقول و پایبندی به انجام کارها در زمان تعیین شده است.
-
نازترین جمله ی شما در مورد هر دبیر آلاءاستاد شهریان :منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، طره ی گیسوی توست
استاد شامیزاده : مهر تو چون میدهد سمت به بردار دل
هر طرفی روکنی، همجهت و سوی توست
استاد فدایی فرد = دوسشون دارم چون صوت نکته هاشون و تدریسشون همانند عناصر رادیو اکتیو در همه جا واپاشی شده است و الکترون های ساکن ذهن من رو به جریان انداخته ...واقعن بی نظیرن این استاد...
مخلص هرچی استاد زحمت کش و بچه های کادر آلاء هستیم...

محمد رضا از تهران -
داستان کوتاه و آموزنده....هر ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ از ﺁﺏ كه ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ نمیماﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭخشید
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﺭﻗﻢ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩ
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﺪمهاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ میدﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...!!! -
داستان کوتاه و آموزنده....میگویند روزی مولانا از کنار مسجدی رد میشد و دید عده ای دست به دعا برداشته اند و میگویند خدایا کافران را بکش
مولانا از کنار مسجد رد شد و رفت تا به کلیسایی رسید و دید درانجا هم عده ای دست به آسمان برداشته اند و میگویند خدایا کافران رابکش
مولانا رفت تا به در میخانه ای رسید و دید در آنجا خم ها رو به هم میزنند و میگویند بزن بسلامتی
سپس فرمود من آنموقع بود که دیدم دین مستی بهترین دین است که جز سلامتی دیگران آرزویی ندارند آنجا بود که سرود
پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین حلقه هوشیارها
اینو بخونین خیلی قشنگه
-
داستان کوتاه و آموزنده....کودک باهوش و خداشناس
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یکی از حکمای بزرگ به دیدن یکی از دوستان خود رفت .
آن شخص پسر کوچکی داشت که با وجود کـوچـکـی سـن , خـیـلی هوشیاربود .
حکیم به آن طفل فرمود : اگر به من بگویی خدا کجاست , یک عددپرتقال به تو خواهم داد .
پسر با کمال ادب جواب داد : من به شما دودانه پرتقال می دهم اگربه من بگویید خدا کجانیست .
حکیم از این پاسخ و حاضر جوابی متعجب گردید و او را موردلطف خود قرار داد -
عکس هایی برا الا -
عکس هایی برا الامن اساسن اعتقاد دارم طرح باید کاملن دستی باشه

http://uupload.ir/files/v9g_untitled-1.jpg -
داستان کوتاه و آموزنده....ازعزرائیل پرسیدند....

ازعزرائیل پرسیدند:
تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم.."ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..دراین هنگام خدا وندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود.. -
داستان کوتاه و آموزنده....پیرمرد گفت
زندگی مثل آب توی
ليوانه ترک خورده می مونه
بخوری تموم ميشه
نخوری حروم ميشه
از زندگيت لذت ببرچون در هر صورت تموم ميشه -
داستان کوتاه و آموزنده....اگربرای دخالت کردن
درکار دیگران حقوق میدادند
ما ایرانی ها
تو بیست و پنج سالگی
بازنشسته میشدیمرضا کیانیان